
کتاب سکوت سنگ ها
معرفی کتاب سکوت سنگ ها
کتاب الکترونیکی «سکوت سنگها» نوشتهٔ ایمان زریندرخت و با ویراستاری زهرا صنوبری، توسط نشر متخصصان منتشر شده است. این اثر در قالب خاطرهنویسی و خودسرگذشتنامهٔ داستانی، روایتی از زندگی نویسنده را در بستر فرازونشیبهای شخصی و اجتماعی به تصویر میکشد. «سکوت سنگها» با نگاهی به تجربههای تلخ و شیرین، از کودکی تا بزرگسالی، به موضوعاتی چون خانواده، شکست، امید و مواجهه با بحرانهای جسمی و روحی میپردازد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب سکوت سنگ ها
«سکوت سنگها» اثری در قالب خودسرگذشتنامهٔ داستانی است که ایمان زریندرخت آن را بر اساس خاطرات واقعی خود نوشته است. این کتاب با روایتی خطی و صمیمانه، زندگی نویسنده را از کودکی در خانوادهای پرجمعیت تا دوران نوجوانی و ورود به بزرگسالی دنبال میکند. روایت با جزئیات زندگی روزمره، دغدغههای خانوادگی، مشکلات تحصیلی و تجربههای کاری آغاز میشود و به تدریج به سوی رخدادهای سرنوشتساز و بحرانهای عمیقتر پیش میرود. ساختار کتاب به گونهای است که هر فصل، بخشی از مسیر زندگی نویسنده را بازگو میکند و خواننده را با احساسات، افکار و چالشهای او همراه میسازد. «سکوت سنگها» نهتنها به روایت رویدادها بسنده نمیکند، بلکه به لایههای درونی شخصیت نویسنده و تحولات ذهنی و روحی او نیز میپردازد. این کتاب در دستهٔ ناداستان و خاطرهنویسی قرار میگیرد و با تمرکز بر تجربههای زیسته، تصویری از مقاومت، امید و بازسازی هویت فردی در مواجهه با دشواریها ارائه میدهد.
خلاصه داستان سکوت سنگ ها
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «سکوت سنگها» با مقدمهای آغاز میشود که نویسنده در آن از دلیل انتخاب عنوان کتاب و شباهت روحی خود با سنگها سخن میگوید؛ موجوداتی که در عین استحکام، گاهی شکنندهاند و در نهایت به سکوت میرسند. روایت اصلی از کودکی ایمان زریندرخت در خانوادهای هشتنفره شروع میشود؛ جایی که مشکلات مالی، مهاجرت به روستا و دشواریهای تحصیل، زندگی او را شکل میدهند. نویسنده از بیعلاقگی به درس، مردودشدنهای پیاپی و فشارهای خانوادگی و مدرسه مینویسد و به تدریج به سمت کارگری و ورود به بازار کار در نوجوانی حرکت میکند. در ادامه، تجربههای کاری، روابط خانوادگی و نخستین نشانههای عشق نوجوانی، فضای کتاب را شکل میدهند. اما نقطهٔ عطف روایت، تصادف شدیدی است که زندگی نویسنده را دگرگون میکند و او را با آسیب نخاعی و ناتوانی جسمی مواجه میسازد. بخشهای بعدی کتاب به توصیف روزهای سخت بیمارستان، مبارزه با ناامیدی، تلاش برای بازیابی امید و کنارآمدن با شرایط جدید اختصاص دارد. نویسنده از تجربههای تلخ تنهایی، فکرهای خودکشی، بحران ایمان و در نهایت، یافتن معنای تازهای برای زندگی از طریق مطالعه، ارتباط با دیگران و کمک به افراد مشابه خود مینویسد. در فرازهای پایانی، «سکوت سنگها» به بازسازی هویت فردی، نقش خانواده و دوستان، و تلاش برای یافتن جایگاه تازهای در جهان میپردازد. روایت با نگاهی واقعگرایانه و بیپرده، از امیدها، شکستها و دستاوردهای کوچک و بزرگ زندگی سخن میگوید، بیآنکه پایانی قطعی یا قهرمانانه برای مسیر نویسنده ترسیم کند.
چرا باید کتاب سکوت سنگ ها را بخوانیم؟
این کتاب با روایت صادقانه و بیپرده از تجربههای زیستهٔ نویسنده، فرصتی برای همدلی با کسانی فراهم میکند که با بحرانهای جسمی و روحی دستوپنجه نرم میکنند. «سکوت سنگها» نهتنها تصویری از دشواریهای زندگی یک فرد معلول را نشان میدهد، بلکه به موضوعاتی چون امید، بازسازی هویت، نقش خانواده و قدرت مطالعه و ارتباط انسانی میپردازد. خواندن این اثر میتواند نگاه تازهای به مفهوم مقاومت، پذیرش و معناجویی در شرایط دشوار ارائه دهد و مخاطب را به تأمل دربارهٔ ارزشهای زندگی و قدرت تغییر فردی دعوت کند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به خاطرهنویسی، ناداستان و روایتهای خودزیسته مناسب است. همچنین افرادی که با بحرانهای جسمی، بیماریهای مزمن یا چالشهای روحی مواجهاند، یا دغدغهٔ امید، بازسازی هویت و معنای زندگی دارند، میتوانند از خواندن «سکوت سنگها» بهرهمند شوند.
بخشی از کتاب سکوت سنگ ها
«شبی که با موتور در خیابان یکطرفه تصادف کردم ناگهان یک سواری جلوی من پیچید، من هم با تمام سرعت به ماشین زدم. همان لحظه بیهوش نشده بودم و مردمی رو اطرافم میدیدم که چه صحبتهایی که نمیکنند. یک نفر میگفت: مرده؛ یک نفر میگفت: دارد جان میدهد و خیلی چیزهای دیگر. تمام صحبتهای مردم رو میشیندم. تازمانی که اورژانس رسید و به گردنم کاور بستند و داخل آمبولانس گذاشتند. داخل اورژانس به راننده گفتم: آژیر را خاموش کن، سرم دارد منفجر میشود. تا اینکه رسیدیم به بیمارستان نمازی. تا اون زمان هیچکس اطلاعی نداشت که تصادف کردهام؛ تا زمانیکه یکی آمد پایین تختم و گفت: شماره تلفن خونهتون رو بده، بگم خانواده بیان پیشت. با هزار دردسر شماره را به طرف دادم و منتظر پدر و برادرانم بودم. به گفته خودشان زمانی که تلفن زنگ خورد و پدرم جواب داد، به مادرم گفت: روزگارمان سیاه شد. ساعتی نگذشت که همه اقوام خبردار شده بودند. چندی نگذشت که پدر و برادرم را بالای سرم دیدم. هردو در گوش من میگفتند: چیزی نیست. زود خوب میشوی ولی خودم میشنیدم که دکترها میگفتند: بههیچعنوان نباید بگذارید بخوابد و به هر طریقی بود مرا دار نگه میداشتند.»
حجم
۴۹۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۴۹۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه