دانلود و خرید کتاب این... محمدهادی خوشگو
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب این...

کتاب این...

امتیاز:
۴.۳از ۱۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب این...

کتاب این نوشته محمد هادی خوشگو مجموعه داستانی است که توسط نشر آبارون چاپ شده. نویسنده در تمام داستان‌ها اصل ساده‌نویسی را برای خودش اولویت قرار داده است و داستان‌هایی ساده در عین‌حال پرکشش نوشته است.

درباره کتاب این...

نویسنده با سابقه بیش از بیست سال فعالیت در صدا و سیما  اصولی را مبنای نوشتن قرار داده‌ است. خلاقیت در انجام هر کاری خوب است. حتی اندکش، نباید لقمه را جوید و در دهان مخاطب گذاشت. باید مهلت داد تا خودش تصمیم بگیرد، تفسیر کند و پازلها را کنار هم بچیند. ساده نوشتن و ساده ساختن با ساده‌انگاری متفاوت است. وقت و زندگی مخاطب ارزش دارد. باید سرعت و ضربآهنگ ماجراها را به درستی تنظیم کرد. باید راست گفت یا حداقل نباید دروغ گفت! محمد هادی خوشگو در کتاب این سعی کرده است تمام این ویژگی‌ها را رعایت کند.

خواندن کتاب این را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

ارتمیس
۱۳۹۹/۰۶/۲۶

داستان ها فضاسازیشون خوبه و تنوع شون هم. اما من یه انتقاد داشتم که قبل از اینکه اینجا مطرح کنم هم تو قسمت درخواست کتاب و اینیستا گفتم اما هیچ توجهی نشد. آیا این درسته که بعد از گذشت چند

- بیشتر
فرهاد
۱۳۹۸/۱۲/۰۸

اکثر داستان ها خیلی تصویری هستند و فضا کاملا در ذهن مخاطب شکل می گیرد. باید داستان ها را سر فرصت خواند، وگرنه کمی گیج کننده هستند. مثلا کمی طول می کشد تا خواننده به نوع روایت این مادران آگاه شود.

LORD
۱۳۹۸/۱۲/۰۷

تنوع داستان ها خوب بود، اما بعضی قسمت ها رو باید دو بار می خوندی تا متوجه بشی، مثلا داستان این پاها.

I AM GROOT
۱۳۹۸/۱۱/۲۲

داستان این مادران خیلی حس نوستالوژیک داشت. اما در مجموع غیر از داستان این هندوانه ها، فضای بقیه داستان ها کمی تلخ است.

