کتاب ماهور
معرفی کتاب ماهور
رمان ماهور نوشته نجمه قادری که در استان سیستان و بلوچستان برنده جوایز داستاننویسی شده است، برای مخاطبان داستانهای عاشقانه و همچنین طرفداران ادبیات فولکلور بسیار جذاب و خواندنی خواهد بود.
درباره کتاب ماهور
کتاب ماهور داستان زندگی دختری بهنام ماهور است که همراه خواهرش و مادر و پدرش در سیستان و بلوچستان زندگی میکنند. ماهور عاشق مردی به نام راشد است و منتظرند تا با هم ازدواج کنند.
داستان در فضای سیستان و بلوچستان روایت میشود و نگاهی به فرهنگ و باور مردمان آن منطقه دارد. کتاب داستان شیرینی از عشق و تلاش را به نمایش میگذارد و کمک میکند تا با نگاهی متفاوت این منطقه را بررسی کنید.
خواندن کتاب ماهور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ماهور
پارچه را بر زمین گذاشتم، کش و قوسی به بدنم دادم، سه یا چهار ساعتی بود که مشغول سوزندوزی بودم. درازکشیدم و به سقف خیره شدم. پارسال دیپلمم را گرفتم و خانه نشین شدم، پدرم اجازه نداد که به دانشگاه بروم. من هم چون علاقه چندانی به ادامه تحصیل نداشتم، اصرار نکردم. بیشتر وقتم را صرف سوزندوزی و کارهای خانه میکردم، یک ماهی میشد که همه در تکاپوی عروسی جاسم بودیم.
جاسم پسر عمو ملک محمد است. ملک محمد عموی بزرگمه، که از عظمت و احترام خاصی بر خورداره همه در این جا او را میشناسند.
شبانه روز تلاش میکردم تا لباسم را برای عروسی جاسم آماده کنم. غلتی زدم و به پهلو خوابیدم از صبح مشغول سوزندوزی بودم. پاهایم و کمرم بدجور درد میکرد. در اتاق باز شد ماهگل وارد اتاق شد نگاهی به من کرد و گفت:
خوشبحالت از هر دو جهان آزادی
کنایهاش را نشنیده گرفتم و گفتم:
خب مگه تو جای گرفتاری؟
به هر کی میگم کمک کنه که لباسم رو بدوزم همه جواب رد میدن.
خوب خواهر من الان دم دمای عروسیه، هر کی به فکر خودشه تو هم مث من بیا بشین خودت لباست رو
بدوز هی اینور و اونور هم نرو وقتت رو الکی هدر نده.
ماهگل اخم کرد و به دیوار تکیه داد و گفت:
خب چیکار کنم، دستم کُنده میدونم لباسم آماده نمیشه.
با خنده نگاهش کردم و جواب دادم:
خواهر گلم تو همش در حال چرخیدنی اینجوری وقتت رو هدر میدی. معلومه که لباست آماده
نمیشه، منت هیچکس رو نکش بشین خودت لباست رو بدوز. من مطمئنم که لباست آماده میشه.
بااخم گفت:
ما رو باش همه خواهر دارن ما هم خواهر داریم. . . ؟
از جایم بر خاستم و از اتاق خارج شدم و ادامه دادم:
قبلا بهت گفته بودم هر وقت لباسم تموم شد بهت کمک میکنم تو هم تا اون موقع دست به کار شو
یه چیزی بدوز، منتظر نشو که شاید فرجی بشه
ایستادم و به او خیره شدم پرسیدم:
مامان کو ؟؟
شانههایش را به نشانهی این که نمیداند بالا انداخت.
خب من گشنمه چیزی درست نکردی؟!
مگه من آشپزم؟
چطور وقتی من غذا درست میکنم آشپز نیستم تو درست کنی آشپز میشی !؟
ماهگل با حالت قهر جوابم را نداد. بطرف آشپز خانه رفتم کشک را از یخچال بیرون آوردم و مشغول درست کردن ناهار شدم. کنار یخچال تکیه داد،نگاهش کردم و گفتم:
خیلی گشنمه از صبح چیزی نخوردم تو چی گشنهات نیست ؟
دستش را زیر چانه برد و با اخم نگاهم کرد
چرا اینجوری نگاهم میکنی ؟
اخمش چه مظلومانه بود با خنده نگاهش کردم.
حجم
۹۸۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه
حجم
۹۸۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه
نظرات کاربران
واقعا عالی بود دبیر عزیزو مهربانم 🌹🌹💝
واقعا هنر دستتون عالی بود دبیر قشنگم 🥺❤️
اولین بار کتابو توی کافه کتاب زاهدان دیدم به خاطر اسمش که با من یکی بود جذبش شدم و مطالعه کردمش و خیلی عالی بود طوری که منو از بعدی که تواون مکان بودم جدا کرد و رفتم توی دل
من عاشق این کتاب هستم و میخوام هر چه زود تر خود کتابو خریدیداری کنم
میتونست بهتر ازاین باشه🌹