دانلود و خرید کتاب من زنم پس حرف می زنم کریستینا دالچر ترجمه فاطمه شریفی
تصویر جلد کتاب من زنم پس حرف می زنم

کتاب من زنم پس حرف می زنم

انتشارات:نشر خاموش
امتیاز:
۳.۹از ۱۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب من زنم پس حرف می زنم

کتاب من زنم پس حرف می‌زنم اثری علمی تخیلی و رمانی آخرالزمانی از کریستینا دالچر است که با ترجمه فاطمه شریفی منتشر شده است. این داستان درباره قانون جدیدی است که در آمریکا تصویب شده است و حق حرف زدن را از زنان گرفته است؛ آن‌ها تنها صد کلمه در روز می‌توانند صحبت کنند.

این داستان در سال ۲۰۱۸ نامزد جایزه بهترین داستان علمی تخیلی گودریدز اعلام شد.

درباره کتاب من زنم پس حرف می‌زنم

کتاب من زنم پس حرف می‌زنم داستانی علمی تخیلی است که در فضایی آخرالزمانی رخ می‌دهد. کریستینا دالچر در این کتاب با زبان نمادین از شرایط نابرابر برای زنان و مردان صحبت می‌کند. 

قانون جدیدی در آمریکا تصویب شده است. این قانون، همانطور که کشور را به شدت محدود کرده است و اجازه مهاجرت و پاسپورت را هم از مردم گرفته است، زنان را تحت فشار بیشتری قرار داده است. هر زن، باید یک واژه شمار به دستش ببندد و در روز، تنها صد کلمه می‌تواند صحبت کند. واژه شمارها، نیمه‌شب دوباره صفر می‌شوند و به زنان حق استفاده از صد کلمه دیگر را می‌دهند. کم‌کم حق اشتغال، درس خواندن و تمام آنچه حقوق طبیعی یک انسان به شمار می‌آید از زنان گرفته می‌شود. به نظر می‌رسد این سیاست موفق شده است تا نیمی از جمعیت را ساکت کند... 

دکتر ژان مک‌کلان که زبان‌شناس است، هرگز تصور نمی‌کرد چنین اتفاقی برای او و خانواده‌اش بیفتد. همسر و پسرهای او به راحتی می‌توانند زندگی کنند اما زندگی خودش و دخترش سونیا این چنین محدود شده است. او که می‌خواهد حق حرف زدن را برای خودش، دخترش و تمام زنان جامعه بگیرد، دست به اقدامی عجیب می‌زند و این تازه آغازی است بر این ماجرای جذاب و میخکوب‌ کننده.

کتاب من زنم پس حرف می‌زنم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

من زنم پس حرف می‌زنم یک رمان عالی برای تمام دوست‌داران کتاب‌های پادآرمانشهری و داستان‌های علمی تخیلی است. اگر از مطالعه کتاب‌های مربوط به زنان لذت می‌برید، خواندن این اثر را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره کریستینا دالچر 

کریستینا دالچر زبان شناس، معلم و نویسنده است. او در دانشگاه جورج تاون مدرک دکترای خود را دریافت کرده است و در زمینه تغییرات آوایی در لهجه‌های مختلف انگلیسی تخصص دارد. او در حال حاضر داستان کوتاه، فلش فیکشن و رمان می‌نویسد و در چندین دانشگاه به تدریس مشغول است. رمان من زنم پس حرف می‌زنم (Vox) اولین رمان او است که در سال  ۲۰۱۸ منتشر شد و افتخارات بسیاری را نصیب او کرد.

بخشی از کتاب من زنم پس حرف می‌زنم

از وقتی سونیا به دنیا آمده سری به ایتالیا نزده‌ام و فعلاً هم هیچ شانسی برای رفتن وجود ندارد. پاسپورت‌هایمان قبل از واژه‌هایمان ازدست‌رفته بودند. روشن‌تر بگویم: پاسپورت بعضی از ما را گرفته‌اند.

این را به ساده‌ترین شکل ممکن فهمیدم، دسامبر بود که متوجه شدم اعتبار پاسپورت استیون و دوقلوها تمام شده، بنابراین به اینترنت وصل شدم تا سه درخواست تجدید پاسپورت برایشان دانلود کنم. سونیا که مدرکی جز گواهی تولد و دفترچه واکسیناسیون نداشت، احتیاج به مدرکی متفاوت داشت.

تجدید پاسپورت پسرها آسان بود، همان‌طور که برای من و پاتریک. وقتی روی لینک درخواست پاسپورت جدید زدم، وارد صفحه‌ای شدم که تا آن‌وقت ندیده بودم، پرسشنامه‌ای یک‌خطی: متقاضی زن است یا مرد؟

در دفتر کار موقتی‌ام، سونیا داشت روی فرش با یک سری مکعب رنگی بازی می‌کرد، همان‌طور که به او نگاه می‌کردم، گزینه زن را علامت زدم.

سونیا سرش را رو به صفحه کامپیوتر بالا گرفت و فریاد زد: ‌«قرمز.»

گفتم: «آره عزیزم. قرمز. خیلی خوبه، یا؟»

‌«سرخ.»

‌«عالیه!»

بدون اینکه از او بخواهم ادامه داد: «لاکی. آلبالویی.»

درحالی‌که دستی به پشتش می‌زدم، چند تا مکعب دیگر روی زمین ریختم و گفتم: «عالی بود مامان! همین‌جوری ادامه بده. حالا با این آبی‌ها بازی کن.»

وقتی دوباره به صفحه کامپیوترم نگاه کردم دیدم سونیا از همان اول درست تشخیص داده بود. نمایشگر قرمز بود؛ به قرمزی رنگِ لعنتیِ خون.

لطفاً با شماره زیر با ما تماس بگیرید. همچنین می‌توانید ایمیلی به آدرس applications.state.gov برای ما بفرستید. متشکریم!

بارها با آن شماره تماس گرفتم و بعد به ایمیل پناه بردم و سپس چندین روز منتظر جواب یا هر چیزی مانند جواب ماندم؛ ده روز بعد، پیامی که در صندوق پیام‌های دریافتی ایمیلم بود به من دستور داد به مرکز درخواست پاسپورت محلی مراجعه کنم.

وقتی با گواهی تولد سونیا به آن‌جا رفتم کارمند مربوطه پرسید: «می‌تونم کمکتون کنم خانم؟»

«بله؛ اگه کارهای مربوط به درخواست پاسپورت رو شما انجام می‌دید» و کاغذهای مربوطه را از شکاف صفحه شیشه پلاستیکی به داخل هل دادم.

کارمند که حداکثر نوزده سالش بود، کاغذها را قاپید و از من خواست منتظر بمانم. بعد، درحالی‌که با دستپاچگی به سمت پنجره برمی‌گشت گفت: «آه! پاسپورت شما رو هم یه دقیقه لازم دارم. فقط برای یه کپی.»

به من گفتند پاسپورت سونیا چند ماه دیگر آماده می‌شود، اما نگفتند پاسپورت خودم باطل شده است.

بعدها این را فهمیدم و سونیا هم هرگز پاسپورت نگرفت.

آن اوایل، چند نفری توانستند از کشور خارج شوند. بعضی از طریق مرز به کانادا گریختند؛ بقیه با قایق به کوبا، مکزیک و جزایر دیگر رفتند. طولی نکشید که مقامات ایست‌های بازرسی دایر کردند و دیواری هم که کالیفرنیای جنوبی را از نیومکزیکو، تگزاس و مکزیک جدا می‌کرد از قبل ساخته شده بود؛ بنابراین روند فرار خیلی زود متوقف شد.

رئیس‌جمهور در یکی از اولین خطابه‌هایش گفت: «نمی‌توانیم اجازه دهیم شهروندانمان، خانواده‌هایمان، پدر و مادرهایمان بگریزند.»

من هنوز فکر می‌کنم اگر فقط من و پاتریک بودیم، می‌توانستیم فرار کنیم، ولی فرار با چهار بچه که یکی از آن‌ها آن‌قدر کوچک بود که حتی نمی‌توانست روی صندلی ماشین آرام بگیرد و نام کانادا را درست تلفظ کند، با وجود نگهبانان مرزی ناممکن بود.

به همین دلیل است که امشب حال خوشی ندارم، وقتی فکر می‌کنم که چه آسان ما را در کشور خودمان زندانی کردند، وقتی می‌بینم پاتریک درحالی‌که مرا در آغوش گرفته است می‌گوید که باید تلاش کنم به عادت‌های گذشته فکر نکنم، چگونه حال خوشی داشته باشم؟

عادت‌ها.

عادت آن روزهایمان این‌ها بودند: آن روزها تا دیروقت بیدار می‌ماندیم و صحبت می‌کردیم؛ صبح‌های آخر هفته بیشتر در تخت می‌ماندیم، کارهای خانه را عقب می‌انداختیم و روزنامه ساندی می‌خواندیم؛ آن روزها کوکتل پارتی، مهمانی‌های شام و وقتی هوا ناگهان گرم می‌شد، کباب‌پزان داشتیم؛ آن‌وقت‌ها بازی می‌کردیم؛ اوایل بازی‌های ساده‌تر و وقتی پسرها بزرگ‌تر شدند، بازی‌های پیشرفته‌تری می‌کردیم.

من هم دوست‌های خودم را داشتم. پاتریک به شب‌هایی که من با دخترها بیرون می‌رفتم نام ‌«مهمانی‌های مرغی» داده بود؛ اما می‌دانم منظور بدی نداشت، حرفش از آن حرف‌هایی بود که اغلب مردها می‌زنند، به‌هرحال من خودم را این‌طور توجیه می‌کردم.

عادت داشتیم باشگاه کتاب‌خوانی داشته باشیم و برویم قهوه‌ای بخوریم و گپی بزنیم؛ در رستوران‌ها از سیاست حرف می‌زدیم؛ به نظر نمی‌رسید پاتریک مشکلی با این برنامه‌های هفتگی من داشته باشد، اگرچه گهگاه اگر چیزی برای جوک ساختن پیدا نمی‌کرد، ما را مسخره می‌کرد، او ما را صداهایی می‌دانست که نمی‌شد ساکتشان کرد.

خب. گفتن همین جمله هم برای پاتریکِ محافظه‌کار، خیلی زیاد بود.‌

StarShadow
۱۴۰۲/۰۱/۲۴

احتملا اولین چیزی که عنوان کتا‌ب به فکرتان می اندازد فمینیست است. آن هم به این دلیل که در این دوره و زمانه، هرچیزی که از حقوق زنان دفاع یا از جنبه ی مثبتی به زن نگاه کند، در دسته

- بیشتر
shayestehbanoo
۱۴۰۱/۰۷/۲۸

من زنم پس حرف میزنم! زن : در این کتاب نویسنده جامعه ی پاد آرمانی رو به نمایش میکشه جامعه ای که در اون زنان از فعالیت های اجتماعی حذف شدند و فقط حق ادامه ی بقا در حیطه ی وظایف

- بیشتر
amir mojiry
۱۴۰۰/۱۲/۲۷

لطفن به بی‌نهایت اضافه‌اش کنید

AYDA2001
۱۴۰۱/۱۲/۰۳

تنها چیزی که میتونم دربارش بگم اینکه: از دستش ندید

کاربر ۶۶۰۶۶۹۰
۱۴۰۲/۰۴/۱۹

جالب نبود

یک سال قبل چیزهای دیگری هم یاد گرفتم. یاد گرفتم چقدر سخت است بدون خودکار به نماینده کنگره‌ام نامه بنویسم یا نامه‌ای را بدون تمبر پست کنم، فهمیدم برای مردی که متصدی مغازه بود ساده است که بگوید: «متأسفم خانوم؛ نمی‌تونم این‌رو به شما بفروشم.» یا برای کارمند پست چقدر راحت است که وقتی کسی که کروموزوم Y ندارد و درخواست تمبر می‌کند، سرش را تکان دهد. یاد گرفتم مسدود کردن حساب تلفن همراه چقدر راحت است و سرباز وظیفه‌ها چقدر می‌توانند سریع و راحت دوربین نصب کنند. یاد گرفتم همین‌که نقشه‌ای کشیده شد، همه‌چیز می‌تواند یک شب تا صبح اتفاق بیفتد
reyhaneh
می‌شد؛ این یکی، از انجیل قرنتیان، به خواننده اعلام می‌کرد که «رهبر هر مردی مسیح است، رهبر زن مرد است و رهبر مسیح خداوند است». باور نکردنی است.
reyhaneh

حجم

۳۷۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۸۶ صفحه

حجم

۳۷۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۸۶ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان