کتاب دردسرهای یک وکیل
معرفی کتاب دردسرهای یک وکیل
دردسرهای یک وکیل داستانی نوشته محمد مهاجری، نویسنده وشاعر و وبلاگنویس جوان ایرانی است.
درباره کتاب دردسرهای یک وکیل
داستان دردسرهای یک وکیل، داستانی است با محتوای طنز محاورهای و اجتماعی که با رویکرد بررسی مشکلات شغل وکالت قلم زده شده است. بیتردید هر شغلی مشکلات ومسائل خود را دارد و شغل وکالت نیز از این قاعده مستثنی نیست و البته من جمله مشاغل پر دردسر نیز شمرده میشود.
در این داستان به طور مختصر به زندگی روزمرّهٔ یک وکیل پرداخته شده است که در آن مشکلات پیش روی یک وکیل به وضوح برجسته میشوند، گمراه کردن وکلا، عدم پرداخت حقّ الوکالهها به صورت کامل، تهدیدهای مالی و جانی و ...، تطمیعات و بسیاری دیگر از دردسرها تماماً مشکلاتی هستند که در این کتاب بررسی میشوند.
خواندن کتاب دردسرهای یک وکیل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران داستانهای طنز و اجتماعی مخاطبان این کتاباند.
درباره محمد مهاجری
محمّد مهاجری، نویسنده وشاعر و وبلاگ نویس جوانی است که در دوران دبیرستان به شعر روی آورد، ابتدا به دلیل آشنایی با عروض وقافیه به شعر کلاسیک علاقهمند بود ولی سپس به شعر نو روی آورد، او کار اوّل خود را تحت عنوان کلیّات قضا و قضاوت در سال ۱۳۹۱ به چاپ رسانید و از این طریق به جامعه نویسندگان کشور معرّفی گردید، او به واقع جوانترین نویسندهٔ حقوقی کشور تلقّی میشود. این نویسنده کتاب شعر و کتب حقوقی مختلفی را در نگارش و چاپ دارد.
مهاجری در اوان نوجوانی پدر خویش را به دلیل سرطان ازدست داد و به همین دلیل مادرش به قهرمان زندگی او تبدیل شد، چرا که هم مادری میکرد و هم پدری. مهاجری به کار داستاننویسی بسیار علاقهمند است ولی به گفتهٔ خودش حرفهٔ اصلی او کار حقوقی است و باید در این زمینه نیز قلم بزند امّا برای تجربه هم که شده در ذهن خودش موضوعی مربوط به حقوق یافت که نتیجهاش داستان پیش روی است، داستاننویسی به زبان محاوره (عامیانه) طرفداران خاصّ خود را دارد، درونمایهٔ طنز داستان دردسرهای یک وکیل از محمّد مهاجری از ویژگیهای نغز این داستان است که بر غنای اثر می افزاید.
بخشی از کتاب دردسرهای یک وکیل
(دینگ دی ی نگ) ساعت ۷ صبح صدای زنگ تلفن، الو بله، سلام
شخص پشت خط: سلام امیر حسین جان، امیر حسین: سلام مادر جون، چطوری؟ خوبی؟ مادر امیر حسین: قربونت پسر گلم، تو چطوری؟ امیرحسین: مرسی مادر، مادر جون تو رو خدا ببخش من ۸ صبح دادگاه دارم گوشی رو میدم به لیلا، باهاش صحبت کنی کاری نداری مادر؟ مادر امیرحسین: نه پسرم برو انشاءا... دادگاه رومیبری، امیرحسین: خوب فعلاً، لیلا، لیلا (با فریاد و صدای بلند) بیا مامان جونه، باهاش صحبت کن من دیرم شده؛ مامان جون خدا حفظت کنه؛ من رفتم؛ لیلا اومد و گوشی رو گرفت؛ لیلا جان خانمی خداحافظ عزیزم؛ رفتم اتاق، طاها رو دیدم تازه بیدار شده بود گفتم طاها بابا؛ لُپو بده بابا؛ جان منی پسرم؛ بوسش کردم و رفتم دنبال کارم، در رو باز کردم الهی به امید تو؛ کفشام رو انداختم جلویِ در؛ همین که لیلا داشت با مامانم حرف میزد؛ درِ واحد روبرویی باز شد، حالا بگو کی بود؟ خانم کریمی، گفتم: سلام حاج خانم حال شما؟ خوبید ایشاالله؟... گفت: سلام پسرم (با صدایی لرزان) خوبم، پسرم سر کارمون گذاشتیا، قرار بود بیای بری دنبال چکا، گفتم: آخ آخ ببخشید به خدا چند وقته سرم شلوغ شده، حواس پرت شدم، چکارو بدید لیلا، من میگیرم و میذارم تو لیست کارام میرم انجامشون میدم، گفت: باشه، برو پسرم مزاحمت نمی شم، منم بدو بدو رفتم، ساعت ۷:۱۵شده بود از نارمک تا دادگاه با این وضع ترافیک کلی راه بود، بعید بود که سر وقت برسم، بدو بدو رفتم، آخ آخ آخ پام گیر کرد از پله ها افتادم پایین، لیلا درو باز کرد و گفت: چی شده؟ گفتم: هان، هیچی لیلا جان، برو خانمی، برو به کارت برس. گفت: چیزیت که نشد؟ گفتم: نه بابا، کفشم مشکل داره، به من چه؟ گفت: باشه پس برو، خداحافظ.
رفتم سراغ ماشین، پام درد میکرد عجب داستانی شده جان شما، نشستم پُشت ماشین، استارت زدم ماشین روشن نمیشد، حتماً میپرسید ماشینم چیه؟ نترسید پیکان نیست، ماشینم پژو پرشیاست، داغون نیستا البته ظاهرش، اما موتوریش رو نپرسید که لیلا خانم میتونه جواب بده، از بس بد گاز داده و استارت زده موتوری و برقیش داغون شده دیگه، خدایا شکرت، اکبر آقا رو دیدم؛ بَقّال سر کوچَست، سَرَم رو از شیشه کردم بیرون، گفتم: اکبر آقا جون سلام، تو رو خدا بیا هُل بده که بیچاره شدم دیرم شده. اکبر آقا گفت: سلام، سلام جناب وکیل، چشم الان میام، نونایی رو که دستش بود گذاشت داخل ماشین و دو سه تا از بچّه محلّا رو جمع کرد، گفتم: سلام بچّه ها دستتون درد نکنه یه هُلی می دید بیزحمت؟
حجم
۴۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۳ صفحه
حجم
۴۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۳ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خیلی خوبی اگه که عاشق شنیدن روز مرگی های یک نفر هستید ،اگر که شغل وکالت رو دوست دارید این کتاب یه کتاب خیلی خوب برا شما هست امیدوارم نظرم براتون مفید باشه♡♡
داستان جالبی داشت💖🤗
بله کتاب خوبی بود و درد سر های یک وکیل رو خوب توضیح داده بود و دیگه بیشتر از این نیاز به توضیح نداشت و بنظر من به این میگن یه کتاب خوب که کاملا آخرش معلومه چی میشه و
داستان اصلا جالب نیست و تنها طنزش لیز خوردن و افتادن جناب آقای وکیل هست.بعدشم وقتی داستان رو می خونیم انگار نویسنده خیلی هول برش داشته و تند و تند حرفهاشو گفته.اصلا هم دردسرها رو خوب توضیح نداده ضمن اینکه
اصلا طنز نبود. درباره یه سری از مشکلات شغل وکالت گفته بود که همه ما میدونیم یا اینکه توی فیلما دیدیم. اگه بیشتر از کلمات حقوقی استفاده میشد، جالبتر و جذابتر میشد. چون هم کلمات جدیدی یاد میگرفتیم، هم اینکه
عالیهههههه این تعداد افرادی هم که میگن این کتاب خوب نیست به احتمال 90%این کتاب را تا آخر نخوندن
نه داستان میخوانید نه روزنوشت، به شدت در پرداخت ضعیف بود. به نظر من تنها سوژه های خوبی داشت به نحوی که برخی از سوژه ها در اندازه یک کتاب جای کار داشت. طنز ضعیف بود و به علت روایت
طراحی جلد کتاب و وقتی که طراح براش گذاشته ،مشخص میکنه سطح کتاب رو.
در حد نوشته های خام یه نوجوان که بهش گفته ن داری حیف میشی اگه اینهمه استعداد طنز و نویسندگی رو کتاب ننویسی!!!!
هنوز تا اخر کتاب رو نخوندم، اما از قلمش خوشم نیومد. احساس کردم دارم رمان هایی ک الان بین نوجوانا توی پی دی اف پخش میشن و هیچ ارزش ادبی خاصی نداره رو میخونم.