کتاب چشم های دوخته به ساحل
معرفی کتاب چشم های دوخته به ساحل
کتاب چشم های دوخته به ساحل یک رمان عاشقانه جذاب نوشته فریبا طاهرخانی است. این کتاب داستانی عاشقانه است که شما را درگیر یک تجربه لطیف و زیبا میکند و به دنیای داستانهای عاشقانه میبرد.
درباره کتاب چشم های دوخته به ساحل
داستان در یک باغ بزرگ اتفاق میافتد، صنم و ساحل دختر عمو هستند و ساحل گویی همهچیزش را باخته است. او به هیراد پسر عمهاش علاقه داشته و او را تا سر حد مرگ دوست داشته اما حالا هیراد با کس دیگری ازدواج کرده است. مراسم عروسی در باغ برگزار شده و حالا ساحل باید خودش را راضی کند تا به این عروسی برود. عشق ساحل به هیراد از نظر صنم از ابتدا اشتباه بوده به دلیل تفاوت سنی مشکلات پدرانشان ام ساحل روی حرفش ایستاده و حالا کار به جایی رسیده است که باید روی احساساتش پا بگذارد و به عروسی برود. اما سرنوشت قصد دیگری برای ساحل دارد.
خواندن کتاب چشم های دوخته به ساحل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب چشم های دوخته به ساحل
حس میکنم به آخر دنیا رسیده ام، این برای من یعنی ته خط، ته دنیا، ته تنهایی. خدایا باورم نمیشد چرا من؟ چرا هیچ چیز طبق خواسته ی من پیش نمیرود؟ چرا من نباید روی خوشبختی رو ببینم، چرا منی که تو این نوزده سال دوره ی زندگیم، مثل عروسک خیمه شب بازی در دستان پدر، مادرم بودم. نمیتوانستم آن روی سکّه ی زندگیم را ببینم، آخه چرا؟ به این باور رسیده ام، حتماً لیاقت خوب زندگی کردن را ندارم. چرا این آسمان رو به پنجره ی اتاقم، مثل دل من ابری و پر درد است. میخواهم همانند رعد و برق با تمام وجودم صدایم رو به همهی عالم و حاتم برسانم. دیگر توانم رو از دست دادهام و طاقتم تمام شده است. عشقم، زیباترین آرزوی زندگیم رو امشب از دست داده ام. چرا آسمان من بی نور و بی ستاره است اما آسمان او پر از ستارههای چشمک زن که نورشان چشمان آدم را کور میکند. چطور در کنار آسمان ابری من، آسمان دیگری وجود دارد. آسمان کسی که با تمام وجود او را میطلبیدم. اما او مرا نادیده گرفت و مرا با دنیایی از غم و اندوه تنها گذاشت. آخه چرا؟ دلیلش رو نمیفهمیدم؟ من به چه دلخوش باشم. خدایا تحمل این همه سر و صدا را ندارم. دستانم رو به دو طرف سرم فشردم. تو رو خدا بس کنید. به خاطر این همه شلوغی حالم کاملاً به هم میخورد. نمیخواستم باور کنم که امشب عروسی کسی است که عاشقانه وار دوستش داشتم. صدای گریه هایم از اعماق وجودم برمی خواست و در هیاهو و سروصدای باغ خانه مان گم میشد و هر لحظه هق هق گریه هایم عمیق و عمیق تر میشد. بغض هایی را که مدتها در گلویم تلمبار شده بود میخواستم رها کنم. بغض هایی را که اعماق قلبم رو آتش میزد. اما فکر نکنم با این کار باز هم غم دلم سبک شود. به آینه ی قدی که در داخل اتاقم بود نگریستم. از خودم که این قدر رقت انگیز شده بودم بدم میآمد. دیگر چیزی برایم معنایی نداشت. کمی که دقیق شدم و کمی از این حالت به هم ریخته درآمدم. با خودم فکر کردم که او به من قولی نداده بود من چرا این قدر به او وابسته شده بودم و تمام زندگیام شده بود و الان زندگیام رو تباه شده میدیدم. خدایا کمکم کن تا راهی برای خود پیدا کنم. چون مسبب این عشق یک طرفه خودم بودم. و خودم به آن پر و بال دادم و الان در چاهی عمیق فرو رفتم. خدایا به تو پناه میبرم و میخواهم مرا از این وضعیت نابسامان خلاص کنی. فضای اتاق برایم غیرقابل تحمل بود. نمیتوانستم یک جا بند شوم گاهی قدم میزدم یا روبروی پنجره میایستادم و به جایی خیره میشدم یا روی تختم مینشستم و به فرش زیر پایم زُل میزدم. وضعیت روحیام کاملاً آشفته بود. گریه امانم رو بریده بود دستانم را به طرف صورتم بردم و صورتم رو کاملاً پوشاندم و صدایم را بلندتر کردم تا شاید دلم آرام بگیرد. نمیدانم تا چه مدت به آن حالت بودم که در اتاقم باز شد. صنم بود.
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۶۵ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۶۵ صفحه