صبا
۱۳۹۹/۰۶/۳۰

داستانهای کوتاه با ژانرهای مختلف

- ببین اول اینکه تو می‌تونی اندازهٔ یک گاو قوی باشی. دوم اینکه یک سِمَت کله گندهٔ مدیریتی داشته باشی. سومی‌اش هم اینکه هیچ‌کس نتونه تو رو ببینه، یک جورایی نامریی باشی... هر کدوم از اینها رو که اول خواستی، بیست و چهار ساعت بهت اعطا می‌شه، اگر خوشت اومد که دیگه برای همیشه مال خودته، اگر نه هم که اون یکی‌ها رو انتخاب می‌کنی.
I AM GROOT
- تو خیلی غلط می‌کنی! تو چی کارهٔ مملکتی؟ مگه مملکت قانون نداره؟ پس ما اینجا چی کاره‌ایم؟ - شما که آخه تو اتوبوس نبودین... - بعدش که می‌شد شکایت کرد و ما پیگیر بشیم. - والله ما سر کار خودمون یک حشمت نامی داریم هی زور می‌گه... صد دفعه ازش شکایت کردیم؛ تا حالا هیچ کس حالمون رو هم نپرسیده!
فرهاد
- حیوون قحطی بود؟ نمی‌شه زور شیر باشه یا مثلاً ببری، فیلی چیزی؟! - نه آقا جون. گاوش هر گاوی نیست که. این گاوای اسپانیایی رو دیدی یک شهرو به هم می‌ریزن، سی نفر هم جلودارشون نیستند. از اون گاواس!
I AM GROOT
- فرشتهٔ فرشته که نه! یک جورایی بیشتر مباشر ملِک آرزوهام. دستم تا یک حدی بازه. می‌فهمی؟
I AM GROOT
وقتی مرگ در خانهٔ کسی را می‌زند، می‌توان آن را در حدقهٔ چشمان فرد رو به موت دید. چشم‌ها سرد و بی‌فروغ در گودخانهٔ حدقه می‌نشینند و مردمک چشم کوچک و کبود می‌شود
فرهاد
پسر جان! آبروی منو حفظ کنی. کلهٔ بچه‌های مردمو خراب نکنی... هنوز هم که کامل اوستا نشدی... اصلاً کلهٔ همه رو با چهار بزن بره، از نظر بهداشتی هم بهتره. فهمیدی؟!
فرهاد
متهم به نام "ذبیح پشت‌چاهی" سی ساله، کارگر سادهٔ کارگاه تفکیک زباله‌های خشک و تر با صد و شصت و پنج سانتی‌متر قد و پنجاه و هشت کیلو وزن، "همایون بالاپور" بیست و چهار ساله را که با صد و هشتاد و هشت سانتی‌متر قد و صد و شانزده کیلوگرم وزن قهرمان بدن‌سازی دنیاست به شدت کتک زده است! همایون بالاپور فعلاً در بیمارستان بستری بوده و بیهوش است. هشت دندان و گونهٔ چپ او شکسته و لبانش کاملاً پاره شده است.
mhla
باید راست گفت یا حداقل نباید دروغ گفت! ششم: دل مبند و دل مبند و دل مبند...
AasemOon
کار اصلاح صورت با موزر تمام شده است، حالا با قیچی سبیلش را آنکادر می‌کند. سبیل را نمی‌شود با نمرهٔ دو اصلاح کرد. سبیل باید حداقل همان نمرهٔ شش باشد. آبخوری‌اش را بگیری و تمام! مرد بی‌سبیل مثل کامیون بی‌فرمان است.
فرهاد
راننده و سرمحافظِ مدیر ارشد هاج و واج همدیگر را نگاه می‌کنند. تا به حال در هیچ کلاس آموزشی به آنها نگفته‌اند، اگر کسی که از جانش محافظت می‌کنید، هوس خرید هندوانه به سرش زد، تکلیف چیست؟
فرهاد
تازه یک هفته است که مدیر ارشد بر مسند جدید تکیه زده است. او همیشه عنایات خدا را پشتیبان خود می‌داند. چهل سال پیش در روستای آنها چه کسی فکر می‌کرد که این پسرک نُه ساله با آن کت و شلوار که همیشه به تنش زار می‌زد، مدیر ارشد مملکت شود!
فرهاد
- مامانی من می‌گفت با اینکه خیلی زور داره، اما آدم مطمئن و بی‌آزاریه... - مامان من می‌گه وقتی جوون بوده با یه خانمه قرار داشته. خانمه نمی‌آد و با یکی دیگه ازدواج می‌کنه، مهندس می‌فهمه و از اون به بعد خُل می‌شه. - ممکنه اون زن و مَرده رو هم کشته باشه و بعد فرار کرده باشه و اومده باشه اینجا. - می‌گن سی چهل سال پیش اومده تو این محل. یک دفعه سر و کله‌اش پیدا شده...
فرهاد
شب از نیمه گذشته است و من به زن جوان ویلیام والاس فکر می‌کنم. او لحظاتی قبل از مرگ با چشمانی معصوم به جنگل خیره شد و نا امید از آمدن ویلیام والاس، جان داد...
فرهاد
- رعنا! امسال زیاد سیر بذار تو سرکه، اصلاً چند تا شیشه بذار برای هفت سال دیگه...
فرهاد
- فقط ببین دیگه عمرشو کرده، این دفعه خراب بشه باید به فکر یک موتور دیگه باشی... - تازه شده مثل خودم. من هم عمر خودمو کردم. اون به این در! می‌خندد و اوستا قربان هم با او همراه می‌شود. - اوستا حسابمون چقدر شد؟ - در نمی‌رم، بیا دم مغازه دو دو تا چهار تا می‌کنیم. فعلاً خداحافظ... - دستت درست... یا علی...
AasemOon
- می‌دونستم می‌آی! غیرتت اجازه نمی‌دِه زن و بچه‌ات گشنه بمونن. بلوچ، پارچه‌ای را که دور دهانش بسته، باز می‌کند و می‌گوید: - نمی‌اومدم، چه غلطی می‌کردم؟ تو راه پس و پیش برای ما گذاشتی؟ هر چی مرد تو آبادی بود، دنبال خودت ریسه کردی!
فرهاد

حجم

۹۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

حجم

۹۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان