کتاب باور کنید، حالمان خوب است!
معرفی کتاب باور کنید، حالمان خوب است!
کامیل پاگان در رمان باور کنید، حالمان خوب است داستان زندگی یک زن را تعریف میکند. زنی به اسم پنهلوپه رویزکار که مادر، همسر، دوست و بیش از همه اینها، خودش است: یک زن.
این اثر پنجمین رمان کامیل پاگان است که همگی از پرفروشهای نیویورکتایمز بودهاند. به گفته پاگان کتاب باورکنید حالمان خوب است، نزدیکترین داستان به زندگی شخصی او است.
خلاصه کتاب باور کنید، حالمان خوب است
پنهلوپه رویزکار زنی است غرق در مشغله مادر بودن، همسر بودن، شاغل بودن و هزاران مشغله دیگری که یک زن خانواده میتواند داشته باشد. داستان را خود پنهلوپه روایت میکند و ما وارد یک روز معمولی از زندگی او و خانوادهاش میشویم و با ذهنیات و رفتار و ویژگیهای او تا حدی آشنا میشویم.
پنهلوپه و همسرش هر دو نویسندهاند، پنهلوپه در زمینه کتاب کودک کار میکند و همسرش در زمینه موسیقی مینویسد. داستان با روایت پنهلوپه ادامه دارد و بعد از این که با زندگی او آشنا شدیم. داستان به نقطه عطف اول خود میرسد. مرگ بهترین دوست پنهلوپه که یک دختر کوچک دارد. این تراژدی پنی را وا میدارد تا به زندگی شخصی خودش نگاهی دیگر بیاندازد و دوستی، ازدواج و حتی فردیت و احساسات و درک خود از زندگی را بازبینی کند و از خود بپرسد که آیا واقعا همان چیزی است که نشان میدهد؟
پاگان در این کتاب با نثر شاعرانه و شیرنش درباره عشق و زندگی حرف میزند و به ما یادآوری میکند که زندگی و عشق آن چیزی نیست که انتظارش را داریم بلکه چیزی است که به آن نیازمندیم.
خواندن کتاب باور کنید، حالمان خوب است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این رمان تاثیرگذار را به همه علاقهمندان به داستانهایی درباره عشق، زندگی و روابط انسانی پیشنها میکنیم.
بخشی از کتاب باور کنید، حالمان خوب است
در کودکی عاشق این بودم که کتابها من را به دنیای دیگری میبرند. حالا هم که بزرگم، این سحر و جادو از بین نرفته، و قورباغه و وزغ شخصیتهای مورد علاقهٔ من از کتابهای کودکان باقی ماندهاند. جنی هم آنها را میپرستید، و بدون شک، او در رفاقتمان وزغ و من قورباغه بودم! اینکه به خودم یادآوری میکردم برای همهٔ چیزهایی که آزارم میدهند هم شاکرم، فکری بود که مستقیم از وبسایت جنی، «چیزهای شیرین»، دزدیده بودم.
همین هفتهٔ قبل او دربارهٔ نگرانیاش نسبت به بازگشت مت از آخرین سفر کاریاش به خانه، پست گذاشته بود. این پست را همراه با تصاویری خندهدار از خودش در حالی که به آینه زل زده بود، منتشر کرده و به خودش لعنت فرستاده بود که چرا در نوجوانی به جای کرمهای ضد آفتاب به بدنش روغن بچه میزده. گفته بود وقتهایی که بیش از حد تنها میمانَد به این نوع افکار تباه مبتلا میشود.
و دقیقاً بعد از این پست به خودش یادآوری کرده بود که چقدر از موقعیت مت در یک شرکت سرمایهگذاری کوچک راضی است، موقعیتی که باعث میشد دستکم نیمی از ماه را در جاده باشد، و بلافاصله متوجه شده بود که تمام بهترین ایدههایش نتیجهٔ همین دوری بوده است. نوشته بود: «این فضای ذهنی محصول تنها بودن با خود برای زمانی طولانی است.»
من درکی از این حس نداشتم. از آنجاییکه سانجی در خانه کار میکرد (و باید اعتراف کنم اخیراً خیلی بیشتر کار میکرد)، تنها زمانی که واقعاً تنها بودم توی ماشین بود. با این حال، این نکته به قوت خود باقی است: «قدردانی» تنها حس مؤثر بود. و در روزی مانند این، من نیاز داشتم به خودم یادآوری کنم که حتماً دلیلی منطقی وجود دارد که یک آدم سالم از طلوع صبح خود را از رختخواب بیرون بکشد، و تمام ساعات بیداریاش را صرف برآورده کردن نیازهای دیگران کند، و بعد دوباره و دوباره و دوباره این کار را تکرار کند.
این کارِ عشق بود؛ یا چیزی شبیه به آن.
حجم
۲۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
نظرات کاربران
کتاب قشنگی بود
کتاب عالیه به خانم های متاهل که دچار روزمرگی شدند توصیه می کنم و به خانم های جوان مجرد که با اینستاگرام دم خور هستند
یک داستان انگیزشی! از نظر داستانپردازی برام مطلوب نبود، اما از بُعد انگیزشی حرفی برای آموختن داشت.
کتاب فوق العاده ای هست مخصوصا برای کسانی که متاهل هستن