کتاب یک جفت کفش پانخورده
معرفی کتاب یک جفت کفش پانخورده
هادی قدرتنما در کتاب یک جفت کفش پا نخورده، قصه دو برادر با نامهای رحمان و امیر را روایت میکند که در مسیر جنگ هشت ساله ایران قرار میگیرند و مسیری پر ماجرا برایشان رقم میخورد.
خلاصه کتاب یک جفت کفش پا نخورده
یک جفت کفش پا نخورده داستان دو برادر به نامهای رحمان و امیر را روایت میکند که در سالهای نوجوانی پدرشان را از دست دادهاند. امیر که فرزند بزرگ خانواده است، پس از رفتن پدر، نقش حامی خانواده را به عهده میگیرد. رحمان قهرمان مسابقه دو سرعت است. امیر هم مدال قهرمانی زندگی رحمان را بر گردن دارد. هادی قدرتنما در کتاب یک جفت کفش پا نخورده داستان زندگی این دو برادر را به تصویر میکشد. داستان با شروع جنگ هشت ساله عراق علیه ایران ادامه مییابد. امیر که قهرمان زندگی رحمان است به جبهه میرود و به شهادت میرسد. حال نوبت رحمان است که به تبعیت از برادر قهرمانش در جبهه حضور پیدا کند. این قهرمان مسابقات دو، پای خود را در میان جنگ از دست میدهد و ماجرا عجیبتر از قبل ادامه مییابد.
خواندن کتاب یک جفت کفش پا نخورده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعه کتاب یک جفت کفش پا نخورده را به علاقمندان داستان بلند پیشنهاد میکنیم. این داستان سرشار از احساسات ناب است و خواندن آن لذتی غیر قابل وصف برایتان فراهم میآورد.
جملاتی از کتاب یک جفت کفش پا نخورده
یکی دوماهی از مسابقات بیشتر نمیگذارد که داریم توی پیست تمرین میکنیم، مربی آقای عندلیبی با گرمکن همیشه سرمهایاش ایستاده و میگوید: «با صدای سوت بدوید.» امیر بیست قدم میشمرد و جلوی من در خط میایستد، میگوید:» میخواهم توی این دویست متر از من بیست متر جلو بیفتی رحمان!» نشدنی به نظر میرسد اما شروع به دویدن که میکنیم برای اولین بار میروم روی یک طول گام و فرکانس دویدنِ خاص و گویا بهینه و در انتهای قوس دویست متر به او نزدیک میشوم، با آخرین توان و فشار و کشش روی پاها سعی میکنم به شانه های امیر برسم، چند متر مانده به خط پایان با او هم تراز که میشویم یک فشار دیگر و یک استارت روی قدمها میزنم و کمیاز او زودتر میرسم به خط پایان. امیر نفس زنان و شاد و متحیر از آقای عندلیبی میپرسد: «زمان چقدر شد؟» عندلیبی با هیجان جواب میدهد: «بیست و سه و نود و سه صدم. امیر جان خیالت راحت، با این رکوردِ برادرت، میشود یک راست رفت تیم ملی!» آقای عندلیبی سمت من میآید و میگوید واقعاً آفرین رحمان، اسطوره میشوی تا چند سال دیگر! امیر میخکوب و غرق حیرت و تحسین دستهایش را به هم میکوبد و میگوید:» رحمان گل کاشتی، عالی بود!»
برای مطالعهی جملههای بیشتری از کتاب یک جفت کفش پا نخورده، بخش نمونه کتاب را رایگان دانلود کنید.
حجم
۶۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه
حجم
۶۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۳ صفحه