کتاب جادوگری که جادوگری نمیدانست
معرفی کتاب جادوگری که جادوگری نمیدانست
جادوگری که جادوگری نمیدانست مجموعه داستانی نوشته کاظم سلطانی است که موضوعاتی تخیلی و فانتزی دارند.
چهار داستانی که در این مجموعه میخوانید، سوژههای فانتزی و تخیلی را دنبال میکند. دو داستان عمو نوروز و عینکی بر چشمان حمید، اولین تلاشهای نویسنده است که در مجله کیهان بچهها در سال ۱۳۳۵ به چاپ رسیدند و مورد اقبال قرار گرفتند اما دو داستان جادوگری که جادوگری نمیدانست و از کهکشان راه شیری: از نوشته های اخیر نویسنده هستند که با ورود به دنیای بیپایان تخیل و فانتزی شکل گرفتهاند و خواندنشان لذتبخش است.
خواندن کتاب جادوگری که جادوگری نمیدانست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران داستانهای تخیلی و فانتزی پیشنهاد میکنیم.
درباره کاظم سلطانی
کاظم سلطانی در سال ۱۳۶۹ در رشته کارگردانی سینما از دانشکده هنرهای دراماتیک فارغ التحصیل شد. از دهه ۵۰ با نگارش داستان هایی با محوریت حیوانات به عنوان شخصیت اصلی فعالیت ادبیاش را شروع کرد.
در سال ۱۳۷۳ مجله «در آستانه فردا» را منتشر کرد که این مجله در سال ۱۳۸۲ تعطیل شد. او چند دوره هم داور جشنواره انجمن سینمای جوان بود و فعالیتهای زیادی در جهت شناساندن تمدن ایرانزمین به مردم انجام داد از جمله تاسیس انجمن «یادگار نیاکان ما»، ساخت مستند «ایران، سرزمین تمدنها» ساخت مستندی درباره شاگردان کمال الملک و ساخت یک فیلم نیمهبلند سیاه و سفید اسکوپ با اقتباس از شاهنامه فردوسی که اولین فیلم سیاه وسفید اسکوپ در ایران بود.
کاظم سلطانی از سال ۱۳۸۲ آموزش داستان نویسی را آغاز کرد و همچنین به نوشتن چند فیلمنامه پرداخت که از میان آنها میتوان این عناوین را نام برد: آخورین، خونیرث، دختر مغرور، در اعماق قلب من، عقابی بر فراز قفقاز.
سلطانی در سال ۱۳۹۴ به دلیل استقبال آموزشهای داستان نویسی در انجمن یادگار نیاکان ما، «آموزشگاه داستان نویسی ویکتورهوگو» و به دنبال آن «انتشارات ویکتورهوگو» را به منظور حمایت از نویسندگان فردای ایران تاسیس کرد.
تاریک از عشق، غرامت دل، داستان های دست چپ، زورق کوچک، سنگها همچنان خواهند چرخید، پل شکسته، چوپان دهکده، قلب باوفا، کله ات را ورق بزن، شکارچیان پوست سر، ای مردان شجاع ایران شما را از یاد نخواهد برد، در کهکشان راه شیری، جادوگری که جادوگری نمی دانست، اوه چه رفاقتی ... از آثار منتشر شده کاظم سلطانی هستند.
بخشی از کتاب جادوگری که جادوگری نمیدانست
در آشپزخانه نشسته بودم و از پنجره بزرگ آنجا به آسمان روشن صبحگاهی نگاه می کردم. لیوان شیر را که گرم بود و دلچسب با لذت می نوشیدم.
صبح دلپذیری بود. دیدن گلدان های شمعدانی با گل های قرمز، کنار پنجره که با طراوت خودنمایی می کردند، وجودم را از شعفی عجیب می آکند.
چیزی به شیشه پنجره خورد. مثل ضربه نوک یک پرنده. نگاه کردم، پرنده ای در کار نبود!
دوباره چیزی به شیشه خورد. مثل یک سنگ ریزه! بلند شدم و پنجره را باز کردم. من در طبقه چهارم یک ساختمان قدیمی ساکن بودم.
نگاهم را به پایین دوختم. در کوچه خلوت جلوی خانه، دختر جوانی را دیدم که خم شده بود و دنبال سنگ ریزه می گشت. موهای بلند و سیاه رنگش چون آبشار از دو طرف بدنش روی زمین آویزان بود. احساسی دلپذیر و شور انگیز در من ایجاد کرد. صبر کردم تا بلند شود.
با یک حرکت خرمن موهایش را به پشت سرش ریخت، دستش را برای پرتاب سنگ ریزه عقب برده بود که مرا دید.
لبخندی زد و گفت: سلام.
گفتم: سلام، کاری داشتید؟
دختر گفت: سلام، می خواستم شما را ببینم.
در حالی که نگاهم در چهره زیبایش خیره بود، گفتم: چرا زنگ نمی زنی؟
دختر گفت: سلام. زنگ خرابه.
به طرف آیفون رفتم. راست می گفت چراغش خاموش بود.
به سمت پنچره برگشتم و گفتم: حق با شماست، حالا با من چکار دارید؟
دختر گفت: سلام. یعنی می خواهید همین
حجم
۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب امتیازش 1 هست، چطوری توی محبوب ترین ها قرار گرفته؟؟ من تعجب میکنم! نکنه دلیل خاصی داره؟؟
اصلا کتاب خوبی نیس نخرید ایش👿
داستان برای بچه هاست و به درد نوجوانان ( طبیعتا از ۱۲ تا ۱۸ سال ) نمیخوره
در اصل کتاب کودک و نوجوان بود. داستانها هم چنگی به دل نمیزدند. البته داستان آخر ایده جالبتری نسبت به بقیه داشت ولی پردازشها اصلا چشمگیر نبود.