کتاب اتوبوس انرژی (متن کامل)
معرفی کتاب اتوبوس انرژی (متن کامل)
کتاب اتوبوس انرژی نوشته جان گوردون است. این کتاب ۱۰ قانون برای انتقال سوخت انرژی مثبت به زندگی، شغل و تیم است. متن کتاب اتوبوس انرژی کامل با ترجمه امین اصغری منتشر شده است.
درباره کتاب اتوبوس انرژی
جان گوردون در کتاب اتوبوس انرژی شما را به سفری کوتاه، لذتبخش و ارزشمند با اتوبوس انرژی دعوت میکند. کتاب حاضر، نهتنها به زندگی، کار و تیمتان، انرژی مثبت تزریق کند، بلکه سبب شود که از سفر زندگیتان لذت ببرید؛ هدف زندگی این است که با دلی جوان زندگی کنیم، شاد باشیم و با لبخند به مقصد نهایی برسیم.
هر روز صبح، انتخابی در پیش روی خود دارد. میخواهید مثبتاندیش باشید یا منفینگر؟ تفکر مثبت، در شما شور و شوق و انرژی ایجاد خواهد کرد.
ده قانون برای سفر زندگی
• تو، راننده اتوبوست هستی.
• اشتیاق، چشمانداز و تمرکز، اتوبوس تو را در جهت درست هدایت میکند.
• به اتوبوس زندگیات، سوخت انرژی مثبت بزن.
• افراد را به اتوبوست دعوت کن و چشماندازت از جاده پیش رو را با آنها در میان بگذار.
• انرژیات را برای افرادی که سوار اتوبوست نمیشوند، هدر نده.
• تابلو «وررود انرژیخوارها ممنوع» را در اتوبوس خود نصب کن.
• شور و اشتیاق، مسافران بیشتری را جذب کرده و در طول سفر، به آنها انرژی میدهد.
• به مسافرانت عشق بورز.
• هدفمند رانندگی کن.
• خوش بگذارن و از رانندگی لذت ببر.
خواندن کتاب اتوبوس انرژی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که به دنبال یک زندگی شاد هستند پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب اتوبوس انرژی
آن روز، دوشنبه بود و دوشنبهها هیچوقت برای جُورج (George)، روز خوشیمنی نبود. در ورودی پارکینگ ایستاده بود، به ماشینش نگاه میکرد و سر تکان میداد. البته از این اتفاق، خیلی تعجب نکرده بود. چند سالی بود که بدشانسی، همچون ابر سیاه بارانزا، آسمان زندگیاش را پوشانده بود و امروز هم فرقی با روزهای قبل نداشت. لاستیک ماشینش کاملاً پنچر شده و صورت جُورج از شدت عصبانیت برافروخته بود. وقتی درِ صندوقعقب را باز کرد و دید که لاستیک زاپاس هم پنچر است، با صدای بلند گفت:
«امروز دیگر نه!»
حرف همسرش را به یا آورد که میگفت:
«باید آن را تعمیر کنی، جُورج، یک روز ماشینت پنچر میشود و آرزو میکنی ایکاش لاستیک زاپاس داشتی.»
جُورج با خود فکر کرد: «چرا همیشه حق با او است؟» به یاد همسایهاش، دِیو (Dave) افتاد و با سرعت به سمت بلوک بعدی دوید تا ببیند به محل کار خود رفته یا هنوز در خانه است. دِیو هم در مرکز شهر کار میکرد و جُورج امیدوار بود دِیو او را هم تا محل کارش برساند.
آن روز قرار کاری مهمی با تیم خود داشت و نباید دیر میرسید. امروز نه. امروز بهویژه نباید دیر میکرد. وقتی دید ماشین دِیو سر جایش نیست، از ناراحتی، مشت گرهکردهاش را به هوا کوفت. با خود گفت اصلاً چرا باید هنوز اینجا باشم؟.
عرق از پیشانیاش سرازیر شده بود، بهسرعت به سمت خانه رفت و بعد جلوی پارکینگ ایستاد و به تلفن همراهش چشم دوخت. در این فکر بود که به کدامیک از همکارانش زنگ بزند. فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد.
بعد، چیزی به ذهنش خطور کرد. بین همکارانش، کسی را پیدا نکرد که بتواند به او زنگ بزند و خواهش کند که او را هم تا محل کار ببرد. تنها گزینه موجود، همسرش بود و جُورج اصلاً دلش نمیخواست که از او کمک بگیرد.
جُورج وارد خانه شد و سروصدایی که طبق معمول از آشپزخانه میآمد را شنید. صدای جست خیز تولهسگشان در اطراف همسرش را میشنید. همینطور صدای همسرش که داشت با بچهها سروکله میزد تا آرام نشسته و صبحانه خود را بخورند و راهی مدرسه شوند. بهمحض اینکه بچهها جُورج را دیدند، هیاهو خوابید. بچهها با صدای بلند گفتند: «سلام بابا!» دخترش به طرفش دوید و دستانش را دور پای او پیچید و گفت «دوستت دارم بابا.» ولی جُورج توجهی به او نکرد. پسرش با صدای بلند گفت: «بابا، میتوانیم همین الان بسکتبال بازی کنیم؟» جُورج در خانه خود، همچون فرد مشهوری بود که با بیمیلی به طرفداران خود پاسخ میدهد.
حجم
۲۲۴٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه
حجم
۲۲۴٫۹ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه
نظرات کاربران
سلام یکی از بهترین کتابهایی است که خوانده ام اینقدر جذاب بود که طی دو شب تمامش کردم. اموزشهای پشت داستان کم کم حالم را خوب کرد و حتی ایده های عالی کاری و روابط به ذهنم رسید. در آخر
ما حرف نمیزنیم در زمین نشان میدهیم.
کتاب بسیار جامع،کاملا کاربردی و دارای جذابیت است.
عالی بود