«بگذار احساست کنم» مجموعه داستان کوتاه از زینب میرطاووسی است.
از متن داستان فالگیر:
لادن ناخن شستش را گاز گرفت. چشمهایش را تنگ کرد و به دختر عموهایش خیره شد.
سارینا که لبه میز تحریر در طرف دیگر اتاق نشسته بود، چراغ مطالعه را عقب داد و محکم گفت: «لادن باید همراه من بیای. همه چیز رو تنظیم کردم. مامانامون هیچ وقت نمیفهمن.»
ناهید که روی تخت لادن نشسته بود دستش را روی پتوی صورتی پشم شیشهای کشید و گفت: «ولی اون نگرانه. فقط کسی میتونه کمکش کنه که از آینده خبر داشته باشه.»
سارینا شکلک درآورد. پاهایش را طوری تاب میداد که پاچههای گشاد شلوار جینش به هم نخورند. گفت: «این حرفها همش مسخره است. فالگیر و خبر داشتن از آینده! خودت هم میدونی که هیچ اتفاقی نمیافته.»
...
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۲)بد
خوب نبود زیاد.😕😕😕