کتاب چشمانمان به تاریکی عادت می کنند
معرفی کتاب چشمانمان به تاریکی عادت می کنند
چشمانمان به تاریکی عادت می کنند مجموعهای از اشعار سپید فاطمهسادات قطب، شاعر معاصر ایرانی را میخوانید.
درباره کتاب چشمانمان به تاریکی عادت می کنند
چشمانمان به تاریکی عادت می کنند از مجموعه کتابهای حلقه اتفاقاند که در انتشارات سوره مهر به چاپ میرسند. مجموعه حلقه اتفاق به شعر شاعران جوان امروز اختصاص دارد.
شعر جوان اگرچه پدیدهای نامآشناست، در حوزه شعر و نقد فارسی پدیدهای است تازه و رواج آن محصول سالهای پس از انقلاب.
نداشتن ویژگیهای سبکی واحد، بسامد بالای واژگان مذهبی، و صمیمیت در لحن از ویژگیهای مشترک آثار شاعران جوان است.
آفاق و ساحتهای مختلف، نوع مواجهه متفاوت با زبان و مضمونها و دستمایههای شعری متنوع، آثار شاعران جوان همروزگار ما را ضمن داشتن ویژگیهای مشترک، از یکدیگر متمایز ساخته است.
از طرفی، بیشترین حجم آفرینشهای شعری در این حوزه صورت میگیرد، در واقع شعر جوان موتور محرکه شعر انقلاب از دیروز تا امروز است.
با این معنا، شعر جوان همچون منشوری است که باید از زاویههای مختلف دیده شود و دستیابی به ارزیابی دقیق و روشن از آن مستلزم بررسی همهجانبه این پدیده است.
شعر فاطمهسادات قطب در این کتاب درونمایههایی اجتماعی، عاشقانه دارد و از مجموعههای متمایز شعر جوان امروز به شمار میآید و امید است در کنار دیگر آثار از مجموعه کتابهای حلقه اتفاق بتواند مجالی دقیق برای آشنایی و تأمل علاقهمندان، منتقدان و اصحاب شعر و قلم در حوزه شعر جوان امروز باشد.
خواندن کتاب چشمانمان به تاریکی عادت می کنند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به شعر معاصر فارسی را به خواندن این مجموعه دعوت میکنیم.
اشعاری از کتاب چشمانمان به تاریکی عادت می کنند
جهان طعم بادام میدهد
و شکوفههای سفید
از بهار میافتند روی پیراهنت
گرم میشوند
سرخ میشوند
میرسند
با دستان باد
شلیک می شوی روی خاک
جهان طعم بادام میگیرد
بادام طعم تلخ
تلخ طعم زندگی
مادرت کجاست؟
وطنت کجا
*****
پنج
گلایلها را پرپر کردیم روی سنگ قبرت
گفتیم:
تمام شد
برمیگشتیم
و من فکر میکردم به روز عروسیات
به مادرت که با سینی اسفند دود شد
به خواهرانت که در تب حجله بستن سوختند
و عطر خردلی که با ادکلنت درآمیخت
برمیگشتیم
سینما آژانس شیشهای بود
گیشهگیشه جنگ را فروختند
عکست را کشیدند روی دیوارهای شهر
تا یادمان بماند
پیش از ما نیز
کسانی در هوای آلوده نفس کشیدهاند
برمیگشتیم
و حواسمان آنقدر پرت شد
که یادمان رفت
میخواستی برای ماه عسل بیایی تهران
سینما بروی
و بَر که میگردی
در راه بگویی
هیچجا خانه خود آدم نمیشود
******
تو را پیش از آفرینشم حس کردم
خودت بودی...
بنگ
شلیک شدهام
به بنگی روزهایی که دود شد
به خواب آغوشت
که فصلی مست و آشوب است
به عکسهای دونفره
دردهای دونفره
به دو تا پرنده گیج که پیراهنم را گم کردهاند
بیرونم نکش
میخواهم خواب ببینم
گلوله آخر را حرام نمیکنم
مستی را حرام نمیکنم
به سیم آخر میزنم
بنگ
تا دکمههایت را گم کنی
نبندی
پنجرهای را
که به خورشید و منظره باز میشود
من افقهای دور را نمیخواهم
رؤیاهایم را همین اتاق
با مهتابی رنگپریدهاش سیر میکند
بیرونم نکش
بیرون هیچکس نیست
هیچ قهوهای
روی هیچ میزی
در هیچ کافهای
در انتظارمان سرد نمیشود
و مردم
با دنیا سرگرم شدهاند
بگذار خواب برای تسخیرمان تقلایی نکند
مهتابی را خاموش کن
من مسیرهای مست را دوست دارم
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه