دانلود و خرید کتاب بابا لنگ دراز جین وبستر ترجمه میمنت دانا
تصویر جلد کتاب بابا لنگ دراز

کتاب بابا لنگ دراز

نویسنده:جین وبستر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۵۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بابا لنگ دراز

کتاب بابا لنگ دراز نوشته‌ی جین وبستر را این بار با ترجمه میمنت دانا از نشر فرشته بخوانید. این اثر جین وبستر، داستانی است که هیچوقت کهنه نمی‌شود و برای هر سن و سالی جذابیت خود را دارد.

درباره کتاب بابا لنگ دراز

جروشا (جودی) آبوت که در یک نوانحانه همراه صدها بچه دیگر زندگی می‌کند، دختری متفاوت با ذهنی خلاق و روحیه‌ای شاد و طنز است. او به نقاشی کشیدن خیلی علاقه دارد و با این کار کودکان کوچک‌تر از خود را سرگرم می‌کند. او در نوانخانه مسئول عده‌ای از کودکان است و بچه‌ها هم خیلی دوستش دارند اما حق جودی ماندن در پرورشگاه نیست. او باید برود، درس بخواند و شکوفا شود.

چهارشنبه اول هر ماه روزی است که جمعیت اعانه‌دهندگان به پرورشگاه می‌آیند و در آن چهارشنبه‌ای که قرار بود سرنوشت جودی مشخص شود هم، مثل همیشه آنها آمده بودند. این چهارشنبه با باقی چهارشنبه‌ها یک فرق اساسی داشت. قرار بود از میان بچه‌هایی که شرایط رفتن به دبیرستان را دارند یک نفر انتخاب شود و از او حمایت مالی کنند تا درس بخواند. جودی آرام و قرار نداشت و دلش می‌خواست او همان کسی باشد که انتخاب می‌شود. آن روز همه باید مرتب و منظم می‌‌بودند و نهایت ادب و احترام را رعایت می‌کردند. از آن پولدارهایی که امده بودند آنها را ببیند به خوبی پذیرایی می‌کردند و خودی نشان می‌دادند تا برایشان تصمیم بگیرند. اما خب با این که جودی خیلی مراقب رفتارش بود چند تا اتفاق افتاد که باعث شد از انتخاب شدنش ناامید شود.

وقتی همه رفتند، خانم لیپت، سرپرست نوانخانه، جودی را صدا کرد. جودی ناامید به اتاق او رفت و انتظار داشت به خاطر اتفاق‌هایی که افتاده سرزنش شود. اما چیز دیگری در انتظار او بود. چیزی بی‌نهایت خوشایند و بی‌نهایت شادی ‌آفرین.....

خواندن کتاب بابا لنگ‌ دراز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

همه علاقه‌مندان به ادبیات داستانی و رمان کوتاه برای نوجوانان از خواندن کتاب بابا لنگ‌دراز، شاهکار جین وبستر لذت خواهند برد.

درباره جین وبستر

آلیس جین چندلر وبستر در بیست و چهارم ژوئیه ۱۸۷۶ در نیویورک پا به دنیا گذاشت. مادرش خواهرزاده مارک تواین نویسنده معروف کتاب‌های شاهزاده و گدا، ماجراهای تام سایر و هاکلبری فین بود و پدرش هم اداره کارهای مالی مارک تواین و انتشار کتاب‌های او را برعهده داشت.

جین وبستر بعد از این که کتاب بابالنگ دراز را نوشت به موفقیتی چشمگیر دست پیدا کرد، بعد داستان آن را ادامه داد و کتاب دشمن عزیز را نوشت که بعد از آن منتشر شد. دشمن عزیز داستان سالی مک‌براید دوست جودی است که تصمیم می‌گیرد پرورشگاهی را اداره کند. این داستان هم با استقبال زیادی روبه‌رو شد.

جین وبستر در یازدهم ژوئن ۱۹۱۶ پس از زایمانی سخت، درگذشت.

بخشی از کتاب بابا لنگ دراز

باباجون فکر کنید! معلم انگلیسی به من گفت که آخرین انشاء من عالی و بکر بوده است، باور کنید. این عین عبارت اوست «عالی و بکر».

با طرز تربیتی که من در این هجده سال داشته‌ام غریب به نظر می‌آید. این طور نیست؟

هدف مؤسسه ژان گریر (چنان‌چه می‌دانید و خودتان هم با آن موافق هستید) اینست که به صورت ۹۷ قلو در بیاورند همه مثل هم بدون اراده و ابتکار.

استعداد فوق‌العاده من در نقاشی از وقتی رشد کرد که شروع کردم عکس مادام لیپت را با گچ روی درها کشیدن. امیدوارم از این‌که به جایگاه طفولیت خود خرده می‌گیرم احساسات شما جریحه‌دار نشود. اگر دیدید جسارت کردم فوری چک ماهانه را توقیف کنید، البته گفتن این حرف منتهای بی‌ادبی است. ولی بالاخره انتظار خانمی و ادب از کسی که در پرورشگاه بزرگ شده است نباید داشت.

باباجون، آن‌قدر که تفریح‌های دانشکده برای من ناراحت کننده است، درس‌های آن مشکل نیست. بیشتر اوقات من نمی‌فهمم دخترها چه می‌گویند و برای چه می‌خندند، شوخی‌های آن‌ها مربوط به گذشته است که همه کس جز من در آن سهیم است. احساس می‌کنم که در دنیا بیگانه هستم و زبان مردم را نمی‌فهمم و این امر مرا بیچاره کرده است. در دبیرستان دخترها دسته دسته دور هم جمع می‌شدند و به من نگاه می‌کردند همه می‌دانستند که من با آن‌ها فرق دارم. گویی نام ژان گریر بر سر تا پای من نوشته شده، آن‌وقت بعضی از آن‌ها که می‌خواستند مهربان باشند می‌آمدند و مؤدبانه با من صحبت می‌کردند. آه که چقدر از همه متنفر و بیزار بودم. بیش از همه از آن‌ها که تظاهر به نیکوکاری و محبت می‌کردند.

در این‌جا کسی نمی‌داند که من در یتیم‌خانه بزرگ شده‌ام و یک طفل سرراهی بوده‌ام، من به سالی ماک براید گفتم که پدر و مادرم فوت کرده‌اند و یک آقای مسن مرا به دانشکده فرستاد. در حقیقت هم دروغ نگفته‌ام. دلم نمی‌خواهد شما مرا ترسو بدانید، ولی نمی‌دانید چقدر دلم می‌خواهد مثل سایر دخترها باشم ولی خاطرهٔ «مؤسسه ژان گریر» که دورنمای دوران طفولیت من است، بزرگترین تفاوت بین من و آن‌هاست. اگر بتوانم این خاطره را به کلی پشت سر بگذارم شاید بتوانم مثل دیگر دختران باشم، فکر نمی‌کنم که در باطن تفاوتی بین من و آن‌ها باشد. این‌طور نیست؟ در هر حال اقلاً سالی ماک براید مرا دوست دارد.

ارادتمند همیشگی- جودی ابوت

(جروشای سابق)

معرفی نویسنده
عکس جین  وبستر
جین وبستر

جین وبستر خالق رمان معروف بابا لنگ ‌دراز، نویسنده و نمایشنامه‌نویس آمریکایی بود. او که از خویشاوندان مارک تواین به شمار می‌‎رفت، خصوصیات سبک او را در نوشته‌های خودش نیز بازتاب داد. توجه به مسائل زنان، فقر و کودکان از جمله موضوعاتی است که وبستر در کتاب‌هایش به آن‌ها پرداخته است.

بی نام و نشان
۱۴۰۰/۱۰/۰۷

عاشق شخصیت جودی ام،،مثبت اندیش حتی در اوج مشکلات،،، شدیدا الهام بخش

fatemeh
۱۴۰۰/۱۰/۲۴

داستان جذاب و پر از حس خوبی بود لذت بردن جودی از چیزهای کوچیک زندگی حس خوبی به آدم میده👌

وحیده_میم..
۱۴۰۱/۰۶/۰۷

بابالنگ‌دراز، پر از زیبایی است. انقدر خوب نوشته و داستان‌پردازی شده که شما محو خط به خط کتاب می‌شوید و گذر زمان را فراموش می‌کنید! ناگهان به خود می‌آیید و می‌بینید کتاب به پایان رسیده! توصیفات و احساسات دخترانه جودی به حدی قوی

- بیشتر
narjes eghtedar
۱۴۰۰/۰۳/۱۰

جذاب بود👌🏻👌🏻

𝓑𝓸𝓸𝓴
۱۴۰۱/۰۳/۳۱

متفاوت و عالی بود 👌🏻📚

ز غوغای جهان فارغ:)
۱۴۰۱/۰۶/۲۲

کتاب فوق‌العاده دوست داشتنی بود. یکی از نکات جذاب برای من سبک نگارش خاص کتاب بود که تمام داستان در نامه های جودی به بابا لنگ دراز روایت میشد که خب باعث جذابیت دو چندان کتاب شده بود. عمیق شدن تو

- بیشتر
m.m
۱۴۰۰/۰۸/۰۱

کتاب عالی هست من نسخه ی چاپی کتاب رو دارم کتاب واقعا جالبی هست

BARAN
۱۴۰۲/۰۲/۲۹

خیلی قشنگه و عالی بود فقط یه سوال اسم اصلی جودی ابوت ولی تو تمام کتابایی که دیدم نوشته جورشا؟ چرا؟!

خوش
۱۴۰۱/۰۶/۰۲

جودییییییییی اَبوت. چقدر دوست دارم مثل این دختر بتونم رک و راست حرفامو بزنم... البته بقول خودش بدی‌هایی هم داره. قشنگ و خلاقانه بود اما ترجمه ایراداتی داشت. بنظر من کلا بابالنگ‌دراز کتابی امیدوارکننده و شاد است.

Sara 1385
۱۴۰۰/۰۵/۰۵

عالی بود .... ⁦❤️⁩

در مورد مذهب با سمپل‌ها صحبت کردن خالی از خطر نیست. خدای آن‌ها که آکبند و دست‌نخورده از اجداد خویش به ارث برده‌اند؛ نظرتنگ، غیرمنطقی، بی‌عدالت، خسیس، انتقام گیرنده و متعصب است. شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچ‌کس به ارث نبرده‌ام. من آزادم که خدای خود را آن‌طور که دلم می‌خواهد مجسم و انتخاب کنم. خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیزفهم و اتفاقاً خیلی هم شوخ‌طبع است
مسعود
آه که درس خواندن چه کار خسته کننده‌ایست!
masoom
بعضی ها زندگی نمی‌کنند، مسابقهٔ دو گذاشته‌اند، می‌خواهند به هدفی که در دور دست است برسند در حالی که نفس‌شان به شماره افتاده می‌دوند و زیبایی‌های اطراف خود را نمی‌بینند. آن وقت روزی می‌رسد که پیر وفرسوده هستند و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی تفاوت است.
fatemeh
اگر انسان بتواند در ییلاق زندگی کند در شهر ماندن دیوانگی است.
zahra ak
می‌خواهم به خودم تلقین کنم که زندگی یک صحنه بازی است و من باید آن را با مهارت بازی کنم، و اگر ببرم یا ببازم، در هر حال شانه‌ها را بالا بیندازم و بخندم
کاربر ۱۹۶۲۰۵۵
من رمز واقعی خوشبختی را پیدا کردم و آن اینست که برای «حال» زندگی کن. افسوس گذشته را خوردن و به انتظار آینده به سر بردن غلط است بلکه باید از این لحظه بیشترین استفاده را کرد.
fatemeh
من از مردمی که می‌نشینند و رو به آسمان می‌کنند و چشم‌ها را در چشم خانه می‌گردانند و می‌گویند: «خواست خدا چنین بوده است» در حالی که یقین دارند چنین نیست، خیلی عصبانی می‌شوم.
hani
بابا لنگ‌دراز عزیز، من حقیقتاً وحشی هستم. خواهشمندم نامهٔ هفتهٔ گذشته را فراموش کنید.
masoom
بدون شک بابا خوشی‌ها عادلانه تقسیم نشده است
fatemeh
امروز صبح اسقفی برای ما صحبت کرد. حدس می‌زنید چه گفت؟ «حکمت بزرگی که انجیل به ما تعلیم داده است اینست، فقرا از این جهت خلق شده‌اند که برای دیگران مجال نیکوکاری به وجود آید!» ملاحظه می‌فرمایید. مثل این‌که فقرا هم یک نوع حیوان اهلی مفیدی هستند، اگر من حالا یک خانم تمام عیار نشده بودم بعد از دعا می‌رفتم و هر چه از دهانم درمی‌آمد به این اسقف می‌گفتم.
Bookish cat
تحصیل چه کار پوچی است.
masoom
من آزادم که خدای خود را آن‌طور که دلم می‌خواهد مجسم و انتخاب کنم. خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیزفهم و اتفاقاً خیلی هم شوخ‌طبع است.
zahra ak
شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچ‌کس به ارث نبرده‌ام. من آزادم که خدای خود را آن‌طور که دلم می‌خواهد مجسم و انتخاب کنم. خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیزفهم و اتفاقاً خیلی هم شوخ‌طبع است.
Bahar Kn
من، هر لحظه خوشبختی خود را احساس می‌کنم و یقین دارم که خوشبختم و هر واقعهٔ نامساعدی پیش آید، به این عقیده باقی خواهم ماند و به ناراحتی‌ها (حتا دندان درد) مانند تجربهٔ جالبی می‌نگرم که از تجربهٔ جالبی غافل نمانده‌ام و خوشحالم. «آسمان بالای سر من به هر رنگی باشد، من برای هر گونه سرنوشتی حاضرم.»
la Luna
آیا داستان آن استاد آلمانی را شندیده‌اید؟ که با زینت‌آلات مخالف بود وآن‌ها را زائد می‌دانست؟ وی معتقد بود که لباس را برای پوشش بدن باید پوشید و بس، زیبایی لزومی ندارد. زن استاد که موجودی مهربان و سر به راه بود طریقهٔ «اصلاح لباس» را قبول کرد و لباس‌های کیسه مانند می‌پوشید. خیال می‌کنید استاد چه کرد؟ با یک دختر خواننده که سرتا پا یک‌پارچه مد بود فرار کرد.
mari
شاید من کافر هستم، ولی اگر شما هم یک عمر به اجبار شکرگزاری کرده بودید کافر می‌شدید
nik
سر میز به ما خیلی خوش می‌گذرد. همه با هم می‌گویند و می‌خندند و قبل از شروع به غذا هم کسی دعا نمی‌کند. این خود نعمتی است که انسان مجبور نباشد برای هر لقمه از کسی شکرگزاری کند. شاید من کافر هستم، ولی اگر شما هم یک عمر به اجبار شکرگزاری کرده بودید کافر می‌شدید.
zahra ak
بسیاری از دختران هستند (مثلا ژولیا) که نمی‌دانند که خوشحال و سعادتمندند. آن‌ها چنان به خوشی عادت کرده‌اند که احساسات‌شان فلج شده است
la Luna
بسیاری از دختران هستند (مثلا ژولیا) که نمی‌دانند که خوشحال و سعادتمندند. آن‌ها چنان به خوشی عادت کرده‌اند که احساسات‌شان فلج شده است
mattin
باور کنید ناراحتی‌های بزرگ نیست که صبر و بردباری لازم دارد؛ بلکه این ناراحتی‌های خردخرد و جگر سوراخ‌کن را با تبسم برگزار کردن حقیقتا روحیه لازم دارد و من سعی می‌کنم این روحیه را به دست آورم. می‌خواهم به خودم تلقین کنم که زندگی یک صحنه بازی است و من باید آن را با مهارت بازی کنم، و اگر ببرم یا ببازم، در هر حال شانه‌ها را بالا بیندازم و بخندم.
_maede:)✨_

حجم

۱۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان