
کتاب خدانگهدار آقای کا...
معرفی کتاب خدانگهدار آقای کا...
کتاب خدانگهدار آقای کا... نوشته کامران محرابیان و اثری است که نشر سنجاق آن را بهصورت الکترونیکی منتشر کرده است. این کتاب حاوی داستانی بلند با محوریت زندگی روزمره و ذهنیات کارمندی جوان به نام آقای کا... است که در آستانهی ارتقای شغلی با دغدغهها، خاطرات و تردیدهایش دستوپنجه نرم میکند. داستان با نگاهی موشکافانه و جزئینگرانه، لحظات عادی و گاه تکراری زندگی یک کارمند را به تصویر میکشد و از خلال این روزمرگیها به لایههای عمیقتری از هویت، تنهایی و جایگاه اجتماعی میپردازد. فضای داستان عمدتاً در روزی زمستانی و در مسیر رفتوآمدهای آقای کا... میان خانه، خیابان و محل قرار با دوستانش میگذرد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب خدانگهدار آقای کا...
کتاب خدانگهدار آقای کا... با تمرکز بر زندگی یک کارمند معمولی به نام آقای کا...، تصویری از دغدغهها و تردیدهای نسل جوان در محیطهای کاری و اجتماعی ارائه میدهد. کامران محرابیان در این اثر با روایتی خطی و درعینحال پر از بازگشت به گذشته، ذهنیات و خاطرات پراکندهی شخصیت اصلی را به تصویر کشیده است. داستان در یک روز سرد و تاریک زمستانی آغاز میشود و با جزئیات دقیق از محیط خانه، خیابان و محل کار، فضای ذهنی و عینی آقای کا... را به هم پیوند میزند. ساختار کتاب بر پایهی جریان سیال ذهن و گفتوگوهای درونی شخصیت اصلی استوار است؛ جایی که خاطرات کودکی، دغدغههای شغلی، روابط اجتماعی و حتی جزئیترین نگرانیهای روزمره در هم تنیده میشوند. نویسنده با استفاده از زبان ساده و توصیفهای ملموس موفق شده است حس تنهایی، اضطراب و امیدواریهای کوچک یک کارمند را به خواننده منتقل کند. داستان خدانگهدار آقای کا... نهتنها داستانی دربارهی یک فرد، بلکه روایتی از طبقهی متوسط شهری و چالشهای هویتی و اجتماعی آنهاست.
خلاصه داستان خدانگهدار آقای کا...
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
داستان با تصویری از خانهای سرد و تاریک و خوابآلودگی شخصیت اصلی آغاز میشود. آقای کا... کارمند جوانی است که پس از سالها تلاش به مقام مدیر میانی رسیده و قرار است این موفقیت را با دوستانش جشن بگیرد، اما روز او با مجموعهای از اتفاقات کوچک و بزرگ ازجمله صدای قطرات آب، جاگذاشتن کلید و کیف پول و برخورد با آدمهای مختلف در خیابان و محل قرار، بهشکلی غیرمنتظره پیش میرود. داستان، مدام میان زمان حال و خاطرات گذشتهی آقای کا... در نوسان است؛ از مرگ مادر در کودکی تا خاطرات مدرسه و دانشگاه و تجربههای تلخ و شیرین کارمندی. شخصیت در طول داستان با دو کارمند جوان وارد گفتوگو میشود و بحثهایی دربارهی طبقات اجتماعی، چاکرمنشی، موفقیت و معنای کار درمیگیرد. او در این مسیر بارها با احساس تنهایی، بیهویتی و تکرار ملالآور زندگی روزمره روبهرو میشود. در نهایت، داستان با نوعی سرگشتگی و تردید دربارهی جایگاه فردی و اجتماعی آقای کا... به پایان میرسد.
چرا باید کتاب خدانگهدار آقای کا... را بخوانیم؟
داستان خدانگهدار آقای کا... تجربهی زیستهی بسیاری از کارمندان و افراد طبقهی متوسط شهری را بازتاب میدهد. این داستان با پرداختن به دغدغههای هویتی، اضطرابهای شغلی و روابط انسانی، فرصتی برای تأمل دربارهی معنای موفقیت، جایگاه اجتماعی و تنهایی در زندگی معاصر فراهم میکند. خواننده با ذهنیات و تردیدهای شخصیت اصلی همراه میشود و میتواند خود را در موقعیتهای مشابه بیابد. همچنین زبان و فضاسازی اثر، امکان همذاتپنداری و درک عمیقتر احساسات و موقعیتهای شخصیتها را ایجاد میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به کسانی پیشنهاد میشود که دغدغهی هویت فردی، جایگاه اجتماعی و معنای کار در زندگی را دارند. همچنین این داستان ایرانی به علاقهمندان داستانهای شهری، روایتهای شخصیتمحور و کسانی که تجربهی کارمندی یا مواجهه با چالشهای طبقهی متوسط را در زندگی خود لمس کردهاند، توصیه میشود.
بخشی از کتاب خدانگهدار آقای کا...
«آقای کا... درون آب که تمامی خانه را فرا گرفته فرو میرود و دست و پا میزند، پای راستش را به جلو میاندازد و پای چپش را به کمک میگیرد، اما فایدهای ندارد. در زیر آب صدای وحشتناکی میشنود و پدرش را میبیند، سپس مادرش ظاهر میشود و دوباره تمام کسانی که در طول عمرش آنها را شناخته دیده میشوند ولی این بار همه او را میشناسند او را با انگشت به یک دیگر نشان میدهند و تشویقش میکنند. همین لحظه نور سفیدی پشت چشمانش او را از این آب به بیرون فرو میکشد با تشویشی زیاد از خواب بر میخیزد، خودش را ورانداز میکند و صورت پر از عرقش را با آستین پیراهنش پاک میکند و کم کم به خودش میآید.
قطعا دیگر صبح شده بود و باران هم همان طور مثل شب گذشته اما این بار پراکندهتر و بدون شدت میبارید. هوا روشن شده بود اما هنوز ابرهای بزرگ جلوی نور زردفام خورشید را گرفته بود، به نظر هوا سردتر از روزهای گذشته میآمد، نور آبی رنگ مایل به خاکستری از پشت پنجره و پردههای خانه مرد همسایه به درون خانه نفوذ میکرد و همه چیز را سرد و بدون روح نشان میداد. آقای کا... همان طور با چشمانی که به سقف خیره مانده بود از جایش تکان نمیخورد بعد از آن خواب وحشتناک، همان طور بدون هیچ تحرکی در جایش میخکوب شده بود. ابتدای امر درخواست داشت که وقتی چشمانش را باز میکند سقف زرد رنگ با حاشیههای گچ بری شدهٔ خانهٔ خودش را باز یابد. پیش خودش تجسم کرده بود که وقتی چشمانش را باز میکند درون خانهٔ خودش خوابیده است و تمامی رخدادهای روز گذشته خوابی بیش نبوده. اما وقتی چشمانش را باز کرده بود سقف سفیدی را دیده بود که هیچ شباهتی به سقف خانه خودش نداشت.»
حجم
۸۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۸۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
نظرات کاربران
خیلی لذت بردم و پیشنهاد میکنم که بخونیدش