دانلود و خرید کتاب تهران مخوف (جلد دوم) م‍رت‍ض‍ی‌ م‍ش‍ف‍ق‌ ک‍اظم‍ی‌
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب تهران مخوف (جلد دوم)

کتاب تهران مخوف (جلد دوم)

معرفی کتاب تهران مخوف (جلد دوم)

در «تهرانِ مخوف (جلد دوم)» اثر مرتضی مشفق کاظمی (۱۳۵۶-۱۲۸۱) ادامه داستان دو دلداده، «مهین» و «فرخ» را در جامعه ایرانی اواخر دهه بیست و اوایل سی که طبقه سنتی قاجار دارد جای خود را به طبقه ای جدید (پهلوی) می دهد پی می‌گیریم. با خواندن این رمان زیبای ایرانی که سرنوشت قهرمانانش با مقطعی حساس از تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران پیوند خورده است. با اوضاع ایران اواخر قاجار و اوایل پهلوی بیشتر آشنا خواهید شد: ساعت شمس‌العماره زنگ پنج بعدازظهر را زد. باد سردی می‌وزید، در کف خیابان‌های تهران اثر کمی از گل ولای دیده می‌شد، بیشتر مغازه‌های خیابان لاله‌زار بسته بود، دیوارهای خیابان را اعلان‌های نمایش‌های گوناگون پوشانده بود و عنوان هرکدام از جمله «اصلی و کرم و ارشین‌مال آلان» جلب توجه می‌کرد اما آن‌که تازگی داشت «انکشاف جدید یا عمو رجب بچه شده» بود که نظر مردم سرخورده‌ی تهران را بیشتر به‌خود مشغول داشته بود. با وجود سردی هوا جمع نسبتآ زیادی از مردم به گردش روزانه می‌پرداختند و در دو طرف خیابان پایین و بالا می‌رفتند، درین میان یکی از آنان از رفیق خود پرسید: ـ فردا شب به نمایش خواهی آمد و به یتیمان اداره‌ی تحدید تریاک کمک خواهی کرد! رفیقش در پاسخ گفت: ـ معلوم می‌شود عقل تو هم کم شده است، آقاجان! شب و روز زندگی من و تو تئاتر است، دیگر تماشای نمایش می‌خواهیم چه کنیم؟ وانگهی پول گزاف هم دادی و بلیط خریدی، از کجا معلوم‌ست به مصرف خودش برسد؛ به‌علاوه تا کی باید رقص مردی را در لباس زنانه دید! در جلو درِ گراند هتل، مهمانخانه‌ی معروف تهران، نزدیک غروب آن‌روز دوم ماه حوت ۱۲۹۹، چند نفری گرد هم ایستاده و سرگرم گفت‌وگو با هم بودند: ـ خوب نفرمودید امشب پول‌ها را چه خواهید کرد؟ رفیق تنومندش در حالی که می‌خواست نگرانی خود را با خنده‌ی مصنوعی پنهان دارد در پاسخ گفت: ـ چه خواهم کرد؟ همان کاری که اعیان و اشراف و شاهزاده‌ها و دوله‌ها و سلطنه‌ها خواهند کرد؛ به‌علاوه من چه دارم که از آمدن قزاق‌ها بترسم، اگر بلشویکی هم می‌شود بشود و این چندرغاز را که به زحمت زیاد با کرایه دادن اسباب جمع‌آوری کرده‌ام ببرند! به‌شنیدن پاسخ مرد تنومند، صاحب‌منصب جوانی با روی سفید و چشمانی میشی‌رنگ که قسمتی از زلفش را تاب داده و از گوشه‌ی کلاه بیرون گذارده بود و سیدی که عمامه‌اش را بی‌ترتیب بر سر پیچیده بود و چشمان سرخ‌رنگ و خمارش می‌فهماند که شب گذشته از نوشیدن کنیاک و عرق به میزان زیادی بهره‌مند شده است، به‌خنده افتادند.

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۵۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۵۸ صفحه