کتاب روزی که نبود
معرفی کتاب روزی که نبود
کتاب روزی که نبود نوشته دژو کوستولینی و ترجمه فاطمه هادوی، داستان خواندنی از زندگی و دغدغههای یک خانواده در مجارستان است. مجارستانی که در برهه خاص تاریخی قرار دارد.
درباره کتاب روزی که نبود
دژو کوستولنیی در کتاب روزی که نبود، در کنار توصیف زندگی روزمره خانوادای به نام وایکای، جامعه مجارستان را به تصویر میکشد. اما این مجارستان در در برههای خاص از تاریخ خود قرار دارد. او با این توصیفها از باورهای مذهبی و موضع گیریهای سیاسی و اجتماعی آن کشور سخن میگوید. حال و هوای این کشور چنین است: دوئل کردن برای اثبات شرافت در آن مرسوم است و زیبایی دختران مایه مباهات و افتخار خانوادهها به شمار میآید.
با رفتن اسکای لارک به سفر، خانواده با سفری اسکای لارک، حس شادی و رهایی را تجربه میکنند اما در عین حال نگرانی خاصی از آینده دارند؛ نگرانی برای پایان یافتن روزهای سعادت و شادی و مواجههشان با واقعیتی گریزناپذیر که از آن دوری میکردند.
کتاب روزی که نبود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران و علاقهمندان به ادبیات داستانی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب روزی که نبود
مادر و پدر مشغول چمدان بستن بودند.
داشتند با یک چمدان چرم قهوهای فرسوده کلنجار میرفتند. وقتی آخرین شانه را بهزور در جیب برزنتی دیواره چمدان جا دادند، زیپش را بستند و آن را روی زمین خواباندند.
چمدان همانجا ماند، آماده جاده، درزهایش در حال انفجار و شکم ورآمدهاش از هر طرف بیرونزده بود، مثل شکم گربهای که بهزودی نه بچه میزایید.
خردهریزههای باقیمانده را در سبد حصیری مسافرتی گذاشتند: شلوارهای برمودای دانتل، بلوز، یک جفت دمپایی نمدی، یک دکمهانداز و خرتوپرتهای دیگری که دخترشان بهدقت کنار گذاشته بود.
پدر گفت: «مسواک.»
مادر سر تکان داد. «خدایا، مسواک! نزدیک بود مسواکش رو فراموش کنیم.»
ضمن اینکه هنوز سرش را تکان میداد، با عجله بهسمت راهرو و از آنجا به اتاق دخترش رفت تا مسواک را از دستشویی لعابی بردارد و بیاورد.
پدر یکبار دیگر به وسایل دخترش فشار آورد، آهسته با کف دست روی آنها میکوبید تا آنها را صاف و یکدست کند.
اولینبار نبود که برادر زنش، بیلا بوژو، از آنها دعوت کرده بود که تابستان را در تارکو سپری کنند و در زمین کوچک او استراحت کنند، که سزاوار این استراحت هم بودند.
«کوشک» سهخوابهاش میان ساختمانهای فکسنیِ کشاورزی واقع شده بود، وسط دشتی کوچک که پهنایش از صدوپنجاه جریب تجاوز نمیکرد. و اتاق مهمان بزرگی را که در قسمت بیرونی خانه واقع بود، خوب به یاد داشتند؛ دیوارهایش با دوغابِ گچ سفید شده و تفنگهای شکاری و شاخهای گوزن از آن آویخته بود.
سالها میشد که به آنجا نرفته بودند، اما مادر بیشتر اوقات از «ملک» برادرش و نهر پر از نِی که پای تپهای پنهان بود حرف میزد، همانجایی که در کودکی قایقهای کاغذیاش را به آب انداخته بود.
مدام سفر را به تعویق میانداختند.
اما امسال، هر نامهای که از دشت میآمد با درخواست مشابهی به پایان میرسید: به دیدنمان بیایید، در اولین فرصت ممکن بیایید.
حجم
۲۱۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۲۱۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب در سال ۱۹۲۵ نوشته شده است . داستان در مجارستان سال ۱۸۹۹ اتفاق میافتد.