کتاب بیلی و هیولاهای فسقلی، هیولاها در خانه جدید

کتاب الکترونیکی «بیلی و هیولاهای فسقلی، هیولاها در خانهٔ جدید» نوشتهٔ زانا دیویدسون و با ترجمهٔ شیدا میرزایی، توسط نشر افق منتشر شده است. این کتاب در قالب داستان کودکانه، ماجرای پسربچه‌ای به نام «بیلی» را روایت می‌کند که با هیولاهای کوچک و بامزه‌ای دوست می‌شود و همراه آن‌ها به خانهٔ جدید نقل مکان می‌کند. داستان با تصویرگری ملانی ویلیامسون همراه است و برای گروه سنی کودک مناسب است. نسخه‌ی الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب بیلی و هیولاهای فسقلی، هیولاها در خانه جدید

«بیلی و هیولاهای فسقلی، هیولاها در خانهٔ جدید» اثری در ژانر رمان کودک است که با زبانی ساده و تصاویری رنگی، دنیای خیال‌انگیز کودکان را به تصویر می‌کشد. این کتاب بخشی از مجموعه‌ای با محوریت شخصیت «بیلی» و هیولاهای فسقلی اوست که هر جلد آن ماجرایی تازه را روایت می‌کند. داستان حول محور اسباب‌کشی خانوادهٔ بیلی به خانه‌ای جدید می‌چرخد و دغدغه‌های کودکانه‌ای مانند دلتنگی برای خانهٔ قبلی، نگرانی از محیط تازه و پیدا کردن دوستان جدید را به‌تصویر می‌کشد. نویسنده با خلق شخصیت‌هایی فانتزی و ماجراهایی پرهیجان، تلاش کرده است تا به کودکان کمک کند با تغییرات زندگی کنار بیایند و احساسات خود را بهتر بشناسند. ساختار کتاب به‌گونه‌ای است که هر فصل، ماجرایی کوتاه و مستقل را روایت می‌کند و در عین حال، خط اصلی داستان را پیش می‌برد. تصویرگری‌های ملانی ویلیامسون نیز به جذابیت و فهم بهتر داستان افزوده‌اند.

خلاصه کتاب بیلی و هیولاهای فسقلی، هیولاها در خانه جدید

هشدار: این پاراگراف بخش‌هایی از داستان را فاش می‌کند! داستان با معرفی «بیلی» آغاز می‌شود؛ پسربچه‌ای که زندگی معمولی دارد تا اینکه با هیولاهای فسقلی آشنا می‌شود. این هیولاها در کشوی جوراب‌های بیلی پنهان شده‌اند و با او پیمان دوستی می‌بندند. ماجرا زمانی هیجان‌انگیز می‌شود که خانوادهٔ بیلی تصمیم به اسباب‌کشی می‌گیرند و قرار است به خانه‌ای جدید بروند. بیلی نسبت به این تغییر احساس خوبی ندارد؛ خانهٔ جدید برایش غریبه است، از دوستانش دور می‌شود و حتی مدرسه‌اش عوض می‌شود. هیولاهای فسقلی اما با شور و شوق به استقبال خانهٔ جدید می‌روند و سعی می‌کنند بیلی را هم به وجد بیاورند. در جریان اسباب‌کشی، هیولاها گم می‌شوند و بیلی نگران آن‌هاست. او در خانهٔ جدید با هیولایی تازه به نام «اکلیلی» آشنا می‌شود که به او کمک می‌کند تا دوستان گمشده‌اش را پیدا کند. در این مسیر، بیلی با همسایه‌های جدیدش نیز آشنا می‌شود و کم‌کم احساس تعلق بیشتری به خانهٔ تازه پیدا می‌کند. داستان با ماجراهای بامزه و گاه پرهیجان هیولاها و بیلی، به کودکان نشان می‌دهد که تغییرات زندگی می‌تواند فرصت‌هایی برای دوستی و تجربه‌های تازه به همراه داشته باشد.

چرا باید کتاب بیلی و هیولاهای فسقلی، هیولاها در خانه جدید را بخوانیم؟

این کتاب با روایت ماجرای اسباب‌کشی و مواجهه با محیط جدید، به دغدغه‌های رایج کودکان دربارهٔ تغییرات زندگی می‌پردازد. شخصیت‌های فانتزی و ماجراهای طنزآمیز، فضای داستان را برای کودکان جذاب و سرگرم‌کننده کرده‌اند. از سوی دیگر، داستان به کودکان کمک می‌کند تا با احساسات خود دربارهٔ جدایی، دلتنگی و دوستی کنار بیایند و راه‌هایی برای سازگاری با شرایط تازه پیدا کنند. تصویرگری‌های رنگی و شخصیت‌های بامزه، تجربهٔ خواندن را برای مخاطبان خردسال دلپذیرتر می‌کند.

خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب برای کودکان گروه سنی دبستان، به‌ویژه آن‌هایی که با تغییراتی مانند اسباب‌کشی، ورود به مدرسهٔ جدید یا آشنایی با محیط‌های تازه روبه‌رو هستند، مناسب است. همچنین والدین و مربیانی که به دنبال داستان‌هایی برای کمک به سازگاری کودکان با تغییرات زندگی هستند، می‌توانند از این کتاب بهره ببرند.

بخشی از کتاب بیلی و هیولاهای فسقلی، هیولاها در خانه جدید

«بیلی گفت: «همه خیلی خوشحال‌اند که می‌رویم خانه‌ی جدید. همه به جز من.» چند دلیل برای دوست نداشتن خانه‌ی جدید: ۱. از خانه‌ی دوستانم خیلی دور است. ۲. باید بروم به یک مدرسه‌ی جدید. ۳. پر از عنکبوت است. ۴. خانه‌ی قدیمی خودمان را دوست داشتم. هیولاهای فسقلی همه با هم گفتند: «ما هم خوشحالیم!» آن‌ها به همه‌ی کارهایی فکر می‌کردند که می‌شد در خانه‌ی جدید انجام داد. ارباب و شرور سرزمین جدیدم می‌شوم. پرده‌ها را می‌جوم و نوش جان می‌کنم. پشمالو پرسید: «خانه‌ی جدید کجاست؟» بیلی نقشه‌ای را که پدرش بهش داده بود باز کرد و دایره‌ی بزرگی را نشان داد که دور خانه‌ی جدیدشان کشیده بود. بیلی گفت: «دوروبر خانه‌مان پر از درخت است. بعضی از مزرعه‌ها حتی گاو دارند.» مرم تا حالا گاو ندیده‌ام. بیلی به آن‌ها نگاه کرد و گفت: «شاید هم خانه‌ی جدید جای باحالی باشد. مامان گفت همسایه‌ی بغلی‌مان یک دختر و پسر هم‌سن من و روبی دارد...»