
کتاب هیچ چیزی بعید نیست
معرفی کتاب هیچ چیزی بعید نیست
کتاب «هیچ چیز بعید نیست» نوشتهٔ امیرشهریار مداح اثری داستانی با زیرعنوان «فلسفهیابی برای قصهای خیالی» است که نشر زرین اندیشمند آن را منتشر کرده است. این کتاب با نگاهی به زندگی و سرنوشت شخصیتهایی در روستاهای ایران، به روایت داستانی میپردازد که در بستر باورها، تقدیر و تردیدهای انسانی شکل میگیرد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب هیچ چیزی بعید نیست
در «هیچ چیز بعید نیست» امیرشهریار مداح، با روایتی داستانی و ناداستانی، به زندگی چند شخصیت در روستاهای ایران پرداخته است. کتاب در قالب داستان بلند یا رمان، با نثری توصیفی و گاه طنزآمیز، به سرگذشت افرادی چون سید عبدالحمید، حمید (مایماخ حمید)، موسی خان و فروغ میپردازد. روایت کتاب در دهههای گذشته و در فضای روستاهای آذربایجان شرقی میگذرد و دغدغههایی چون ایمان، تردید، معجزه، سرنوشت و هویت را در بستر زندگی روزمره و آیینهای مذهبی به تصویر میکشد. ساختار کتاب بر پایهٔ روایتهای پیوسته و گاه درهمتنیده است که از زاویه دید شخصیتهای مختلف و با فاصلهگذاریهایی میان واقعیت و خیال روایت میشود. نویسنده با استفاده از عناصر بومی، زبان محاوره و توصیفهای دقیق، فضایی ملموس و باورپذیر از زندگی روستایی و مناسبات اجتماعی و دینی خلق کرده است. در کنار روایت داستانی، گاه صدای نویسنده نیز بهعنوان خالق قصه شنیده میشود و مرز میان واقعیت و خیال را به چالش میکشد. این کتاب نهتنها داستانی دربارهٔ آدمها و سرنوشتشان است، بلکه تاملی بر فلسفهٔ زندگی، نقش تقدیر و معنای معجزه در زندگی انسانها نیز بهشمار میآید.
خلاصه داستان هیچ چیزی بعید نیست
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «هیچ چیز بعید نیست» با حادثهای در گندمزار آغاز میشود؛ جایی که راوی اصلی، سید عبدالحمید، بر اثر گزیدگی مار دچار حادثه میشود و سگ سرابی برای نجات او به روستا میدود. این حادثه، مقدمهای برای ورود به روایت زندگی سید عبدالحمید است؛ طلبهای جوان که برای جمعآوری وجوهات شرعی و تبلیغ دین به روستاهای آذربایجان اعزام شده است. او در مواجهه با موسی خان، ارباب روستا، بر سر پرداخت خمس و زکات و همچنین خواستگاری از دخترش فروغ، با چالشهایی جدی روبهرو میشود. موسی خان با تردید به جایگاه دینی سید نگاه میکند و از او معجزه میخواهد تا برتریاش را اثبات کند. این تقابل، سید را به تردیدهای عمیق دربارهٔ ایمان، دعا و نقش خود در سرنوشت دیگران میکشاند. در ادامه، حادثهای برای سید رخ میدهد؛ او بر اثر استنشاق دود زغال تا آستانهٔ مرگ پیش میرود و پس از نجات، دچار نوعی بیگانگی با خود و گذشتهاش میشود. سید که دیگر هویتش را گم کرده، با نام حمید و ذهنی آشفته، سر از آسیاب روستایی دیگر درمیآورد و بهعنوان شاگرد آسیابان مشغول به کار میشود. اهالی روستا او را «مایماخ حمید» مینامند و او با گذشتهای مبهم و ذهنی سادهلوح، زندگی تازهای را آغاز میکند. در این میان، نشانههایی از گذشته و هویت واقعی حمید در رفتار و واکنشهایش به مکانهای مقدس و آیینهای مذهبی دیده میشود. داستان با رفتوبرگشت میان گذشته و حال، و با روایتهایی از زندگی شخصیتهای فرعی چون کربلایی قاسم، برزو و خانوادهٔ موسی خان، به کندوکاوی در معنای معجزه، تقدیر، هویت و نقش انسان در سرنوشت خود میپردازد. نویسنده با فاصلهگذاری و ورود گاهبهگاه به متن، مرز میان واقعیت و خیال را کمرنگ میکند و خواننده را به تامل دربارهٔ امکانپذیری هر اتفاقی در زندگی دعوت میکند. پایان داستان، با تاکید بر بیثباتی هویت و امکان تغییر سرنوشت، باز گذاشته میشود و مخاطب را با پرسشهایی دربارهٔ معنای زندگی و نقش اراده و تقدیر تنها میگذارد.
چرا باید کتاب هیچ چیزی بعید نیست را بخوانیم؟
این کتاب با پرداختن به مفاهیمی چون ایمان، تردید، معجزه و هویت، فرصتی برای تامل در باب سرنوشت و نقش انسان در مواجهه با تقدیر فراهم میکند. روایت داستانی در بستر زندگی روستایی، با شخصیتهایی چندلایه و باورپذیر، خواننده را به دل دغدغههای انسانی و فلسفی میبرد. همچنین، استفاده از عناصر بومی و زبان محلی، فضایی ملموس و زنده از مناسبات اجتماعی و دینی خلق کرده است. «هیچ چیز بعید نیست» نهتنها داستانی دربارهٔ آدمها و سرگذشتشان است، بلکه دعوتی به اندیشیدن دربارهٔ مرز واقعیت و خیال و امکانپذیری هر اتفاقی در زندگی است.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای اجتماعی و فلسفی، کسانی که دغدغهٔ هویت، ایمان و سرنوشت دارند و همچنین دوستداران روایتهای روستایی و بومی ایران مناسب است. همچنین، مخاطبانی که به تامل در باب معنای زندگی و نقش تقدیر علاقهمندند، میتوانند از خواندن این اثر بهره ببرند.
بخشی از کتاب هیچ چیزی بعید نیست
«رطوبت گرمی را روی صورتم احساس میکنم. انگار پارچهای مرطوب روی صورتم کشیده میشود. از پایین به بالا. جسم نرم و مرطوب که سمت راست صورتم. از روی ریش به سمت کنار چشمم حرکت میکند، حالا روی چم و پیشانیام کشیده میشود. صورتم خیس شده. من کجا هستم؟ کم کم هشیاری در وجودم پخش میشود. چشمهایم را باز میکنم و پوزه سیاه سگ را کنار صورتم میبینم. حیوان که مشغول لیسیدن صورتم است، با دیدن هوشیاری من چند قدم عقب میرود و با دو واقی کوتاه دمش را تکان میدهد. حالا یادم میآید کجا هستم. با حرکتی کوچک درد شدیدی از پای چپم به سمت کمرم سر میخورد. بیاختیار ناله میکنم. چه بلایی سرم آمده؟ به هر زحمتی هست نیمخیز میشوم و پایم را وارسی میکنم. جای دو سوراخ به فاصله یکبند انگشت از هم که رد خون خشکشده دارند را روی ساق پای چپم میبینم. مار پایم را گزیده. پارچه بقچه ناهارم را محکم بالای زخم میبندم تا زهر کمتر منتشر شود. چشم میگردانم. از قاطر خبری نیست. سعی میکنم روی پای راستم بلند شوم. اگر چوبی بود که عصا کنم خوب بود اما نیست. چند قدم روی پای راستم میپرم اما از شدت درد بروی زمین ولو میشوم. سگ دورم میچرخد و دم تکان میدهد و وقتی زمین میخورم سرش را بالا میگیرد و شروع به عوعو میکند. انگار میخواهد دیگران را خبر کند.»
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه