کتاب آقاجان
معرفی کتاب آقاجان
کتاب آقاجان نوشته جمیل ابریشمی است. این کتاب داستان زندگی راوی از زبان خودش است. داستان به شکل خاطره روایت میشود و در فضای ذهنی او میگذرد. راوی دنیایش را از زاویه دید خودش و در دوران کمالش میبیند.
درباره کتاب آقاجان
راوی در یک خانه سالمندان است. او به گذشته برمیگردد و زندگیاش را مرحله به مرحله روایت میکند، از کودکی تا بزرگسالی، از زمانی که به درک از تفاوت بدنش با زنان میرسد تا زمانی که عاشق میشود و شکست میخورد. زبان کتاب روان است و ارجاعات احساسی داستان برای خواننده قابل درک است. از تجربیات یک پسر از خودش و خواستههایش تا درک عشق و تجربههای متفاوت. مرد حالا پیر شده است و به گذشته نگاه میکند و خودش را تحلیل میکند.
خواندن کتاب آقاجان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آقاجان
از کودکی برای آرام شدن به مکان های امن خودم پناه میبردم تا آرام شوم، مثل پشت بام خانهی پدری، فضای خالی بین میز خیاطی و ِ کمد خانه ی مادربزرگ، کنار بوفهی مدرسه، پشت پیشخان آشپزخانه ی خانهی خودم و اینجا روی این نیمکت، کنار این درخت که هنوز اسمش را یاد نگرفتهام، بید مجنون است یا سرو... درخت تنومندی با شاخههای آویزان، چه بی برگ باشد و چه سبز، وقتی باران می زند بوی خوبی میدهد. قسمتی از نیمکت با ِ از کودکی این درخت کنارش بوده و با رشدش درخت درآمیخته، حتما همراه او شده. نیمکت تمامش چوبیست و خوشبختانه رنگ نشده و ِ روغن خورده تا نپوسد. وقتی رویش می نشینم صدای قژ کوتاهی ِ میدهد و آرام میگیرد، صدای پیریست. روبه رویم فضای بازی است که انتهایش به نردهها ختم میشود. نردهها آنقدر بلند هستند که فکر فرار فقط از ذهن پرندگان بگذرد، اما تصویر را محدود نکردهاند و میشود غروب را دید. باد که میپیچد در شاخههای این درخت، صدایش میآید، گویی میخواهد چیزی بگوید. حتما در بهار که سبز شود، میشود فهمید چه میگوید، چراکه حالا فقط زبان دارد اما کام را نه اینجا به جز این حس های خوب یک خوبی دیگر هم دارد؛ میتوانم دور از چشم دیگران سیگار بکشم. میگویند نباید سیگار بکشی بابا جان، نفسهایت را سخت میکند آن وقت باید بستری شوی. اما چه کنم که دوستش دارم و نمی توانم رهایش کنم. برایم لذت است و شیرین.
همیشه اولین بار هر کاری طعم خاصی دارد، مثل همان نگاه نوجوان بودم و غرور و احساسم جامه دریده بودند، میخواستم تمام جسارتهای عالم را بکنم. دختری را میشناختم و هرگز او را ندیدم! همیشه از تعریف داستانش خجالت کشیدهام اما حالا اسم منطق را رویش گذاشتهام. من و امثال من از آن روزگاران تا هنوز در برقراری ارتباط مشکل داشتهایم. روابطمان سریتر از نقشهی جنگ بوده اند. سر آن رابطهی من هم دستخوش محدودیتها شده بود. آن روزها ممکن بود خیلی از امثال من همین مشکل را داشته باشند اما من همیشه فکر میکردم فقط خودم آنقدر بیعرضه بوده و هستم که ِ نمیتوانستم رابطهای را از راه معمول ایجاد کنم، غافل از اینکه راه معمول آن روزها همان بود. ِ آن رابطه هم مثل روابط دیگرم به سرانجام ِ جدایی رسید. تازه اول ِ راه بودم و تلخی آن تجربه کم بود و توان من هم. این شد که با سیگار دست دوستی دادم. فکر کردن هر چه بیشتر میشود، احساس هر چه بیدارتر و بیشتر می شود، قلب آدمی بیشتر درد میگیرد. هر ِ بار که در یک رابطه شکست میخوری دردش بیشتر میشود، درد ِ اینطور روابط هیچ وقت دست خوش عادت نمیشود. هر بار که بیشتر میفهمی قلبت بیشتر درد میگیرد، شاید اگر زرنگ و محکم باشی بتوانی فقط غرورت را حفظ کنی.
حجم
۵۲۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
حجم
۵۲۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه