دانلود و خرید کتاب آژیر قرمز آذر آزادی
تصویر جلد کتاب آژیر قرمز

کتاب آژیر قرمز

نویسنده:آذر آزادی
انتشارات:انتشارات صریر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آژیر قرمز

آژیر قرمز مجموعه‌ی خاطرات زنان استان کرمانشاه از بمباران‌های دوران دفاع مقدس است که آذر آزادی آنها را گردآوری کرده است.

 درباره کتاب آژیر قرمز

با وجود حملات هوایی و موشکی دشمن به ویژه در سال‌های ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵ مردم استان کرمانشاه هرگز خانه و زندگی خود را ترک نکردند و همچنان مقاوم و استوار ایستادند و باعث دلگرمی به رزمندگان اسلام در جبهه‌های غرب شدند. 

حضور مردم مقاوم گیلان‌غرب در ۸ سال دفاع مقدس در منطقه و پشتیبانی از رزمندگان اسلام سند محکمی بر این ادعاست. شاید روایت این مظلومیت‌ها برای نسلی که جنگ را ندیده و سختی‌های آن را نچشیده است، غریب و حتی غیر قابل باور به نظر برسد؛ به ویژه تحمل سختی‌هایی که زنان این استان در مقابل بمباران‌ها و حملات موشکی دشمن داشتند. فکرش را بکنید زنان مرزنشین این استان با وجود حملات هوایی دشمن، ازدواج می‌کردند، بچه‌دار می‌شدند و بچه‌هایشان را به مدرسه می‌فرستادند، برای دختران و پسرانشان عروسی می‌گرفتند، نذری می‌دادند، در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند و فرزندان و همسرانشان را راهی جبهه می‌کردند و خلاصه این که زندگی می‌کردند. 

درک این آدم‌ها برای نسل جنگ ندیده ما کمی سخت است. زندگی در شرایط جنگی و با حداقل امکانات؛ آن هم با سه چهار بچه قد و نیم قد! به نظرم نشستن پای صحبت این اسطوره‌های صبر و مقاومت جالب بود! مگر همه چیز را باید در فیلم‌ها دید که باور کرد؟ اینجا در دل هر خانه، گنجی از اسرار جنگ نهفته است. آری! سینه این مردمان هنوز هم پر از ناگفته‌های جنگ است.

آژیر قرمز مجموعه خاطرات زنان استان کرمانشاه از روزهای آتش و خون و روزهای پر از اضطراب بمباران است. هر چند در این مجموعه خاطرات اندکی از آن روزها روایت شده است.

 خواندن کتاب آژیر قرمز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست‌داران خاطرات دفاع مقدس و تاریخ معاصر ایران.

 بخشی از کتاب آژیر قرمز

گمشده

محترم شیخه‌پور

بیست و هشت اسفند سال ۱۳۶۶ بود که شهر حلبچه توسط صدام بمباران شیمیایی شد و هزاران کودک و زن و مرد کشته شدند. آن زمان من به عنوان پرستار در بخش اورژانس بیمارستان طالقانی کار می‌کردم.

در یکی از آن شب‌ها، پیرمرد نابینایی را تحویل گرفتم که خیلی لاغر و ناتوان بود. معصومیت خاصی درچهره‌اش موج می‌زد که محاسن سفیدش آن را دو چندان کرده بود. من زبانش را نمی‌فهمیدم و کلمات وجمله‌هایش برایم ناآشنا بود. فقط از آه و ناله‌های حزینش می‌فهمیدم که چقدر غمگین است. دکتر او را ویزیت کرد؛ با وجود آزمایش‌های متعددی که از بدنش انجام دادیم، متوجه شدیم که مشکل جسمی ندارد. او فقط آرام آرام گریه می‌کرد و بدون هیچ اذیت و بهانه‌گیری روی تختش دراز می‌کشید. تنها کاری که از دستمان می‌آمد این بود برایش سرم غذایی وصل کنیم تا بنیه‌اش تقویت شود. از این‌که هیچ‌کس حرف‌هایش را نمی‌فهمید ناراحت بودیم.

چند روزی گذشت تا این‌که یکی از همکاران بخش ارتوپدی به طور اتفاقی به اتاقش آمد و ما مشکل را به او گفتیم. گفت: «احتمالاً لهجه‌اش مخصوص منطقه حلبچه است؛ در بخش ما، خانم جوانی اهل حلبچه بستری است که شاید زبان او را بفهمد.»

تصمیم گرفتیم آن دختر را از بخش اورژانس به اتاق پیرمرد منتقل کنیم. چون پاهایش شکسته بود و به پایش وزنه آویزان بود با احتیاط آن را داخل آسانسور گذاشتیم و خیلی آرام کنار تخت پیرمرد آوردیم. از قبل به دختر موضوع را گفته بودیم. دختر در حالی که نیم‌خیز می‌شد تا با پیرمرد حرف بزند، ناگهان فریاد زد و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن! صدای ضجه‌هایش دلمان را آتش می‌زد! پیرمرد با شنیدن صدای دختر جوان انگار جان تازه‌ای گرفت! به سختی از روی تخت بلند شد و با دست‌های لرزان، صورت دختر را لمس کرد و او را بوسید، این صحنه آن‌قدر تکان دهنده بود که بیماران و پرستارانی که توی اتاق بودند با پدر و دختر اشک می‌ریختند. آن دختر کسی نبود جز عزیز گم شده پیرمرد که بعد از بمباران حلبچه و آواره شدن‌شان او را گم کرده بود.


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

حجم

۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

قیمت:
۸,۰۰۰
تومان