کتاب نجار
معرفی کتاب نجار
کتاب نجار اثر جان گوردون، داستانی دربارهی بزرگترین استراتژیهای موفقیت است.
جان گوردون نویسنده کتاب پرفروش اتوبوس انرژی، این بار در کتاب نجار در قالب داستانی جذاب بزرگترین استراتژیهای موفقیت را برای شما بیان میکند.
درباره کتاب نجار
آخرین چیزی که مایکل قبل از بیدار شدن در بیمارستان به یاد میآورد، دویدن در خیابانهای شهر و فکر کردن به راههایی برای ساخت شرکتش بود. حالا او با سیمها و دستگاههایی که به بدنش وصل بود، به پشت خوابیده و همسرش سارا کنارش نشسته و پرستاری هم بالای سرش ایستاده بود...
گوردون در این کتاب یادآوری میکند که برای دستیابی به موفقیت واقعی، باید به دیگران کمک کنید. کار اصلیِ شما در زندگی، قضاوت و ارزیابی انسانها نیست، بلکه کمک به آنها برای موفقیت در هر کاری است که انجام میدهند. به بیان دیگر، موفقیت باید به اشتراک گذاشته شود.
اگر شما تاجرید، تمرکزتان را از برنده شدن- حالا هر معنایی که برایتان دارد- به استفاده از کارتان برای عشق ورزیدن، خدمت کردن و روحیه دادن به دیگران تغییر دهید. اگر این کار را بکنید، موفق خواهید شد و کسبوکارتان طوری که حتی فکرش را هم نمیکنید، رشد خواهد کرد.
کتاب نجار میتواند زندگی شما را در جهت مثبت تغییر دهد. و شما هم در عوض میتوانید، زندگی انسانهای اطرافتان را تغییر دهید و آنها نیز در عوض، زندگی افرادی که با آنها در ارتباطاند را تغییر خواهند داد.
خواندن کتاب نجار را به چه کسانی یپشنهاد میکنیم
همه دوستداران کتابهای موفقیت در کسبوکار مخاطبان این کتاباند.
درباره جان گوردون
جان گُوردُون، کتابهای متعددی درباره مثبتاندیشی و خودسازی تألیف کرده است؛ اتوبوس انرژی یکی از اولین کتابهای پرفروش او بود. او سخنران و مشاوره انگیزشی خوبی نیز هست.
بخشی از کتاب نجار
چند روز بعد، مایکل بعد از اینکه به سارا و بچهها کمک کرد تا صبح برای مدرسه آماده شوند، گردش کوتاهی در پارک انجام داد. این کاری نبود که دوست داشته باشد. کاری بود که سارا مجبورش کرده بود. دکتر به او توصیه کرده بود تا برای حفظ گردش خونش، ورزشهای سبکی انجام دهد و همچنین گفته بود که میتواند هر کدام از فعالیتهای طبیعی به جز کار کردن، که باعث استرسش نمیشوند را نیز انجام دهد. بعد از پیادهروی، مایکل بطری آبی را از آشپزخانه برداشت و کارت نجار را دید که هنوز روی میز بود. برای چند لحظه به آن نگاه کرد و تصمیم گرفت الان زمان مناسب است که شخصاً تشکر کند.
وقتی در ترافیک سنگین شهر رانندگی میکرد با خود فکر کرد:
«هرروز پیش نمیاد آدم کسی که جونشو نجات داده رو ملاقات کنه. اگه ازش خوشم نیاد چی؟ بازاریابیش که افتضاحه. اگه خودشم آدم افتضاحی باشه چی؟»
مایکل وقتی داشت از کنار جادهسازی که باعث آن همه ترافیک شده بود میگذشت، چندین احتمال را با خود درنظر گرفت و به این نتیجه رسید که آن مرد، صرف نظر از هر انسانی که هست، لیاقت یک تشکر را دارد. هر چه باشد، آدم همیشه به کسی برای نجات جانش نیاز ندارد.
ظهر، مایکل به خیابان اصلی ۱۱۱ و یک خانهٔ بزرگ، زیبا و نوساز با ورودی مدوّر که در آن چند ماشین باربری پارک شده بودند، رسید. وقتی جلوی درب ورودی رفت، دید چند مرد مشغول رنگ کردن دیوار و سقف هستند و صدای اَره کردن به گوش میرسید و خاک اَره در هوا معلق بود. وارد آشپزخانه شد و مردی با پوست تیره را دید که موهای قهوهای بلندش تا روی شانهاش میرسید. او شلوار جین آبی و صندلهای قهوهای و پیراهن سفید داشت و پشت میز ناهارخوری آشپزخانه نشسته بود. وقتی مرد سرش را بلند کرد و مایکل را دید چشمانش برقی زد. او با سرعت و خوشحالی به سمت مایکل آمد و او را در آغوش کشید.
«مایکل، خوشحالم که میبینمت. مطمئناً از آخرین باری که دیدمت حالت خیلی بهتره» اون این را گفت، صمیمانه خندید و ادامه داد: «همش توی این فکر بودم که حالت چطوره. عجب غافلگیری خوبی.»
مایکل معذبانه گفت: «بهترم.»
او خیلی به بغل شدن علاقه نداشت و انتظار همچین استقبال گرمی از یک غریبه را هم نداشت.
نجار یک قدم به عقب برداشت، به پیشانی مایکل خیره شد و بعد انگشتانش را کنار محل بریدگی گذاشت و با یک لبخند پرمحبت گفت:
«خوب داره ترمیم میشه. خدارو شکر.»
مایکل کمی عصبی گفت: «بله خداروشکر. میخواهم ازتون به خاطر اینکه اون روز بهم کمک کردین تشکر کنم.»
حجم
۱۰۳٫۷ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۲۱ صفحه
حجم
۱۰۳٫۷ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۲۱ صفحه