کتاب ترور ماتیاس
معرفی کتاب ترور ماتیاس
کتاب ترور ماتیاس نوشته حمید عشقی است. این کتاب پنج روایت از ترور ماتیاس اشتیف برگر است. داستانهای این کتاب مانند یک خوشه با هم در ارتباط هستند.
درباره کتاب ترور ماتیاس
این کتاب شامل پنج داستان کوتاهِ مستقل از یکدیگر است که تمام داستانها در پایان به یکدیگر گره میخورد. علت نامگذاری رمان خوشهای برای کتاب این است که داستان دوم به نوعی با وقایع داستان اول گره خورده و داستان چهارم تابع داستان سوم است تنها در داستان پنجم است که همه ماجراهای این مجموعه با یکدیگر ارتباط خواهند یافت و مانند یک خوشه، گرد ساقه اصلی را در بر میگیرند. در این کتاب عضوی از اعضای یک شبکه جاسوسی مأموریت مییابد تا فعال صلح طلبی را در پاریس ترور کند. ابعاد این ترور چه بود؟ چه کسانی پشت پرده این ترور را ترتیب داده بودند؟ نقش نهضت مقاومت فرانسه در این ترور چه بود؟ آیا واقعاً سازمان جاسوسی آلمان این ترور را برنامه ریزی نموده بود؟
خواندن کتاب ترور ماتیاس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پر هیجان پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب ترور ماتیاس
بعد از خداحافظی از پیرمرد وارد یه کافه سطح پایین شدم، مستقیم رفتم و روی یه صندلی درست در یه گوشه که اصلاً جلب توجه نمیکرد، نشستم. یه روزنامه برداشتم و صفحهشو جوری باز کردم که تقریباً تمام صورتمو میپوشوند و قهوه سفارش دادم. من روزنامههای فرانسویو خیلی دوست داشتم و برای من خیلی جالبتر از روزنامههای برلینی بود که پُر بود از اخبار سیاسی و نظامی و تفسیرهای مختلف. روزنامههای فرانسوی، عطر و اودکلن و آخرین مدلهای لباس و دستکش و کلاه زنانهرو تبلیغ میکرد. دائم الیزابت رو در این لباسها تصور میکردم. این فرانسویها جداً خوب زندگی میکردن؛ اما خبر نداشتن که بهزودی روزهای خوبشون بهپایان میرسه. راستی چرا عمر روزهای خوب توی زندگی آدما این قدر زود تموم میشه؟ نمیدونم خیلی گذشت یا یه کمی بیشتر از خیلی. یه نفر روی صندلی روبهروی من نشست و به فرانسه گفت: سلام. روزنامه رو تا کردم و جوابشو فقط با یه سلام دادم. اون مرد یه چمدان کنار پای من گذاشت و گفت:
ـ پیرمرد گفت بهت بگم الان آیندهٔ اروپا و آلمان در دستان توست و تو میتونی اونو تغییر بدی. بعد از انجام مأموریت باید سریع فرانسه رو ترک کنی. امیدوارم موفق باشی.
مرد که کلاهشو تا زیر ابروهاش پایین آورده بود، استکان قهوهٔ منو سر کشید. وقتی میخواست بره، ازش پرسیدم:
ـ تو توی چمدون رو دیدی؟ مرد گفت:
ـ هرچه کمتر ببینی کمتر میدونی.
حجم
۱۲۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱۲۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه