کتاب دهکده زرد
معرفی کتاب دهکده زرد
کتاب دهکده زرد نوشته فاروق مظلومی است. نویسنده در این کتاب خاطرات روزهایی را شرح میدهد که برای بازی در فیلم Sarikend به کارگردانی مهدی پریزاد به ارومیه رفته بود. این کتاب روایتی از حال و تجربههای نویسنده به شکل داستان است.
درباره کتاب دهکده زرد
در این کتاب داستان یک مرور درونی را میخوانید، زمانی که راوی با خودش روبهرو میشود تا دنیا رو جور دیگری ببیند. یک تجربه تازه و جذاب از مردی که درگیر افسردگی است. نویسنده در مقدمه کتاب میگوید: من نقش کارگردان افسردهای را بازی کردم که به همراه اکیپ فیلمبرداری وارد روستایی میشوند پر از گلهای آفتابگردان. کارگردان افسرده، تازه از آسایشگاه روانی مرخص شده است.
مواجهه کارگردان با گلهای آفتابگردان و خانمی که نماینده تهیهکننده بود، تلنگری میشود برای بازگشت به زندگی. چون میدانم چه فکری کردید، توضیح میدهم مواجهه میتواند یک توجه ساده باشد که حق همه است، خصوصاً یک کارگردان افسرده. حضور در این نقش برای من منجر شد به یک خودروانکاوی و بازنگری به سرزمینی که در آن زندگی میکنم. این نقش باعث شد من صادقانه با خودم روبهرو شوم. و پاسخ سؤال آیا من هم افسرده هستم را بگیرم. آنچه در این «داستانِ کوتاهِ بیشتر واقعی» میخوانید، تقابل من با خودم و جامعهای است که نمیخواهم صرفاً زیستگاه من باشد. اولین نقطه اشتراک من با نقشم این بود که هیچکدام نمیخواستیم زندگی گیاهی داشته باشیم.
حکایت از روزهای فیلمبرداری و سه تا از شهرهای زیبای آذربایجان؛ خوی، ارومیه و تبریز، موضوع و محل وقوع اتفاقاتِ بیشتر واقعی این داستان است.
خواندن کتاب دهکده زرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب دهکده زرد
یادم افتاد که در خوی متولد شدهام. تازه چهل سالم تموم شده. سعی کردم هیچوقت دروغ نگم. تحصیلاتم نقشهبرداریه. به عنوان کار دوم تدریس هم میکنم. تنها زندگی میکنم. متارکه کردهام.
به شوخی گفتم میخوای نقش کارگردانو من بازی کنم.
فرق من با فرهاد، نقشِ کارگردان رو میگم، فقط این بود که پام به آسایشگاه نرسیده بود. اما اون شوخی منو جدی گرفت و جواب داد که برا نقش فرهاد دنبال یه آدم لاغره که بتونه افسردگی رو خوب نشون بده.
البته من چاق نیستم، اما دوستم منظورش از لاغر، یه آدم مردنی بود. شاید خندتون بگیره، ولی یکی از ترسهای من برای ازدواج مجدد، اینه که نکنه زنم بعد از ازدواج چاق بشه.
لاغر مردنی نبودم، اما افسرده چی؟ افسرده هم نیستم؟ این سؤال حسابی ذهنمو مشغول کرده بود. البته دکترها هم گفته بودن داری نزدیک میشی. بعضی از علایم افسردگی رو از اینترنت هم خونده بودم.
دوستم هم معتقد بود خیلی ها دور و بر خودمون شبیه فرهاد هستن. روش نمیشد من و خودشو مثال بزنه. آدمهایی که تو سن میانسالی به خاطر اصولشون هر جای دنیا باشن زندگی سختی رو تجربه میکنن. البته این برداشت خود ما از وضعیتمون هست، شاید دلایل جامعه برای پسراندن ما یه چیز دیگه باشه. سؤالاتی هستند که تمام تاریخ ذهن انسان را مشغول کردهاند. اینها دغدغه همه هستند و کسی بیاعتنا از کنارشون رد نمیشه. اما بعضی ها تمام لحظات زندگیشون با این سؤالها زندگی میکنند. من به بعضی از این سئوالات جنبه نقشهبرداری هم میدهم. آیا زمین اتفاقی در فاصله صد و پنجاه میلیون کیلومتری از خورشید قرار گرفته است؟ کمی نزدیکتر به خورشید فقط آتش بود و کمی دورتر یخبندان، و فقط در این فاصله، امکان زندگی وجود داشت؟ آیا تمام هستیمان یک اتفاق است؟ آیا شیطان برآیند افکار آدمهای بده؟ کسی که دروغ نمیگوید چرا بیشتر مواقع کارش گره میخوره؟ منظورم کارهای زمینیه نه آسمانی. ما که در آسمان زندگی نمیکنیم. البته روی زمین یک نوع زندگی در آسمان هم وجود دارد که دوازدهِ شب به بعد اگر بیدار و تنها باشیم شروع میشه. اتفاقات مهم زندگی ما تو این ساعات میفته. همه آدمها تو این شرایطی که گفتم خالص هستند. وقتی آرام زیر لحاف به یاد کسی گریه میکنیم، وقتی به یاد کارهای بدی که طی روز انجام دادیم میفتیم، وقتی سنمون رو محاسبه میکنیم، وقتی یادمون میافته دیشب به خودمون قول داده بودیم که خوب باشیم، وقتی به مردن فکر میکنیم، داریم تو آسمون زندگی میکنیم وآنچنان خالص هستیم که وزن نداریم و میخوایم پرواز کنیم. اونایی که یک لحظه از زندگی آسمانی را تجربه نکردن رو زمین راحتتر زندگی میکنن.
حجم
۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
حجم
۹۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه