کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران
معرفی کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران
کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران داستانی نوشتهی مرجان شیرمحمدی، بازیگر و نویسنده است. آذر، شهدخت، پرویز و دیگران داستان زندگی و حسادت دو بازیگر سینما و روابط بین آن دو نفر است.
بهروز افخمی در سال ۱۳۹۲ از کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران، فیلمی با همین عنوان ساخت.
دربارهی کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران
کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران دربارهی زندگی خانوادگی یک ستاره سینما و روابط او با همسرش است که تازگی تیره و تار شده است. همسر او خانهدار است اما در یک فیلم با او همبازی میشود. این بازی توجه منتقدین را به خود جلب میکند. تا جایی که حسادت همسرش را برمیانگیزد. او با حالت قهر به باغچهی خانوادگیشان در دماوند میرود. اما در همین حین اتفاقاتی رخ میدهد که دوباره روابطشان را متحول میکند...
کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران یک داستان از زندگی انسانها و نمونهی خوب یک رمان ایرانی است. اگر به چنین داستانهایی علاقه دارید، از خواندن کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران لذت میبرید.
دربارهی مرجان شیرمحمدی
مرجان شیر محمدی نویسنده و بازیگر ایرانی متولد ۲۲ آذر سال ۱۳۵۲ در تهران است. او با بهروز افخمی ازدواج کرده است و یک فرزند به نام آهیل دارد. فرزند دیگر او، ماکان از همسر قبلیاش است. مرجان شیرمحمدی نقاشی را زیر نظر آیدین آغداشلو فرا گرفت و در مدرسه تئاتر سمندریان، کارگاههای بازیگری را آغاز کرد. شیرمحمدی برای نخستین کتاب خود برنده جایزه کتاب سال بنیاد گلشیری شد و همچنین دو فیلم بلند سینمایی از داستان های او ساخته شده است. «دیشب باباتو دیدم آیدا» به کارگردانی رسول صدرعاملی از داستان "بابای نورا" و «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» از داستانی به همین نام به کارگردانی بهروز افخمی.
جملاتی از کتاب آذر، شهدخت، پرویز و دیگران
دیوانبیگی نشست روی مبل. «چه مشکلی؟ شما که خودتون بریدید و دوختید.»
شهدخت گفت: «من خدمتشون گفتم که من این کاره نیستم.»
کارگردان گفت: «خانم گفتم خدمتتون، نگران این قضیه نباشید. فقط باید دید استاد با این قضیه مشکلی نداشته باشن.»
دیوانبیگی گفت: «با کدام قضیه؟»
کارگردان گفت: «همین که ایشون بازی کنن.»
دیوانبیگی گفت: «این نمیتونه. از پسش برنمیاد.»
جملهی آخر شهدخت را تکان داد و انگار از یک خواب صدساله بیدارش کرد. انگار بغل گوشش توپ در کرده باشند، به خودش آمد و فکر کرد فقط برای همین جمله هم که شده این کار را میکند. تصمیمش را گرفت و وقتی کارگردان داشت چیزی دربارهی مادر داودنژاد میگفت، گفت: «چرا میتونم. از پسش بر میام. امتحان کنید. دستکم امتحان کردنش ضرر نداره.»
کارگردان دستهایش را با خوشحالی به هم کوبید. «امتحان میکنیم.» به دستیارش گفت: «خانم فیلمنامه رو بدید به خانم!»
پرویز دیوانبیگی را چاقو میزدی خونش در نمیآمد. از کارگردان عصبانی بود ولی نمیخواست به روی خودش بیاورد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه