دانلود رایگان کتاب پله برقی آلن رب گری‌یه ترجمه احسان چادگانی

معرفی کتاب پله برقی

«پله برقی» داستان کوتاهی از آلن روب گری‌یه، نویسنده و فیلمساز فرانسوی و از مهم‌ترین چهره‌های جنبش رمان نو در دهه ۶۰ اروپا است. نخستین رمان وی به نام «جوانی» در بیست و دو سالگی نوشته شد، اما هرگز منتشر نشد. پاک‌کن‌ها اولین اثر روب گری‌یه بود که در ۱۹۵۳ توسط انتشارات مینویی چاپ شد. این رمان که مضمونی پلیسی داشت در آن سال برنده جایزه فنئون شد و به شدت مورد توجه رولان بارت منتقد برجسته ادبیات فرانسه قرار گرفت. آلن روب گری‌یه در سال ۱۹۵۵ مدیر ادبی انتشارات مینویی شد و رمان چشم چران را به چاپ رساند. این کتاب که به روان‌شناسی یک زناکار در حال و هوایی سوررئالیستی می‌پرداخت جایزه منتقدان را از آن او کرد. او از آن پس شروع به همکاری با گاهنامه اکسپرس کرد. مقالات آلن روب گری‌یه در این مجله سال‌ها بعد در کتاب مستقلی با عنوان درباره رمان نو به چاپ رسید. موفقیت اصلی روب گری‌یه در سال ۱۹۵۷ رخ داد. رمان حسادت که گذشته و حال و آینده را در کنار یکدیگر عرضه می‌کرد، نوید ظهور یک نویسنده صاحب سبک را می‌داد. این کتاب برای آلن شهرت و اعتبار فراوانی را به ارمغان آورد. روب گری‌یه در سبک نگارش به شدت از توصیفات رئالیستی پرهیز می‌کند و روش او در استفاده از تلفیق رویا و واقعیت، کارهای مارسل پروست را تداعی می کند. بخشی از داستان پله‌ برقی: گروهی بی‌حرکت، در پایین پلکان طویل و آهنی، که پله‌هایش یکی پس از دیگری با رسیدن به بالای پلکان هم‌سطح شده و یکی‌یکی، با صدای خفه‌ی چرخ‌دنده‌های روغن‌خورده ناپدید می‌شوند، و همزمان به طور ناگهانی این احساس را به آدم می‌دهد که پله‌ها، در جایی زیر آن سطح افقی که یکی پس از دیگری ناپدید می‌شوند، سرعت می‌گیرند، اما به‌نظر می‌رسد که بسیار هم آرام حرکت می‌کنند و خشکی‌شان برای چشمی که پله‌ها را دنبال می‌کند گرفته می‌شود، و درست در پایین پلکانِ مستقیم و طویل، دوباره همان گروه، درست در همان‌جا که بودند، بدون آن‌که ذره‌ای از جای‌شان تکان خورده باشند، دیده می‌شوند و آنها گروهی هستند بی‌حرکت، روی پله‌های پایینی که تازه به پله‌های دیگر اضافه شده‌اند، ایستاده‌اند‌ و درحالی که بلافاصله از مدت زمان این سفر مکانیکی وحشت زده شده‌اند، در میان این هیاهو ناگهان بی‌حرکت می‌ایستند، گویی پا گذاشتن روی پله‌ها بدن‌های آن‌ها را یکی بعد از دیگری، با حالتی آسوده و در عین حال عصبی، در تعلیقی که نشان از یک درنگ موقتی در میان سفر آن‌ها داشت، فلج کرده بود، آن هم در حالی که کل آن پلکان به بالا رفتنش ادامه می‌داد،
Ehsan Chadegani
۱۳۹۸/۰۷/۱۴

من به عنوان مترجم داستان، این کار را خیلی دوست داشتم. دلیل اینکه خیلی از دوستان با داستان ارتباط برقرار نکرده‌اند به این خاطر است که احتمالا با ذهنیت یک‌جور داستانِ داستان‌محور به اثر ورود کرده‌اند. روب‌گری‌یه نویسنده بسیار جریان‌گریز

- بیشتر
Ali Ghorbani Gazar
۱۳۹۸/۰۸/۱۸

به نظر من از متوسط پایینتر بود و لپ کلام این بود که زندگی مثله پله برقی دائم در حال گذره و انسان ها هم در حال گذرند و فقط از کنار هم عبور میکنند و بی تفاوت اند نسبت

- بیشتر
آوا داوودی فر
۱۳۹۹/۰۳/۲۶

اگر از خوندن یه داستان کوتاه به دریافت یک پیام جالب اکتفا می کنید و از هر داستانی که می خونید انتظار اعجاز ندارید توصیه می کنم این داستان رو بخونید.

fateme
۱۳۹۷/۱۰/۲۲

انچنان هم که همه گفتن بد نبود! زندگی مثل اون آسانسور از حرکت نمی ایسته، و وقتی وارد زندگی میشیم، ماهم میشیم جزوی از این حرکت همه چی درحال گذره، اتفاقا، آدما..نمیشه حتی به یک ثانیه قبل برگشت.. ماها میریم، و جامون رو

- بیشتر
mohmmadmahdimr1234
۱۴۰۰/۰۲/۰۹

جذاب و خوندنی نیست به درد پله برقی ندیده ها میخورد😐

کاربر ۱۳۶۳۲۱۲
۱۳۹۹/۰۹/۰۲

متنی بدون جذابیت

" بِـیلـی! "
۱۴۰۲/۰۸/۱۳

🎻✨️___ مطالعه نسخه الکترونیکی ___✨️🎻 کتاب داستان کوتاه "پله برقی" اثری از آلن روب گری‌یه:) راستش داستان جذابیت آنچنانی هم نداشت و صرفا فقط داشت افرادی که توی پله برقی بودند رو توصیف می‌کرد. داستان پردازی که اصلا کلیشه ای نبود، اما موضوعش

- بیشتر
محمدرضا
۱۴۰۰/۰۵/۱۶

جالب نیست؛ کوتاه و غیر قابل درک.

sana
۱۳۹۹/۰۵/۱۴

بسیار بسیار بسیار مسخره✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖✖

hessam_kk
۱۳۹۷/۱۰/۰۹

من واقعا نمیدونم چرا اینارو می‌نویسن این نویسنده ها، خب الان این یعنی چی؟! یکی به نویسنده بگه مگه مجبوری کتاب بنویسی...

افقی‌شان پشت سرهم ردیف شده و محل‌های اتصال عمودی یک درمیان قرار گرفته‌اند طرح تاریک دو مرد با کت‌وشلوارهای تیره به‌چشم می‌خورد، اولی دو پله پایین‌تر، پشت سر آن زن قرمزپوش ایستاده و دست راستش را روی دسته گذاشته است و بعد از سه پلهٔ خالی، مرد دوم پشت آن کودک ایستاده در حالی که سرش کمی بالاتر از دمپایی‌های لاانگشتی پسرک قرار گرفته، به عبارت دیگر کمی پایین‌تر از زانوهای او، جایی در پشت شلوار که چند چین‌خوردگی روی سطح پارچه، چروک ایجاد کرده است.
Hana
گروهی بی‌حرکت، در پایین پلکان طویل و آهنی، که پله‌هایش یکی پس از دیگری با رسیدن به بالای پلکان هم‌سطح شده و یکی‌یکی، با صدای خفهٔ چرخ‌دنده‌های روغن‌خورده ناپدید می‌شوند، و همزمان به طور ناگهانی این احساس را به آدم می‌دهد که پله‌ها، در جایی زیر آن سطح افقی که یکی پس از دیگری ناپدید می‌شوند، سرعت می‌گیرند.
Roya
تصمیم می‌گیرد ادامهٔ مطلبی را که شروع کرده بود، بخواند اما ناگهان سرش را پایین می‌آورد و در چهره‌اش که حالا از دید مخفی گشته هیچ نشانی از آن توجهی که به اطرافش نشان داده بود و احتمالا با آن چشم‌های خیره و گشاد اصلا هیچ‌کجا را هم ندیده بود، نیست. در همان‌جا در حالتی که در ابتدا هم به همان شکل بود، جمجمهٔ گرد با آن قسمت بی‌موی وسطش دوباره آشکار می‌گردد.
Anita Moghaddam💙💙
تنها چیزی که می‌بیند پله‌های پشت سرش است و در پایین این پلکان طویل و آهنی گروهی بی‌حرکت که چند لحظه‌ای‌ست پا روی پله‌برقی گذاشته‌اند دارند با همان سرعتِ آهسته بالا می‌آیند و فاصله‌شان تغییری نمی‌کند.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
گروهی بی‌حرکت که چند لحظه‌ای‌ست پا روی پله‌برقی گذاشته‌اند دارند با همان سرعتِ آهسته بالا می‌آیند و فاصله‌شان تغییری نمی‌کند.
HP
در همان‌جا در حالتی که در ابتدا هم به همان شکل بود، جمجمهٔ گرد با آن قسمت بی‌موی وسطش دوباره آشکار می‌گردد.
محمدرضا
آنها گروهی هستند بی‌حرکت، روی پله‌های پایینی که تازه به پله‌های دیگر اضافه شده‌اند، ایستاده‌اند و درحالی که بلافاصله از مدت زمان این سفر مکانیکی وحشت زده شده‌اند. در میان این هیاهو ناگهان بی‌حرکت می‌ایستند، گویی پا گذاشتن روی پله‌ها بدن‌های آن‌ها را یکی بعد از دیگری، با حالتی آسوده و در عین حال عصبی، در تعلیقی که نشان از یک درنگ موقتی در میان سفر آن‌ها داشت، فلج کرده بود،
fari jafari
گروهی بی‌حرکت، در پایین پلکان طویل و آهنی، که پله‌هایش یکی پس از دیگری با رسیدن به بالای پلکان هم‌سطح شده و یکی‌یکی، با صدای خفهٔ چرخ‌دنده‌های روغن‌خورده ناپدید می‌شوند، و همزمان به طور ناگهانی این احساس را به آدم می‌دهد که پله‌ها، در جایی زیر آن سطح افقی که یکی پس از دیگری ناپدید می‌شوند، سرعت می‌گیرند.
helya.B
مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» با این هدف فراهم شده است تا کاربران طاقچه بتوانند در عرض چند دقیقه یک داستان کوتاه از نویسندگان ایران و جهان را بخوانند. امیدواریم این داستان‌های کوتاه بتواند کمکی کوچک به پربارترکردن دقایق زندگی داشته باشد. دقایقی کوتاه که در میان روزمرگی‌ها، دقایقی زیباتر و ارزشمندتر باشد و در میان لحظات خوبمان جای بگیرد.
نام ــ محمد حسن ـــ

حجم

۶٫۷ کیلوبایت

حجم

۶٫۷ کیلوبایت

قیمت:
رایگان