دانلود و خرید کتاب مجموعه داستان عمو ابی عزیزاله محمدپور میر
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب مجموعه داستان عمو ابی اثر عزیزاله محمدپور میر

کتاب مجموعه داستان عمو ابی

انتشارات:نشر عطران
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب مجموعه داستان عمو ابی

عمو ابی مجموعه داستانی نوشته عزیزاله محمدپور میر است که در نشر عطران به چاپ رسیده است.

داستان‌های این مجموعه درباره مردم عادی‌اند. مردمی که به ظاهر معمولی‌اند اما هرکدام داستانی و سرگذشتی دارند و هر کدام دنیایی از نگفتی‌ها در دلشان انباشته است.

خواندن کتاب عمو ابی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 اگر داستان‌های کوتاه ایرانی دوست دارید، این مجموعه را بخوانید.

بخشی از کتاب عمو ابی

بیست سال پیش وقتی چو افتاده بود، عمو ابی مرض سختی گرفته و دکترا گفتند تا چهل روز زنده است ،زن و مرد سراسیمه راه افتادند سوی آخرین خانه کوچه بن بست ما. مردها همان دم درگعده گرفتند و افسوس می خوردند و از خوبی های عموابی می‌گفتند. زن‌ها هم، منیژه خانم را که های های گریه می‌کرد و عجز و لابه، دورش کردند؛ یکی مالشش می‌داد، یکی به او آب می خوراند. برخی هم به او امیدواری می دادند:

- غصه نخور خاله منیژه، حرف دکتر جماعت کشکه.

- راست میگه، نعوذبالله پیامبر نیستن که علم غیب بدونن.

- خیالت تخت خواهر, عمو ابی با این کمالات و روحیات، عمر نوح میکنه.

یکی برگه آزمایش را از دست منیژه خانم گرفت و دلدارانه گفت:

- ای خواهر، آزمایشگاه‌ها، بعضی وقتا عوضی نشون میدن؛ همین دخترم سودابه، سونوگرافی نشون داده پسره، چقدر خوشحال هم شدیم. اما دختر به دنیا آورده، رودابه جونو میگم.

پنج روز بعد که عمو ابی از بیمارستان خلاص شد، سر کوچه اسپند دود کردیم و مغموم انتظار آمبولانس را می کشیدیم که ناگهان پیکان رنگ آلبالویی عمو ابی را دیدیم؛ راننده خودش بود و منیژه خانم و دخترش محجوبه هم با او بودند. آقا ابی فرز و چابک از ماشین پیاده شد، وقتی چشمان حیران و ماتم‌زده مان را دید، قهقهه ای زد و سوت را بر لب گذاشت و ممتد در آن دمید و گفت: «ممنونم، خیلی ممنونم همسایه‌های گل و گلاب کوچه گل! نگران نباشین، اقلاً بیست سال کفنمو فروختم و به این زودی و راحتی جون به عزرائیل نمیدم. از اسا کریم هم اجازه شو گرفتم. خب امروز چه روزیه؟» هیچ کس حرفی نزد, فقط مات و مبهوت نگاهش می کردیم. خودش ادامه داد: «یک شنبه است، یک هفته قسر در رفتین، گوارای وجودتون، تقصیر بیمارستان بود که زندانی ام کرده بود. همگی شیش صبح فردا، سرحال و قبراق آماده ورزش بشین. غیبت و تأخیر جریمه داره.» دوباره بر سوتش دمید و چشمکی زد و لبخند شیطنت آمیزی روی لبهایش نشست و گفت: «البته پیرمردها و متاهلین مجازن هفته ای دو روز غیبت کنن، مبادا از تک و تا بیفتن» یکهو، شلیک خنده مردان بلند شد و شروع کردن به کف زدن. اما زن ها از شرم، لب گزیدند و منیژه خانم و محجوبه دور کردند و سراسیمه راهی شدند.

عمو ابی، معلم ورزش بود. همیشه خدا، پیراهن ورزشی می پوشید و شلوار و کفش کتانی. یک سوت آبی هم از حلقه گردنش خودنمایی می کرد. بیست و یک سال پیش که به کوچه ما کوچید، تازه بازنشسته شده بود. کوچه بن بست ما، گل نام داشت، اما تنها تک و توکی درخت نارنج داشت و از گل و گیاه خبری نبود. خانه ما، دیوار به دیوار خانه عمو ابی بود.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۹ صفحه

حجم

۱۰۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۹ صفحه

قیمت:
۱۸,۵۰۰
تومان