کتاب بیژن و منیژه
معرفی کتاب بیژن و منیژه
داستان بیژن و منیژه بازنوشته سوسن طاقدیس از مجموعه نامه نامور نوشته در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای گروه منتشر شده است.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در سال ۱۳۴۴ پایهگذاری شد، گستردهترین شبکه کتابخانههای کودکان و نوجوانان را دارد و از برجستهترین تولیدکنندگان کتاب کودک است. این سازمان علاوه بر کتاب، محصولات فرهنگی دیگری مانند فیلم و سرگرمیهای سازنده و موسیقی نیز برای کودکان تولید میکند.
نامه نامور، برگزیده دوازده جلدی از داستانهای شاهنامه حکیم ابولقاسم فردوسی شاعر و حماسه سرای قرن چهارم هجری ایران است. این مجموعه با نثری ساده و امروزی برای کودکان و نوجوانان روایت شده است.
خواندن کتاب داستان بیژن و منیژه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان بالای پانزده سال مخاطبان این مجموعهاند.
بخشی از کتاب بیژن و منیژه
بیژن با ناباوری به مرغزار پیش روی خود چشــم دوخت وگفت: «بیشــک این جا گوشهای از سرزمین پریان است. «گرگین خندید و به گروه دختركان تازهســال اشاره كرد و گفت: «و اینها هم پریچههای باغ آسمانند و آن یكی دختر شاه پریان.« بیژن به آن دختر نگاه كرد. قامتش بلند بود. صورتش چون ماه و گیســوانش مثل آبشــاری از غروب. با پیراهنی از تارهای نور آفتاب و پود ابر كه گویی باد میخواست او را به آسمان بازگرداند. خود او بود؟ همان خیال شــیرین كه بارها میان شاخ و برگ رؤیاهایش هم چون گلی شكفته بود؟ این بود همان معشوقی كه عشق به او وعده داده بود؟
گرگین به خرمن گلهای كبود بوتهی گلی وحشــی كه پشت آن پنهان شده بودند، نگریست و گفت: «بوی عطرش را می شنوی؟» بیژن بویید. عطر گلهای كبود، مشــامش را پر كرد. با لبخند نگاهی به چهرهی شوخ گرگین انداخت و پرسید: «برویم؟ » گرگین پاســخ داد: «فراموش كردهای؟ قرار بود هر كس زودتر رسید، ببیند. تو زودتر رسیدی و تویی كه می روی و می بینی» و برخاســت و بر پشت اسب جست. دستی سوی او تكان داد و به تاخت دور شد. بیژن با همان لبخند روی از او گرداند و به دختر شاه پریان چشم دوخت. دخترك كمانی در دست گرفته بود و به شوخی سوی كنیزكان خود نشانه میرفت و به فریادهای آن ها میخندید. بیژن به خود آمد. افسار اسب را در دست گرفت و بوته را دور زد. ناگهان... منیژه تیر و كمان ظریف خود را سوی هوبرهی زیبایی، كنار بركه نشانه گرفت. نه، بیشتر دلش می خواســت او را نوازش كند. ناگهان بیژن را دید كه از پشــت بوتههای پرچین بیرون آمد. مثل خورشیدی كه از پس كومهی ابری بیرون بجهد و بتابد. تكانهای ســخت پیكر منیژه را لرزاند. چیــزی نمانده بود تیر از كمان رها شود. تیری كه به سوی خورشید تابان زندگیاش نشانه رفته بود. بیژن هم چنان بیاعتنا به آن سفیر مرگ گام برمیداشت. منیژه فكر كرد: «این اوست، همان كه میدانستم میآید». منیژه نفس حبس شــده را از ســینه بیرون داد و به سختی نفسی تازه را به سینه برد. خورشید داشت میآمد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه