کتاب تاکسی هفت
معرفی کتاب تاکسی هفت
تاکسی هفت شامل ۱۲ داستان طنز نوشته جلال سمیعی است. در این کتاب داستانهای کوتاه با موضوعات گوناگون برگرفته از وقایع اجتماعی اطرافمان میخوانید.
درباره کتاب تاکسی هفت
در این مجموعه ۱۲ داستان ۵۰۰ کلمهای میخوانید. داستانهایی مبتنی بر خاطرات، دیالوگها، شایعات، و خبرهایی که در فضاهای اجتماعی و روزمره جریان دارند. قصه هایی که تاریخ مصرف ندارند و موضوعاتشان همیشه غدغه مردم بوده است. در داستان های این مجموعه آدمها خیلی معرفی نمیشوند بلکه باید از دیالوگهایشان آنها را بشنتاسید.
خواندن کتاب تاکسی هفت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر داستان کوتاه ایرانی دوست دارید، حتما تاکسی هفت را بخوانید.
درباره جلال سمیعی
جلال سمیعی ، زاده ۱۳۶۱ شهرری، روزنامهنگار و طنزنویس ایرانی است. او از سال ۸۳ با رادیو و تلویزیون همکاری کرده است و در حال حاضر مدیر راه اندازی پروژه شبکه اجتماعی تخصصی هنرمندان در حوزه هنری است. سردبیری، نویسندگی و اجرای طنز در صدا و سیما و همچنین پژوهش درباره طنز و رسانه از علاقه مندیهای او است.
جلال سمیعی در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، کارشناسی ارشد علوم ارتباطات اجتماعی, گرایش تحقیق در رسانهها خوانده است.
او تاکنون نامزد جشنواره سراسری مطبوعات و برگزیده جشنوارههای طنز متعدد شده است.
بخشی از کتاب تاکسی هفت
رادیو یکهو زد زیر آواز: «برام هیچ حسی شبیه تو نیست/ کنار تو درگیر آرامشم...» پیرمرد گفت: «آرامش فقط در لندن بود اون وقتها؛ با اینکه جنگ دوم جهانی شروع شده بود، ما با آرامش خاصی دورۀ چریکی میدیدیم. خاطرم هست گاهی چرچیل میآمد در لباس مبدّل از ما سان میدید. میگفتن اینجوری خودش هم آرامش مییابه.» زن گفت: «مستقیم.» راننده زد روی ترمز و زن سوار شد. زن شیشه را داد بالا و گفت: «آقا، من باید برم پارکوی؛ شما میری یا نه؟» راننده گفت: «نه خانوم؛ من تا ونک میرم بعدش دور میزنم. ما بالاشهری نیستیم. از اوناش نیستیم.» پیرمرد گفت: «فکر میکنم این ترافیک یک روزی باید به دست آرتش مدیریت بشه. اگه بدن دست بنده، سر میدونهای اصلی تانک میذارم؛ هر موتوری که خلافی کرد، بهش شلیک کنن تا نظم آهنین برقرار بشه. این وضعیت انسان رو حقیقتاً یاد جبهههای نامنظم روس میندازه.» رادیو گفت: «اگر تو روزی بازآیی، شکوه و شادی افزایی...» زن گفت: «قرار بوده کل تهران رو زوج و فرد کنن تا ترافیک نصف بشه؛ ولی خبری نشد.» راننده گفت : «همهش قراره یه کاری بکنن، نه اینکه اون کار رو واقعاً بکنن که. یه روز ممنوع کنن فقط اجازه بدن تاکسیا بیان، حتی موتور نیاد؛ ببین چطوری شهر آروم میشه؛ همه با هم دوست میشن، مهربون میشن.»
پیرمرد گفت: «متأسفانه، ملی شدن نفت باعث شد ترافیک بیشتر بشه. این تنها بدیِ ملی شدن بود. همه رفتن از بودجۀ دولت ماشین آوردن در مملکت، اوضاع شد این. همون درشکه چهش بود واقعاً؟ اسب که این همه لوازم یدکی نمیخواست.» زن گفت: «یادش به خیر! توی نصف جهان درشکه سوار شدیم؛ چقدر خوب بود! به قول ایشون، اسب اندازۀ ماشین غر نمیزنه.» راننده گفت: «کاش من خودم اسب بودم! یه علفی میرسید، آدم دیگه دغدغه نداشت؛ جفتک هم نمینداخت که شلاق بخوره. الان چی! زنت و بچههات و مسافرا و همه جفتک میزنن بِهت؛ شلاقت هم میزنن.» رادیو گفت: «حتماً میدونید که در قدیم تلگرافخانه در زمان امیرکبیر افتتاح شد. شاید بد نباشه که بدونین اصطلاح حرفِ مُفت هم از همین اتفاق اختراع و رایج شد.» زن گفت: «آقا، من رو سر ایستگاه تاکسیای پارکوی پیاده کن، علّاف نشم.» راننده توی خودش بود. پیرمرد گفت: «از این وضعیت خسته شدهیم. باید بگیم تعطیلش کنن یک مدت. فعلاً کافی هست.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
واقعا نتونستم از چند فصل جلوتر برم. یک عده ادم تکراری با شخصیت ها، حرف ها و بحث های تکراری توی یک تاکسی نشستن، نه اتفاقی ، نه بحثی، فقط جمله های تکراری که حرف های تیپیکال راننده تاکسی هاست.
طنز خاصی نداشت بیشتر توصیف کسالت بار اتفاقات یک تاکسی بود تا ۱۲درصد کتاب راخوندم ورها کردم .
ماجراهای کتاب مربوط به دوره خاصی است( دوره دولت آقای روحانی) اینکه کسی ستون روزنوشت روزنامه ای را کتاب کند، آنهم ستونی که وقایع روز را به شوخی میگیرد، خیلی جذاب نیست مخصوصا برای کسی که سالها بعد میخواهد آنرا