کتاب برای اینهمه سرگردانی
معرفی کتاب برای اینهمه سرگردانی
کتاب برای اینهمه سرگردانی مجموعه داستان کوتاه نوشته محمدرضا احمدی است که اولین بار در سال ۱۳۹۶ منتشر شد و در سال ۱۳۹۸ به چاپ دوم رسید.
این کتاب چند داستان کوتاه دارد. داستانهایی که به زندگی روزمره آدمها میپردازد. آنها را با اتفاقات و رخدادهای عجیب غافلگیر میکند و بالاخره به عشقی اشاره دارد که در نهایت همه جا راه خود را باز میکند و به تمام حوزههای زندگی انسان وارد میشود. داستانهایی که از عشق و ازدواج، زندگی مشترک و فرزندآوری، دنیای دوستیهای دوران جوانی و ادبیات و ... حرف میزنند و لحظاتی خوش را برای شما میسازند.
کتاب برای اینهمه سرگردانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستان کوتاه از نویسندگان ایرانی لذت میبرید، کتاب برای اینهمه سرگردانی را به شما پیشنهاد میکنیم.
درباره محمدرضا احمدی
محمدرضا احمدی صاحب امتیاز و مدیرمسئول انتشارات نامه مهر و پژوهشگر در زمینه تاریخ ایران باستان است.
فریادهای خاموش، و باز هم آغاز، فرشتهای بر دوش راست، اما تو را ندیده بودم، همین گردنه برفی، برای اینهمه سرگردانی، با من نمیتوانی که نباشی و تنهایی واژهها از اثار دیگر محمدرضا احمدی هستند.
بخشی از کتاب برای اینهمه سرگردانی
اولش فک میکردم شوخی میکنه ولی راس راسی میگفت بریم جنوب. یه کم سر به سرش گذاشتم ولی جدی بود فکر کردم خل شده ولی خلم نبود. نمیدونم چرا یه جور حس اعتماد خاصی بهش داشتم. اصلا نمیشناختمش ولی حس میکردم اونو قبلا دیدم یا مثلا از خیلی وقت پیش میشناسمش. حس میکردم غریبه نیست. از اینکه اصلا پول تاکسی رو به روی خودش نیاورد ازش خوشم اومد. پسرای دیگه هزار جور کلک میزدن تا به اصطلاح اونو جبران کنن ولی اون عین خیالش نبود. یه ساک توسی متوسط دستش داشت. قدش نسبتا بلند بود با صورتی جدی و صدایی آروم و مهربون و یه شلوار جین آبی و سویی شرت دوزیپ و یه کاپشن سیاه. نسبتا خوش تیپ بود. بوی ادوکلنشو خیلی دوس داشتم. از بودن کنارش لذت میبردم دلم میخواست بیشتر بشناسمش.
بهش گفتم: «به ادبیات علاقمندم و دوس دارم با شعر امروز بیشتر آشنا بشم اما کسی نیس بهم کمک کنه.»
گفت که میتونهاینکار رو واسم بکنه ولی یه چیز گفت که از آدم مودبی مث اون بعید بود.
گفت: «دخترا ذهن انتزاعی ندارن، دیگه اینکه هر چیزی رو واسهی خودش نمیخوان. اما تو ادبیات کسی موفق میشه که اونو به خاطر خودش دوست داشته باشه نه چیز دیگه. اگه اون برات بهونهایه واسه هدفهای دیگه ولش کن! ولی اگه ادبیات رو به خاطر ادبیات دوس داری کمکت میکنم!»
وقتی اینو گفت خیلی بهم برخورد. اون فهمید و بلافاصله گفت: «البته این به معنایاین نیست که تو دختر جذاب و دوست داشتنی نیستی بر عکس هستی من دربارهی ادبیات حرف زدم و موفقیت توی اون. هر چیزی جای خودش قشنگه. نه؟»
گفتم: «بله.»
بعد اون بارونی از کلمات قشنگ رو، روی سرم گرفت و وقتی گفت بریم کوه خیلی راحت گفتم باشه.
خودمم نفهمیدم چرا قبول کردم در حالیکه باید با اون حرفش ازش خداحافظی میکردم. به خونه زنگ زدم و گفتم با دوستام کار دارم و دیر میام و رفتیم کوه. حوصله تعریف کردن داستان کوهو ندارم. قشنگ بود خیلی، اما همینقدر بگم که وقتی برگشتیم عین دو تا دوست قدیمیبودیم. اون داشت هی به خودش میخندید که سفرش براش چقدر پر بار بوده و من هم از ته دل میخندیدم.
شماره تلفن رد و بدل کردیم و برای فردا قرار گذاشتیم. کجا؟ توی خونهی ما!
اون به من پیشنهاد ازدواج داده بود و من هم قبول کرده بودم و قرار بود بیاد و خونوادمو ببینه و بهشون بگیم و به اصطلاح اجازه بگیریم. بعد من برم خونهی اونا.
اینقد سریع اتفاق افتاد که خودمون هم نفهمیدیم. مهرداد میگفت که منو خوب میشناسه و وقتی دربارهی خواستهها، هدفها و انگیزههام حرف میزد، میدیدم همش یا بیشترشون درسته! انگار اون آدمایی مثل منو تجربه کرده بود... نمیدونم. باهوش بود، خیلی... منم بی دلیل دوسش داشتم. هیچ وقت هم پشیمون نشدم. به مامان و بابا گفتم که یک ساله همو میشناسیم چون باورشون نمیشد. اگرم باور میکردن اون وقت نمیتونستیم ازدواج کنیم اینقد سخت میگرفتن که پشیمون بشیم و الان چهار ساله که ما ازدواج کردیم یه پسر ۲.۵ ساله داریم من کارای گرافیکی میکنم و موفقم. اونم تو کار خودش موفقه. البته فقط کار ادبی نمیکنه خونمون نزدیک سید خندانه. خواستی بیا به ما سر بزن، مریم جون! مهرداد خوشحال میشه دوستامو دعوت کنم. اون مهمون نوازه و خوش برخورد خودت بیای میبینی!
حجم
۶۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۶۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه