کتاب دختر کوچولوی خانه پدری
معرفی کتاب دختر کوچولوی خانه پدری
کتاب دختر کوچولوی خانه پدری نوشته نوریه حسینیتبار است. این کتاب سرگذشت واقعی مادر نویسنده است که به درخواست خودش آن را مکتوب کرده است تا سندی باشد از اطفاقاتی که بر او گذشته است.
درباره کتاب دختر کوچولوی خانه پدری
بازی سرنوشت زندگی را برای هر شخص یک طور رقم میزند وگاه حتی یک شبه تمام دارایی فردی را میگیرد. افرادی میگویند تقدیر و افرادی هم میگویند روزگار ولی این بازی سرنوشت است. اما در هر حال تقدیر یا روزگار و یا بازی سرنوشت همه یک نقش هستند و این موضوع که زندگی در گذشته بهدلیل امکانات کم خیلی مشکل تر از زندگیهای امروزی بوده است. کتاب دختر کوچولوی خانه پدری داستانی واقعی و غمانگیز است از سرنوشت یک زن در طول زندگیاش.
خواندن کتاب دختر کوچولوی خانه پدری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان واقعی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دختر کوچولوی خانه پدری
او وقتی هفت سال داشت، پدرش که در آسیاب کار می کرد به بیماری آسم دچار شد و با گذشت زمان نه تنها بیماری بهبود نیافت بلکه روز به روز شدت یافت و طولانی شد. با اینکه زمین های زراعی و دام زیادی داشتند، برای هزینه درمان و خرج روزمره فروختند و فقط یک حیاط شریکی و آسیاب برایشان ماند.
یک حیاط بزرگ، که کف آن مفروش شده از سنگ بود با دیوارهای کوتاه وگلی. پس از ورود، یک جای کوچک مستطیلی شکل برای شستشوی لباس، ظروف، دست وصورت وجود داشت و قناتی که آب مصرفی از آن تامین می شد و نیز نهری که هفته ای دو روز( نوبتی) از حیاط می گذشت. در سمت راست آن که تقریبا روبروی ورودی بود، عموی مادر و همسرش زندگی می کردند و در سمت چپ حیاط و دور از ورودی، خانواده مادرم زندگی می کردند. بناهای آن چند پله ای پایین تر از حیاط بود که پس از ورود یک دهلیز و بعد یک اتاق خیلی بزرگ و یک اتاقکی برای اثاثیه داشت. دستشویی هم گوشه چپ حیاط دور از بناها بود.
عموی مادرم، محمد نام داشت او عضو گروهی بر ضد دولت وقت بود. وقتی پدر مادر ( احمد ) در بستر بیماری روزهای سختی را می گذراند، او را دستگیر کردند و بعد هم زندانی. در نبودش، مادرشان دق مرگ شد. پس از آن عمو را آزاد کردند. اما روزگار حالا صورتی دیگر از خود نشان می دهد، احمد بعد از دست و پنجه نرم کردن با بیماری به ناچار دست از جهان می شوید و عزیزانش را ترک می کند، بخصوص فرزندانش.
همه مشکلات یکی پس از دیگری حمله ور می شوند. بعد از مدت زمان طولانی بیماری برای شستشوی لباس، ظروف، دست وصورت وجود داشت و قناتی که آب مصرفی از آن تامین می شد و نیز نهری که هفته ای دو روز( نوبتی) از حیاط می گذشت. در سمت راست آن که تقریبا روبروی ورودی بود، عموی مادر و همسرش زندگی می کردند و در سمت چپ حیاط و دور از ورودی، خانواده مادرم زندگی می کردند. بناهای آن چند پله ای پایین تر از حیاط بود که پس از ورود یک دهلیز و بعد یک اتاق خیلی بزرگ و یک اتاقکی برای اثاثیه داشت. دستشویی هم گوشه چپ حیاط دور از بناها بود.
عموی مادرم، محمد نام داشت او عضو گروهی بر ضد دولت وقت بود. وقتی پدر مادر ( احمد ) در بستر بیماری روزهای سختی را می گذراند، او را دستگیر کردند و بعد هم زندانی. در نبودش، مادرشان دق مرگ شد. پس از آن عمو را آزاد کردند. اما روزگار حالا صورتی دیگر از خود نشان می دهد، احمد بعد از دست و پنجه نرم کردن با بیماری به ناچار دست از جهان می شوید و عزیزانش را ترک می کند، بخصوص فرزندانش.
همه مشکلات یکی پس از دیگری حمله ور می شوند. بعد از مدت زمان طولانی بیماری عموجان، آن وقت ها، فرزندی نداشت و همسرش خیلی نگران این موضوع بود که مبادا شوهرش زن دیگری بگیرد، با مادربزرگ صحبت هایی می کند تا او را راضی به ازدواج با شخصی روستایی کند که دور از آنجا بود و بالاخره با شگردی خاص، بعد از مدتی موفق می شود.
مادر بزرگم تصمیم می گیرد در زمانی خیلی کوتاه و بطور ناگهانی ازدواج کند و پس از سه روز ماندن در خانه یکی از اقوام نزدیکش، تا شاید فرزندانش که بی خبر از این ماجرا بودند مطلع شوند و مانع او شوند، از آن خانه با ناامیدی برای همیشه می رود. مادر می گفت: «وقتی مادرم رفت، با اینکه بیشتر خونه عموجون بودم، نشستم روی پله ها و حسابی گریه کردم» .
همیشه وقتی فکر می کردم، می گفتم: «چه طور میشه، یه مادر بچه هاشو بذاره و بره؟ اون هم با این سن وسال کم» . نمی دانم بر او چه گذشته بود که چنین تصمیم مهمی را عجولانه گرفته بود. نمی دانم چه حرف ها شنیده بود. فقط می توانم بگویم چنین تصمیمی، در شرایط غیر قابل تحمل گرفته می شود و می دانم که نداشتن درآمد کافی نمی تواند دلیل این مسئله بوده باشد.
حجم
۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۳٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
چقدر فصل اول دردناک بود. :((( امیدوارم در چاپهای بعدی اصلاحات انجام بشود خسته نباشید.