دانلود و خرید کتاب بادام را بشکن مغزش را بخور ناصر نظری
تصویر جلد کتاب بادام را بشکن مغزش را بخور

کتاب بادام را بشکن مغزش را بخور

نویسنده:ناصر نظری
انتشارات:نشر تیرگان
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بادام را بشکن مغزش را بخور

کتاب بادام را بشکن مغزش را بخور نوشته ناصر نظری است که به همت نشر تیرگان منتشر شده است. کتاب بادام را بشکن مغزش را بخور مجموعه‌ای داستان است که از خاطرات واقعی نویسنده ریشه گرفته‌اند.

درباره کتاب بادام را بشکن مغزش را بخور

این کتاب روایت‌های واقعی‌ای از زندگی نویسنده است که زبانی داستانی و جذاب آن را مکتوب کرده است. این داستان‌ها در منطقه لرستان اتفاق می‌افتند و فضا و موقعیت آن مکان تاثیر بسیاری بر نویسنده گذاشته است. با این کتاب از زندگی روزمره امروز جدا می‌شوید و به قلب داستان‌هایی می‌روید که می‌توانید آنها را حس کنید و برایتان تجربه‌ای تازه ایت.

خواندن کتاب بادام را بشکن مغزش را بخور را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب بادام را بشکن مغزش را بخور

در ایام تابستان که مدارس تعطیل بود به اتفاق چند نفر از بستگان و یکی از دوستان که جمعاً پنج نفر می‌شدیم در یکی از روزهای هفته به اتّفاق به ماهیگیری می‌رفتیم، محلی که می‌رفتیم حدود سه کیلومتر از انتهای شهر فاصله داشت به نام پل یتیمون و پل گچ سنگی. در آنجا کانال آبی بود به عرض پنج متر و با عمق حدوداً دو متر، ما پنج نفر همیشه پابرهنه می‌رفتیم با توجه به اینکه زمین از شدت نور خورشید گرم بود و پایمان می‌سوخت اما تحمل می‌کردیم، در موقع برگشت دست خالی نبودیم حتماً قدری ماهی گرفته بودیم، درشت‌ترین ماهی‌ها حدود چهارصد گرم بود. پسر یکی از ما بهترین‌ها که در محله‌ی ما بودند و سن و سال ما را داشت شنیده بود که ما در یکی از روزهای هفته به ماهیگیری می‌رویم و او هم اظهار علاقه کرد که با ما بیاید، پس از موافقت پدرش قرار شد که فقط یک بار با ما بیاید. روز موعود ما همه منتظر بودیم تا آقا علا بیاید بعد از قدری انتظار دیدیم که آقا علا سوار بر الاغی که افسار آن در دست خرکچی بود و یک عینک دودی بر چشم و یک چتر در دست و نعلین به پا دارد می‌آید. ما پیاده و پابرهنه و آقا سواره با عینک و چتر به راه افتادیم تا به محل رسیدیم و با وسایلی که داشتیم شروع به ماهیگیری کردیم و آقا علا هم نظاره‌گر ما بود. بعد از چند ساعتی که در آنجا مشغول ماهیگیری بودیم حدود بیست ماهی گرفتیم. از این مقدار ماهی که گرفته بودیم دو ماهی درشت‌تر بود. در موقع تقسیم کردن ماهی‌ها آقا علا گفت آن دو ماهی درشت‌تر مال من و آنها را برداشت. در موقع برگشت در حالیکه آقا علا سوار بر الاغ و عینک بر چشم و چترش بالای سرش و نعلین در پا داشت و افسار الاغ را خرکچی می‌کشید یکی از بچه‌ها به آقا علا گفت تو که سواره هستی و پاهایت نمی‌سوزد نعلین‌هایت را بده تا من پاهام کنم که پاهایم نسوزد، آقا علا گفت نمی‌دهم، گفت پس از الاغ پیاده شوید و بگذارید من کمی‌ سوار الاغ شوم آقا علا گفت پیاده هم نمی‌شوم. آن دوست همراه ما به او گفت: نعلین‌هایت را که نمی‌دهی از الاغ هم که پیاده نمی‌شوی پاهایت را هم که اصلاً در آب نگذاشتی که ماهی بگیری دو تا ماهی درشت را هم که برداشتی. خُب بگو ببینم در این سفرِ ماهیگیری تو چه کاره بودی؟ آقا علا گفت همه کاره. حرف زیادی بزنی می‌گویم آقام کمرت را بزند آن دوست همراه به آقا علا گفت نه تو را به آقات قسم این کار را دیگه نکن که من حالا حالاها با کمرم کار دارم. 

پروانه
۱۴۰۰/۰۴/۱۷

خاطره های جالبی بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۸۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۳ صفحه

حجم

۸۸۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۳ صفحه

قیمت:
۱۸,۹۰۰
تومان