کتاب کافه اینستاگرام
معرفی کتاب کافه اینستاگرام
کتاب کافه اینستاگرام نوشته بهروز محمودی بختیاری است. این کتاب مجموعهای از پنجاه داستانک است که در طول یک سال (از خرداد ۱۳۹۷ تا خرداد ۱۳۹۸) در فضای مجازی منتشر شده است و نویسنده به همین دلیل نام آنها را «داستانگرام» گذاشته است.
درباره کتاب کافه اینستاگرام
در دنیای امروز که همه از مخرب بودن فضای مجازی حرف میزنند میشود نگاه دیگری هم داشت. نویسنده داستانهای کوتاهی که طی یک سال در اینستاگرام خود منتشر کرده است را در این کتاب جمع کرده است. داستانها سه مسیر مشخص دارند اول ریشه در اتفاقات و خاطرات نویسنده دارند و دوم مردم فقیری که زندگی سختی دارند و سوم آدمهای معمولی اطراف ما. داستانها جذاب این کتاب با زندگی عادی مردم همراه است و همین موضوع آن را برای خواننده جذاب میکند.
خواندن کتاب کافه اینستاگرام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان و ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب کافه اینستاگرام
در روزگار دانشآموزی، یک تاکسی تقریباً هر روز مرا از مجیدیهٔ جنوبی به خانهمان در مجیدیهٔ شمالی میرساند. صاحبش عاشقش بود. خدا میداند که چقدر به آن ور میرفت. سوار که میشدی، کارتپستالهای گل و بته بود که پشت لایهای پلاستیکی، داخلِ درِ ماشین را تزیین کرده بود. انواع آرم تیمهای فوتبال به داشبورد چسبیده بود. از آینه هم هر چیزی که تصور کنی آویزان بود: از عکس فرزندِ راننده گرفته، تا دعای سفر. پول خردِ راننده در کاسهای زیر صندلیاش بود و اسکناسها را هم لوله کرده بود و در شبکههای بخاری ماشین فرو کرده بود. دو مسافر جلو میچپیدند و سه تا هم عقب. گاهی یکی هم کنار دست راننده بود و درِ ماشین هم نیمهباز. میرفتیم.
فرهنگ شفاهی این تاکسی هم جذاب بود. اگر بحث سیاسی و اجتماعی در کار نبود، حتما میتوانستی موسیقیهایی بشنوی که محال بود جای دیگری بشنوی. باور کنید من در همان مکان محترم با اسامی داود مقامی، جواد یساری و سوسن آشنا شدم.
من آخر خط پیاده میشدم و زیاد پیش میآمد که تنها مسافر تاکسی من باشم. دیگر کمکم رفیق شده بودیم. روزی گفت:
“دیگه آهنگِ روز گوش میدم. آدم باید با زمونه بره جلو. فقط ببین چی خونده... حتی واسهٔ عشق و حال و دواخوری هم میگه «ایشالا» ... ای ول... ای ول... ”
نوار را در ضبط قراضه ماشین چپاند. تا مقصد من گوش دادم و او حال کرد و با خواننده خواند:
“یه روزی پر میزنم ایشالا، خونهتو در میزنم ایشالا. باز با تو هستم تو شبای مهتاب، باز با تو ساغر میزنم، ایشالا.”
حجم
۸۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۸۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب ۲۹۵ از کتابخانه همگانی، همه داستانک ها در یک سطح نبودند هم خوب داشت و هم ضعیف ولی در مجموع برای من جذاب نبودند . در دسته بندی هم نوشته شده ، طنز - عاشقانه ، که خب خیلی ربطی