کتاب شجاعت (خلاصه کتاب)
معرفی کتاب شجاعت (خلاصه کتاب)
کتاب شجاعت نوشته دبی فورد است که فاطمه فراهانی آن را ترجمه کرده است، این کتاب به غلبه بر ترسها و برانگیختن اعتماد به نفس میپردازد. اگر تا امروز برای رسیدن با آرزوها و خواستههایتان با جملاتی مانند نمیتوانی، اگر نه بشنوی چی؟ یا اگر قبول نکنند چی؟ مواجه شدهاید این کتاب برای شماست.
درباره کتاب شجاعت
این میکروکتاب به شما کمک میکند تا با ترسهایتان روبهرو شوید و آنها را کنار بگذارید. این کتاب قدرت را به شما برمیگرداند. دبی فورد در این کتاب یک راهنمای عملی و بسیار ساده به شما نشان میدهد، تا بتوانید به راحتی با شجاعت زندگی کنید. این کتاب دقیقا همان چیزی است که شما به آن نیاز دارید تا همه جوانب زندگی خود را متحول کنید. این یک کتاب واقعی است چون نویسندهاش از زمانی که یک انسان ترسو بوده تا زمانی که توانسته به شجاعت برسد، همه چیز را برای خوانندگان خود ارائه میدهد.
خواندن کتاب شجاعت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که میخواهند زندگیشان را تغییر دهند پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب شجاعت
من در شجاعت بیهمتا بودم و همه به من میگفتند که شجاعت تو بیشتر از عقلت است. با این حال زندگیام فراز و نشیب زیادی داشت. در ۲۰ سالگی معتاد شدم، در ۳۰ سالگی طلاق گرفتم و در ۴۰ سالگی یک خیانت بزرگ را تجربه کردم. وقتی همه این ماجراهای عجیب و غریب را پشت سر گذاشتم بیشتر به شجاعتم ایمان آوردم.
مدتها بود درگیر یک سرماخوردگی ساده بودم اما پزشکانم چیز دیگری فهمیده بودند. زمانی که میخواستم برای یک سفر تفریحی به ترکیه بروم پزشکم مرا منع کرد و گفت نمیتوانم به سلامت از هواپیما خارج شوم. گویا در ریههایم مایعی جمع شده بود و به همین دلیل باید من را بستری میکردند.
مدتی گذشت و فکر میکردم حالم دیگر خوب شده اما باز هم سر از بیمارستان درآوردم. غدههای مختلقی در بدنم شروع به رشد کردند و من به سرطان مبتلا شده بودم. خیلی این موضوع را جدی نمیگرفتم و سعی میکردم با مراجعه به متخصصانی دیگری این موضوع را پیگیری کنم. چندین پزشک مختلف را ملاقات کردم اما از روشهای درمانی آنها خوشم نیامد. من بسیار لاغر بودم و در کودکی با بیماریهای مختلفی دست و پنجه نرم میکردم. به همین دلیل زیاد از بیماری خودم متعجب نبودم. این در حالی بود که پزشکان به مرور زمان از زندگی من قطع امید کرده بودند و گفتند که باید خودم را برای مرگ آماده کنم! من باز هم تعجب کردم و به دستیارم گفتم همه آنها دیوانهاند!
به دلیل شوکی که به من وارد شده بود، از تکتک پزشکانی که نزدشان رفته بودم سوال کردم که آیا من میمیرم و در کمال تعجب همه آنها میگفتند «احتمالا!». فهمیدم که در حال انکار یک واقعیت بزرگ هستم. آن لحظات این سوال به ذهنم رسید که آیا باید تسلیم شوم و همه چیز را تمام کنم! یعنی دیگر به آخر خط رسیدهام؟
حجم
۵۰٫۶ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۷۵ صفحه
حجم
۵۰٫۶ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۱۷۵ صفحه
نظرات کاربران
خیلی کتاب خوبی بود، خلاصه و مفید. در کل کتابای دبی فورد رو باید خوند
حتما پیشنهاد میکنم مطالعه کنید
عالی بود
خیلی چیزا یاد گرفتم مختصر و مفید بود..ممنونم
سه نکته خوب از کتاب ۱ نه بگویید ۲ گذشته بد خود را زندگی نکنید ولی عبرت از آن بگیرید ۳ در کاری که از آن ترس دارید ، واردش شوید مثل حدیث امام علی ع
مختصر و کاربردی تمرینات عملیش واقعا به نظم دادن افکارتون کمک میکنه و متوجه میشید ترسها چیزی نیستند جز گروهی از ابرها که ذهنتون رو پوشونده
میتونه مفید باشه
عالی بود
هیچ چیز خاصی به عنوان یه متخصص روانشناسی توی این کتاب ارائه نکرده و کاملا شبیه مکالماتی است که مردم کوچه و بازار دارن.
خوب نبود