ترومن کاپوتی
ترومن کاپوتی (Truman Capote) متولد ۳۰ سپتامبر ۱۹۲۴ و درگذشتهی ۲۵ آگوست ۱۹۸۴، نویسنده، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس اهل آمریکا بود. کاپوتی بیشتر داستانهای ابتدایی خود را با الهام از کودکی سختی که گذرانده بود نوشت. آثار کاپوتی تأثیرات گستردهای بر صنعت داستاننویسی و روزنامهنگاری گذاشت و از روی بسیاری از کارهای او اقتباسهای فراوانی ساخته شده است.
دوران کودکی ترومن کاپوتی
ترومن استرکفوس پرسونز (Truman Streckfus Persons) در نیواورلئان در ایالت لوئیزیانا متولد شد. ترومن کودکی سختی داشت، پدر و مادرش با یکدیگر مشکل داشتند و بیشتر اوقات فرزند خود را نادیده میگرفتند. ترومن اکثر روزهای کودکی خود را در خانهی بستگان مادرش در مونروویل گذراند و همانجا بود که با هارپر لی جوان، کسی که بعدها کتاب مشهور مرغ مقلد را نوشت، آشنا و دوست شد.
ترومن پسربچهی احساساتی و ظریفی بود و به همین دلیل، بقیهی بچهها او را مسخره و اذیت میکردند. کاپوتی اکثر روزها را تنهایی میگذراند و دوستان زیادی نداشت و همیشه با سرهمکردن داستانهای مختلف و قدرت تصور بالایی که داشت، خودش را سرگرم میکرد. ذهن کوچک او پر از داستانها و ماجراهای مختلف بود و آرزو داشت که روزی بتواند آنها را به چاپ برساند. او حتی قبل از ورود به مدرسه موفق شد که بهتنهایی خواندن و نوشتن را یاد بگیرد.
پدر و مادر ترومن در سال ۱۹۳۰ از یکدیگر جدا شدند و تا مدت طولانیای نیز بر سر اینکه کدام یک از آنها باید حضانت ترومن را به دست بیاورد، با هم جنگ و دعوا داشتند. درنهایت، دادگاه به نفع مادر او رأی داد و فصل جدیدی در زندگی ترومن آغاز شد. او برای زندگی با مادر و ناپدری ثروتمندش به نیویورک رفت و آنجا بود که ناپدریاش او را تحت سرپرستی خود گرفت و فامیلش رسماً به «کاپوتی» تغییر کرد. کاپوتی در دوران مدرسه دانشآموزی معمولی بود و فقط برای درسهای موردعلاقهاش خوب درس میخواند. او تنها یک چیز را با عشقوعلاقه دنبال میکرد و آن هم داستاننوشتن بود. ترومن میگوید که از همان یازدهسالگی شیفتهی داستان نوشتن بوده و همیشه بعد از برگشت از مدرسه سه ساعت را صرف نوشتن میکرده است.
مادرش که از تنبلی او خسته شده بود، تصمیم گرفت او را به مدرسهی نظامی بفرستد و این اقدام باعث شد تا کابوس دیگری برای ترومن آغاز شود. ترومن از همه ریزجثهتر بود و از سوی دیگر پسران مورد آزار و اذیت قرار میگرفت. پس از بازگشت به منهتن، کاپوتی تحصیلات خود را تا دبیرستان بیشتر ادامه نداد و مدرسه را رها کرد.
آغاز موفقیت
کاپوتی تصمیم گرفت رؤیای نویسندهشدن خود را با جدیت بیشتری دنبال کند و اولین شغلی که توانست برای خود پیدا کند، در مجلهی نیویورکر بود. در طی مدتی که آنجا بود سخت تلاش کرد با داستانهایش توجه ناشران را جلب کند؛ ولی هیچکدام از تلاشهایش به نتیجه نرسیدند. پس از مدتی به این نتیجه رسید که برای داستاننویسی به زمان و تمرکز بیشتری نیاز دارد و به همین دلیل، شغل خود را در نیویورکر رها کرد. در سال ۱۹۴۵ با انتشار داستان کوتاه «میریام» که در مجلهی مادموازل چاپ شد، بالاخره توانست توجه منتقدان ادبی را به خود جلب کند. این داستان برای کاپوتی مثل سکوی پرتاب عمل کرد و نهتنها برای او جایزهی اُ. هنری را به ارمغان آورد؛ بلکه حتی باعث آشنایی او با ریتا اسمیت شد. ریتا اسمیت، خواهر کارسون مک کالرز، نویسندهی مشهور آمریکایی بود و کاپوتی و مک کالرز از طریق این آشنایی تا مدتی رابطهی صمیمانه و خوبی با یکدیگر داشتند. درحقیقت، این کارسون مک کالرز بود که به ترومن کاپوتی کمک کرد تا بتواند وارد محافل هنرمندان نیویورکی شود.
پس از انتشار داستان کوتاه «میریام»، داستان کوتاه دیگری از کاپوتی به نام A Tree of Night یا «درخت شب» در مجلهی «هارپر بازار» چاپ شد و شهرت ترومن کاپوتی را در دنیای ادبی نیویورک افزایش داد.
بهترین کتابهای ترومن کاپوتی
اولین کتاب ترومن کاپوتی «صداهای دیگر اتاقهای دیگر» نام دارد که در سال ۱۹۴۸ منتشر شد و به فارسی نیز ترجمه شده است. کاپوتی در این کتاب از تجربیات کودکی خود الهام گرفته است و داستان پسر ۱۳سالهای را تعریف میکند که بعد از مرگ مادرش مجبور میشود با پدر و نامادریاش زندگی کند. با وجود اینکه کاپوتی تا پیش از آن کتابی منتشر نکرده بود، اولین اثر داستانی بلندش توجه منتقدان بسیاری را به خود جلب کرد. این کتاب پس از انتشار تا ۹ هفته در لیست پرفروشهای نیویورکتایمز باقی ماند. حقیقت جالب دیگری که دربارهی این کتاب وجود دارد این است که استودیو فاکس قرن بیستم وقتی کتاب هنوز وارد بازار نشده بود، حق ساخت آن را خرید و در سال ۱۹۹۵ فیلمی با اقتباس از آن منتشر کرد. این داستان بهحدی منتقدان را مجذوب خود کرد که استعداد کاپوتی را برابر با نویسندگانی چون اسکار وایلد دانستند. سامرست موآم، نویسندهی مشهور انگلیسی، با خواندن این کتاب گفت که کاپوتی امید ادبیات مدرن است.
دومین رمان ترومن کاپوتی، چنگ چمنزار، در سال ۱۹۵۱ به انتشار رسید. این کتاب اثر موردعلاقهی کاپوتی از خودش است. داستان دربارهی یک پسر یتیم و دو بانوی سالخورده است که بر روی یک خانهی درختی زندگی میکنند. پس از انتشار این کتاب، کاپوتی با تشویق یک تهیهکنندهی تئاتر تصمیم گرفت آن را به شکل یک نمایشنامه نیز منتشر کند. او یک سال بر روی نمایشنامه کار کرد و اولین اجرای آن در مارس سال ۱۹۵۲ بر روی صحنه رفت.
در سال ۱۹۵۸ ترومن کاپوتی مشهورترین کتاب خود، یعنی صبحانه در تیفانی را منتشر کرد. این کتاب شهرت کاپوتی را بهشدت افزایش داد و حتی حالا نیز اکثر مردم او را با این اثر میشناسند. داستان دربارهی راوی بینامونشانی است که بهتازگی به نیویورک آمده و رؤیای نویسندهشدن را در سر دارد. همسایهی او در آپارتمان جدیدش دختر عجیبی به نام هالی گولایتلی است که عاشق خوشگذرانی است و همیشه با مردان ثروتمند وقت میگذراند و از آنها هدیههای گرانقیمت دریافت میکند. سبک زندگی هالی باعث کنجکاوی راوی داستان میشود و کمکم ماجراهای مختلفی بین آنها اتفاق میافتد. نورمن مِیلر، نویسندهی آمریکایی، آنقدر از این کتاب خوشش آمده بود که به کاپوتی لقب «بینقصترین نویسندهی زمانه» را داد و از نظرش حتی یک خط از کتاب نیازی به تغییر نداشت. از روی کتاب صبحانه در تیفانی اقتباسهای زیادی انجام شده است که از معروفترین آنها میتوان به فیلمی با همین نام با بازی آدری هپبورن اشاره کرد؛ هرچند ترومن کاپوتی از انتخاب آدری هپبورن بهعنوان هالی گولایتلی ناراضی بود و دوست داشت که مرلین مونرو این نقش را بازی کند.
کتاب بعدی ترومن کاپوتی به نام در کمال خونسردی در سال ۱۹۶۶ چاپ شد. در سال ۱۹۵۹ تمام اعضای خانوادهی کلاتر به شکل وحشیانهای در کانزاس به قتل میرسند و پلیس موفق به یافتن هیچ انگیزه یا سرنخ آشکاری برای این جنایت نمیشود. ترومن کاپوتی بهمحض اینکه این ماجرا را در روزنامه میخواند کنجکاو میشود و تصمیم میگیرد به همراه دوست دوران کودکیاش، هارپر لی، برای تحقیقات بیشتر راهی کانزاس شود. کاپوتی با همهی شاهدان و آشنایان خانوادهی کلاتر و حتی قاتلان صحبت میکند و شش سال از عمرش را صرف تحقیق دربارهی این پرونده میکند. او در ابتدا نوشتههای خود را بهصورت مقاله منتشر کرد و بعد از مدتی کتاب در کمال خونسردی را نوشت.
کتاب در کمال خونسردی یکی از آثار پیشگام در ژانر جنایی واقعی است و بسیاری عقیده دارند که این کتاب را میتوان اولین اثر در ژانر ناداستان بهحساب آورد. ترومن کاپوتی برای نوشتن این کتاب از آدمها و ماجرایی واقعی الهام گرفت و ترکیبی از داستان و گزارشهایی حقیقی به وجود آورد که خود به آن میگفت «رمان مبتنی بر واقعیت».
از روی این کتاب سه فیلم ساخته شده است که یکی از آنها دربارهی داستان اصلی و دوتای دیگر دربارهی خود ترومن کاپوتی و تحقیقاتی است که بر روی پروندهی خانوادهی کلاتر انجام داد. برخلاف انتظار کاپوتی، کتاب در کمال خونسردی، برندهی جایزهی پولیتزر نشد؛ اما موفق به دریافت جایزهی ادگار شد.
سالهای پایانی زندگی کاپوتی
کاپوتی همیشه عاشق شهرت و ثروت بود؛ اما زندگی در چنین دنیایی همیشه بدیهای خود را نیز دارد. ترومن کاپوتی همیشه به مهمانیهای بسیاری میرفت و در نوشیدن زیادهروی میکرد؛ اما بعد از ماجرای قتل هولناک خانوادهی کلاتر، نوشیدن او دو برابر شد. ارتباط با قاتلان و گزارشهایی که انجام داده بود ذهن او را تیره و تاریک کرده بود. کاپوتی که یک زمانی عاشق نوشتن بود و هر روز خود را غرق داستاننویسی میکرد، دیگر نمیتوانست مثل قبل چیزی بنویسد و روزانه قرصهای مختلفی مصرف میکرد. حال روحیاش رفتهرفته خرابتر میشد و در سالهای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ فروپاشیهای عصبی متعددی را تجربه کرد. از سوی دیگر، در آن زمان او بر روی کتابی به نام Answered Prayers کار میکرد که به گفتهی خودش، قرار بود چیزی شبیه به نسخهی آمریکایی مجموعهی در جستجوی زمان ازدسترفته نوشتهی مارسل پروست باشد. کاپوتی در این کتاب زندگی ثروتمندان را به تمسخر گرفته بود و با زبانی طنز به آنها نیش و کنایه زده بود. بسیاری از آن ثروتمندان که دوستان خود کاپوتی بودند وقتی بخشهایی از این کتاب را خواندند، بهشدت عصبانی شدند و ارتباط خود را با او کردند.
کاپوتی در سالهای آخر زندگیاش افسرده و تنها شده بود و متأسف بود که نتوانسته برندهی جایزه ادبی بزرگی بشود. ترومن کاپوتی درنهایت به دلیل مسمومیت دارویی و بیماری کبدی درگذشت.