کتاب ماهرخ
معرفی کتاب ماهرخ
کتاب ماهرخ نوشته اشرف اعتماد است. این کتاب روایت نسل به نسل زندگی آدمهایی است که به ناچار پا به زندگیای میگذارند که دوستش ندارند.
درباره کتاب ماهرخ
داستان ماهرخ با زندگی دختر زیبایی بهنام میرزاده شروع میشود که او را برخلاف نظرش به عقد پیرمردی ۷۰ ساله درمیآورند، میرزاده باردار میشود و فرزندی به دنیا میآورد و در همین زمان پیرمرد به شدت بیمار میشود و به بستر مرگ میافتد. بعد از مرگ پیرمزد میرزاده فرصت پیدا میکند با میرکریم مردی که دوستش داشته ازدواج کند، او دخترش امالبنین را هم به خانه همسرش میبرد و میرکریم هم مانند فرزند خودش از او مراقبت میکند. امالبنین بزرگ میشود و عاشق پسر همسایه است اما پس اصلا او را نمیبیند. میرزاده سرنوشتی مانند خودش برای دخترش میسازد و او را به عقد مرد دیگری در میآورد.
کتاب ماهرخ روایت نسل به نسل آدمهایی است که درگیر سرنوشتهای عجیبی میشوند.
خواندن کتاب ماهرخ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ماهرخ
خواهر ميرزا احمد در مراغه زندگي ميكرد و امالبنين را در كوچه ديده بود تصميم داشت براي برادرش از او خواستگاري كند. بالاخره يكي از زنهاي قوم را واسطه كرد تا پيام او را به ميرزاده برساند. ميرزاده هم كه ديد جاي چرب و نرمي براي دخترش پيدا شده بيچون و چرا قبول كرد. يك روز حبيبه خاتون خواهر ميرزا احمد همراه دو زن ديگر به خواستگاري امالبنين رفتند. حبيبه خاتون نگاهي به چهرهي امالبنين انداخت و بهبه چهچه راه انداخت و با حركات دست شروع به تعريف و تمجيد از امالبنين كرد.
امالبنين به اين ازدواج راضي نبود و در دل انتظار ميكشيد شايد يك روز زرينقلم او را جلوي در ببيند و عاشقش شود ولي دريغ از اينكه روزگار بازيها دارد و امالبنين بايد حسرت عشقي را كه هرگز نميتوانست به وصالش برسد سالها بر دلش حمل كند.
دو ماه خواهر ميرزا احمد به خانه ميرزاده رفت و آمد ميكرد تا از امالبنين جواب بله بگيرد ولي امالبنين در اين مدت سعي ميكرد هميشه جلوي ديد زرينقلم باشد شايد بخت ياري كند و زرينقلم اتفاقي چشمش به او بيفتد و دل به عشق او بندد اما افسوس از اينكه زرينقلم هميشه بيتفاوت از كنار امالبنين رد ميشد بدون اينكه متوجه عشقي شود كه در دل او موج ميزند. بالاخره او مجبور شد به خواستگاري ميرزا احمد جواب بله دهد و برخلاف ميلش به خانه مردي پا بگذارد كه هيچ عشقي در دل نسبت به او نداشت. روز عقد امالبنين فرا رسيد امالبنين و ميرزا احمد در اتاق پنج دري نشسته بودند و پردهاي ميان آنها حائل بود.
ملا نوروز خطبه عقد را خواند سومين بله از زبان امالبنين جاري شد و با بله امالبنين زناني كه با لباسهاي رنگارنگ و چارقدهاي زر زري در اتاق حلقهوار نشسته بودند كف زدند و كِل كشيدند امالبنين شد زن ميرزا احمد و حسرت وصال زرينقلم به دلش ماند.
ميرزاده خانوم كمكم جهيزيه امالبنين را تدارك ميديد. لحاف تشك و متكا ميدوخت. يك قالي دست بافت و چند تا لحاف و تشك و متكا و لحاف رو كرسي، يك سرويس ظرف مسي، يك سماور زغالي و امثال اينها جهيزيه امالبنين بودند.
بعد از چند ماه امالبنين راهي خانه ميرزا احمد شد و در خانه او همراه با دو فرزند ميرزا احمد كه از همسر اولش بودند زندگي جديدي را شروع كرد.
ميرعلي اكبر به مكتب ميرفت بعد از مدتي مكتب جاي خود را به مدرسه داد ميرعلي اكبر از مكتب راهي مدرسه شد.
ربابه زن مهرباني بود كه در همسايگي ميرزاده زندگي ميكرد دو دختر داشت به نامهاي نادره و عاليه، نادره از عاليه بزرگتر بود. ربابه زني بود با قامتي بلند و لاغر، صورتي سفيد و كشيده، بيني قلمي و چشمهاي گرد و سياه، لبهاي باريك. زني بود مؤمن و باخدا، ميرحسين و ميرعلي اكبر او را زن دايي خطاب ميكردند. ميرحسين هر روز به خانه ربابه ميرفت تا با عاليه بازي كند.
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب چون ژانر قدیمی و کلاسیک بود من دوست داشتم و خوندم ولی در کل حادثه ای که در اول کتاب اتفاق می افته و تا آخر میخواستم علتش رو بدونم همچنان ناگفته ماند و جملات وعبارتهای تکراری زیادی داشت
حسرت کارهای نکرده روح انسا ن را میخراشد در طول داستان حس میشد
خیلی سطح پایین ارزش خوندن نداشت