دانلود رایگان کتاب دردسرهای یک وکیل محمد مهاجری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب دردسرهای یک وکیل

کتاب دردسرهای یک وکیل

نویسنده:محمد مهاجری
انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۱۷۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دردسرهای یک وکیل

دردسرهای یک وکیل داستانی نوشته محمد مهاجری، نویسنده وشاعر و وبلاگ‌نویس جوان ایرانی است.

 درباره کتاب دردسرهای یک وکیل

داستان دردسرهای یک وکیل، داستانی است با محتوای طنز محاوره‌ای و اجتماعی که با رویکرد بررسی مشکلات شغل وکالت قلم زده شده است. بی‌تردید هر شغلی مشکلات ومسائل خود را دارد و شغل وکالت نیز از این قاعده مستثنی نیست و البته من جمله مشاغل پر دردسر نیز شمرده می‌شود.

در این داستان به طور مختصر به زندگی روزمرّهٔ یک وکیل پرداخته شده است که در آن مشکلات پیش روی یک وکیل به وضوح برجسته می‌شوند، گمراه کردن وکلا، عدم پرداخت حقّ الوکاله‌ها به صورت کامل، تهدیدهای مالی و جانی و ...، تطمیعات و بسیاری دیگر از دردسرها تماماً مشکلاتی هستند که در این کتاب بررسی می‌شوند.

 خواندن کتاب دردسرهای یک وکیل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 دوست‌داران داستان‌های طنز و اجتماعی مخاطبان این کتاب‌اند.

 درباره محمد مهاجری

محمّد مهاجری، نویسنده وشاعر و وبلاگ نویس جوانی است که در دوران دبیرستان به شعر روی آورد، ابتدا به دلیل آشنایی با عروض وقافیه به شعر کلاسیک علاقه‌مند بود ولی سپس به شعر نو روی آورد، او کار اوّل خود را تحت عنوان کلیّات قضا و قضاوت در سال ۱۳۹۱ به چاپ رسانید و از این طریق به جامعه نویسندگان کشور معرّفی گردید، او به واقع جوان‌ترین نویسندهٔ حقوقی کشور تلقّی می‌شود. این نویسنده کتاب شعر و کتب حقوقی مختلفی را در نگارش و چاپ دارد.

مهاجری در اوان نوجوانی پدر خویش را به دلیل سرطان ازدست داد و به همین دلیل مادرش به قهرمان زندگی او تبدیل شد، چرا که هم مادری می‌کرد و هم پدری. مهاجری به کار داستان‌نویسی بسیار علاقه‌مند است ولی به گفتهٔ خودش حرفهٔ اصلی او کار حقوقی است و باید در این زمینه نیز قلم بزند امّا برای تجربه هم که شده در ذهن خودش موضوعی مربوط به حقوق یافت که نتیجه‌اش داستان پیش روی است، داستان‌نویسی به زبان محاوره‌ (عامیانه) طرفداران خاصّ خود را دارد، درون‌مایهٔ طنز داستان دردسرهای یک وکیل از محمّد مهاجری از ویژگی‌های نغز این داستان است که بر غنای اثر می افزاید.

 بخشی از کتاب دردسرهای یک وکیل

(دینگ دی ی نگ) ساعت ۷ صبح صدای زنگ تلفن، الو بله، سلام

شخص پشت خط: سلام امیر حسین جان، امیر حسین: سلام مادر جون، چطوری؟ خوبی؟ مادر امیر حسین: قربونت پسر گلم، تو چطوری؟ امیرحسین: مرسی مادر، مادر جون تو رو خدا ببخش من ۸ صبح دادگاه دارم گوشی رو می‌دم به لیلا، باهاش صحبت کنی کاری نداری مادر؟ مادر امیرحسین: نه پسرم برو انشاءا... دادگاه رومیبری، امیرحسین: خوب فعلاً، لیلا، لیلا (با فریاد و صدای بلند) بیا مامان جونه، باهاش صحبت کن من دیرم شده؛ مامان جون خدا حفظت کنه؛ من رفتم؛ لیلا اومد و گوشی رو گرفت؛ لیلا جان خانمی خداحافظ عزیزم؛ رفتم اتاق، طاها رو دیدم تازه بیدار شده بود گفتم طاها بابا؛ لُپو بده بابا؛ جان منی پسرم؛ بوسش کردم و رفتم دنبال کارم، در رو باز کردم الهی به امید تو؛ کفشام رو انداختم جلویِ در؛ همین که لیلا داشت با مامانم حرف می‌زد؛ درِ واحد روبرویی باز شد، حالا بگو کی بود؟ خانم کریمی، گفتم: سلام حاج خانم حال شما؟ خوبید ایشاالله؟... گفت: سلام پسرم (با صدایی لرزان) خوبم، پسرم سر کارمون گذاشتیا، قرار بود بیای بری دنبال چکا، گفتم: آخ آخ ببخشید به خدا چند وقته سرم شلوغ شده، حواس پرت شدم، چکارو بدید لیلا، من میگیرم و میذارم تو لیست کارام میرم انجامشون میدم، گفت: باشه، برو پسرم مزاحمت نمی شم، منم بدو بدو رفتم، ساعت ۷:۱۵شده بود از نارمک تا دادگاه با این وضع ترافیک کلی راه بود، بعید بود که سر وقت برسم، بدو بدو رفتم، آخ آخ آخ پام گیر کرد از پله ها افتادم پایین، لیلا درو باز کرد و گفت: چی شده؟ گفتم: هان، هیچی لیلا جان، برو خانمی، برو به کارت برس. گفت: چیزیت که نشد؟ گفتم: نه بابا، کفشم مشکل داره، به من چه؟ گفت: باشه پس برو، خداحافظ.

رفتم سراغ ماشین، پام درد می‌کرد عجب داستانی شده جان شما، نشستم پُشت ماشین، استارت زدم ماشین روشن نمی‌شد، حتماً می‌پرسید ماشینم چیه؟ نترسید پیکان نیست، ماشینم پژو پرشیاست، داغون نیستا البته ظاهرش، اما موتوریش رو نپرسید که لیلا خانم می‌تونه جواب بده، از بس بد گاز داده و استارت زده موتوری و برقیش داغون شده دیگه، خدایا شکرت، اکبر آقا رو دیدم؛ بَقّال سر کوچَست، سَرَم رو از شیشه کردم بیرون، گفتم: اکبر آقا جون سلام، تو رو خدا بیا هُل بده که بیچاره شدم دیرم شده. اکبر آقا گفت: سلام، سلام جناب وکیل، چشم الان میام، نونایی رو که دستش بود گذاشت داخل ماشین و دو سه تا از بچّه محلّا رو جمع کرد، گفتم: سلام بچّه ها دستتون درد نکنه یه هُلی می دید بی‌زحمت؟




arshid.shams
۱۳۹۹/۱۰/۱۵

کتاب خیلی خوبی اگه که عاشق شنیدن روز مرگی های یک نفر هستید ،اگر که شغل وکالت رو دوست دارید این کتاب یه کتاب خیلی خوب برا شما هست امیدوارم نظرم براتون مفید باشه♡♡

💜
۱۳۹۹/۰۷/۲۵

داستان جالبی داشت💖🤗

_Arezoo_
۱۳۹۹/۰۸/۰۷

بله کتاب خوبی بود و درد سر های یک وکیل رو خوب توضیح داده بود و دیگه بیشتر از این نیاز به توضیح نداشت و بنظر من به این میگن یه کتاب خوب که کاملا آخرش معلومه چی میشه و

- بیشتر
نفیسه
۱۳۹۹/۰۹/۱۰

داستان اصلا جالب نیست و تنها طنزش لیز خوردن و افتادن جناب آقای وکیل هست.بعدشم وقتی داستان رو می خونیم انگار نویسنده خیلی هول برش داشته و تند و تند حرفهاشو گفته.اصلا هم دردسرها رو خوب توضیح نداده ضمن اینکه

- بیشتر
کاربر ۲۳۰۸۲۱۹
۱۳۹۹/۰۷/۱۰

اصلا طنز نبود. درباره یه سری از مشکلات شغل وکالت گفته بود که همه ما میدونیم یا اینکه توی فیلما دیدیم. اگه بیشتر از کلمات حقوقی استفاده میشد، جالبتر و جذابتر میشد. چون هم کلمات جدیدی یاد میگرفتیم، هم اینکه

- بیشتر
mostafa kh
۱۳۹۹/۱۰/۱۶

عالیهههههه این تعداد افرادی هم که میگن این کتاب خوب نیست به احتمال 90%این کتاب را تا آخر نخوندن

hadi
۱۴۰۰/۰۶/۰۶

نه داستان میخوانید نه روزنوشت، به شدت در پرداخت ضعیف بود. به نظر من تنها سوژه های خوبی داشت به نحوی که برخی از سوژه ها در اندازه یک کتاب جای کار داشت. طنز ضعیف بود و به علت روایت

- بیشتر
RezaShahi
۱۴۰۰/۰۵/۱۳

طراحی جلد کتاب و وقتی که طراح براش گذاشته ،مشخص می‌کنه سطح کتاب رو.

صدف
۱۳۹۹/۰۷/۱۸

در حد نوشته های خام یه نوجوان که بهش گفته ن داری حیف میشی اگه این‌همه استعداد طنز و نویسندگی رو کتاب ننویسی!!!!

زینب بانو🌼💛
۱۴۰۱/۰۵/۲۲

هنوز تا اخر کتاب رو نخوندم، اما از قلمش خوشم نیومد. احساس کردم دارم رمان هایی ک الان بین نوجوانا توی پی دی اف پخش میشن و هیچ ارزش ادبی خاصی نداره رو میخونم.

امّا یکهو، تلفنم زنگ خورد، با خودم گفتم: این روزا که از شغلم و کارم دلخورم خدا کنه پرونده جدیدی نباشه یا از این موکل‌ها نباشه که پروندَش تو کشوی دفتر وکالتم داره خاک می‌خوره، روی گوشی رو نگاه کردم عکس ِلیلا خانم خودم رو دیدم، خوشحال شدم، خانمم، همسر گلم زنگ زده بود، دکمهٔ سبز رو زدم، جیغی کشید که پیچید تو ماشین، گفتم:what happen? (چه اتفاقی افتاده است؟) گفت: تو فارسی درست حرف نمی‌زنی، کارِت به جایی رسیده برای من انگلیسی بَلغُور می‌کنی؟
کاربر ۹۴۵۰۳۵
محمّد گفت: حق دارید، سر و وضع من خیلی خرابه مگه آقا امیرحسین بهتون نگفته. لیلا گفت: چی رو؟ نه... نگفته رشیدی گفت: امیرحسین جان، از تو بعیده، پس چرا توضیح ندادی که چی شده؟ گفتم: هان... هان... ببخشید یادم رفت... ] حالا تو دلم میگفتم چه نقشه‌ای داری بی‌سر و پا، سریع‌تر آبروی مارو بریز قال قضیه رو بکن دیگه از استرس و دلهره مُردم [رشیدی رو میگی، شروع کرد به ارائه نُطق بلند بالا، طوری خالی می‌بست، خودمم باور شد که داره راست میگه، گفت: که امروز از هلند برگشته ایران، مدتی مرخصی از دانشگاه گرفته بوده تا بره و به مادر و برادرش سر بزنه!! گفت: امروز با لباسای چرم هلندی وارد فرودگاه مهرآباد شده، لباساش انقدر خوب و زیبا بوده که دزدای داخل فرودگاه جذبش می‌شن و به زور دو سه نفری میبرنش داخل سرویس‌های بهداشتی فرودگاه و اون رو مجبورش می‌کنن که لباساش رو با لباسای یکی از اونا تعویض کنه، کیفش رو هم که توش کلّی مدارک و یورو بوده می‌دزدن.
DORNIKA
گفتم: خوبی بابا؟ بی‌انصاف خانمم بهش می‌گفت: بگو به تو ربطی نداره، بچّه هم که درک و شعور کامل نداره، ۵ سالش بود دیگه، آقا نه گذاشت و نه برداشت گفت: به فُضولاش مربوط نمیشه پرُ رو...] با لحن و صدای کودکانه و شیرین [بعدش قطع کرد، خندیدیم، یکهو، خَندَم تبدیل شد
پلگ
نکته‌ای باید دقت کنید اینه که خانما رو هیچ‌کس نمی‌شناسه الّا خودشون یا خدا، افراد دیگه مثل من و شما محاله بتونیم جلوشون مقاومت کنیم
aryanamiri
گمراه کردن وکلا، عدم پرداخت حقّ الوکاله ها به صورت کامل، تهدید های مالی و جانی و ...، تطمیعات و بسیاری دیگر از دردسرها تماماً مشکلاتی هستند که در این کتاب بررسی می شوند ...
amiresmaeil Raisi
نکته‌ای باید دقت کنید اینه که خانما رو هیچ‌کس نمی‌شناسه الّا خودشون یا خدا، افراد دیگه مثل من و شما محاله بتونیم جلوشون مقاومت کنیم [
پلگ
نویسندگان کشور معرّفی گردید، او به واقع جوان ترین نویسندهٔ
لیوبی1
نویسندگان کشور معرّفی گردید، او به واقع جوان ترین نویسندهٔ
لیوبی1
نویسندگان کشور معرّفی گردید، او به واقع جوان ترین نویسندهٔ
لیوبی1
نویسندگان کشور معرّفی گردید، او به واقع جوان ترین نویسندهٔ
لیوبی1
نویسندگان کشور معرّفی گردید، او به واقع جوان ترین نویسندهٔ
لیوبی1
نویسندگان کشور معرّفی گردید، او به واقع جوان ترین نویسندهٔ
لیوبی1
وکالت یعنی شرافت... یعنی عدالت، یعنی جسارت.... وکالت یعنی یکی به تو اعتماد کرده پس خواهشاً آبروی شغل و حرفه وکالت رو حفظ کنین ... اخیراً بعضیا با انجام کارهای غیر قانونی شأن وکالت رو زیر سوال بردن ... این درست نیست ... من به عنوان امیر حسین کرمی، شخصیت اوّل این داستان به شما توصیه می‌کنم که اگر آدم معتقدی نیستی وارد این کار نشو ... چون شأن وکالت خیلی بالاست ...
الهام حمیدی
گاهی تو این پرونده ها آدم احساس می‌کنه که سرش بی‌کلاه مونده ... حس می‌کنه که سرش کلاه رفته ... اصلاً چی گفتم؟ یا سرش بی‌کلاه مونده یا بالاخره سرش کلاه رفته، کدومش؟ بی‌خیال به هر حال که ما به حقّمون نرسیدیم تازه اسمش هست که وکیل هستیم و حقوقدانیم، چطوریه که نمی‌تونیم از حق خودمون دفاع کنیم اللهُ اعلم ... ما که حلالش کردیم رفت، دردسرای ِیک وکیل خیلی زیاده هرچقدر که شهرتت بیشتر باشه به همون نسبت هم دردسرهای بیشتری میاد سمتت باور کن جدّی میگم ... شک نکن ... شک نکن که دردسرای یک شغل مثل وکالت بیش از اون چیزی که فکرش رو بکنی.
الهام حمیدی
این همه ریسک برای چی بود؟ فقط برای گذران زندگی؟ فقط برای کسب درآمد؟ مگه باقی مردم واسه پول و روزی درآوردن چی کار می‌کنن جونشون رو گرو می‌ذارن؟ نه، نه ... بعیده ...محاله .... سختی کار ما تو این هست که یه روز تابلوی وکالتت رو خورد میکنن و یه روز دفتر رو و شایدم زبونم لال یه روز خودت رو زیر پاهاشون خورد کردن ... به هر حال کار کار سختیه... من از بچّگی عاشق عدالت بودم ... به خودم ایمان داشتم ... باور داشتم که باید بتونم واسه رسیدن به حق و عدالت بجنگم ... شک نداشتم اگه تو این راه کشته بشم ... این کشته شدن نوعی شهادته ... خیلی واسم مقدس بود
الهام حمیدی
وکالت یعنی شرافت... یعنی عدالت، یعنی جسارت.... وکالت یعنی یکی به تو اعتماد کرده پس خواهشاً آبروی شغل و حرفه وکالت رو حفظ کنین
انوشه®

حجم

۴۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۷۳ صفحه

حجم

۴۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۷۳ صفحه

قیمت:
رایگان