
کتاب سه افسانه شیرین از روزگار دیرین
معرفی کتاب سه افسانه شیرین از روزگار دیرین
کتاب الکترونیکی «سه افسانهٔ شیرین از روزگار دیرین» نوشتهٔ عفت خلیلی (سحر) و با تصویرگری فائزه یوسفی و ویراستاری زهرا خلیلی، توسط نشر مداد جادو منتشر شده است. این کتاب مجموعهای از سه افسانهٔ محبوب و کهن ایرانی با نامهای «کدو قلقلهزن»، «مهمانهای ناخوانده» و «خاله سوسکه» است که برای کودکان و نوجوانان بازنویسی شدهاند. داستانها با زبانی کودکانه و فضایی خیالانگیز، مخاطب را به دنیای قصههای مادربزرگها میبرند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب سه افسانه شیرین از روزگار دیرین
«سه افسانهٔ شیرین از روزگار دیرین» اثری در قالب داستان کوتاه کودکانه است که سه افسانهٔ مشهور ایرانی را در خود جای داده است. این کتاب با بازآفرینی قصههای عامیانه، تلاش کرده است تا میراث شفاهی و فرهنگی ایران را برای نسل جدید زنده نگه دارد. هر یک از داستانها، شخصیتهایی آشنا و ماجراهایی پرهیجان دارند که در بستر روستاها و خانههای قدیمی روایت میشوند. ساختار کتاب بهگونهای است که هر افسانه بهصورت مستقل روایت شده و در پایان هرکدام، پیامهایی اخلاقی و انسانی نهفته است. نویسنده با انتخاب این سه قصه، به سنت قصهگویی شبانه و نقش مادران و مادربزرگها در انتقال فرهنگ توجه کرده است. تصویرگریهای کتاب نیز فضای داستانها را برای مخاطب ملموستر کردهاند و به جذابیت روایت افزودهاند. این مجموعه نهتنها برای سرگرمی، بلکه برای آشنایی کودکان با ادبیات شفاهی و ارزشهای اخلاقی ایرانی مناسب است.
خلاصه کتاب سه افسانه شیرین از روزگار دیرین
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! در افسانهٔ «کدو قلقلهزن»، پیرزنی تنها تصمیم میگیرد برای دیدار دخترش به روستای دیگری برود. در مسیر، با سه حیوان خطرناک یعنی گرگ، پلنگ و شیر روبهرو میشود که هرکدام قصد خوردن او را دارند. پیرزن با زیرکی و وعدهٔ بازگشت پس از چاقشدن، از دست آنها میگریزد. پس از دیدار با دخترش، برای بازگشت، درون یک کدوی بزرگ پنهان میشود و با قل خوردن کدو از مسیر خطرناک عبور میکند. حیوانات که متوجه حضور او نمیشوند، به کدو اجازهٔ عبور میدهند. اما در پایان، گرگ متوجه فریب پیرزن میشود و ماجرایی تازه رقم میخورد که با دخالت روستاییان و بخشش پیرزن، داستان به پایان میرسد. در «مهمانهای ناخوانده»، خانم گلی و خانوادهاش در شبی برفی با حیواناتی روبهرو میشوند که یکییکی برای پناهگرفتن به خانهٔ کوچک آنها میآیند. با وجود تنگی جا، خانم گلی دلش به رحم میآید و به هرکدام گوشهای برای خوابیدن میدهد. صبح روز بعد، هر حیوان با یادآوری کمکی که میتواند به خانواده کند، اجازهٔ ماندن میگیرد و در نهایت، همه با همکاری و همدلی، خانه و باغچه را آباد میکنند. در افسانهٔ «خاله سوسکه»، دختری به نام خاله سوسکه پس از دلخوری از پدرش، تصمیم میگیرد خانه را ترک کند و به دنبال سرنوشت خود برود. او با لباسهایی که از پوست میوهها و سبزیجات دوخته، راهی بازار میشود و خواستگارانی چون بقال و قصاب را به دلیل رفتارشان رد میکند. در نهایت، با آقا موشه ازدواج میکند و زندگی تازهای آغاز میشود. اما ماجراهای زندگی مشترک، خاله سوسکه را با چالشهایی روبهرو میکند که در نهایت با بازگشت به آغوش خانواده و بخشش، قصه پایان مییابد.
چرا باید کتاب سه افسانه شیرین از روزگار دیرین را بخوانیم؟
این کتاب با بازآفرینی سه افسانهٔ محبوب ایرانی، فرصتی فراهم میکند تا کودکان و نوجوانان با قصههای کهن و ارزشهای اخلاقی نهفته در آنها آشنا شوند. روایتهای کتاب، همدلی، هوشمندی، مهربانی و اهمیت خانواده را بهگونهای ملموس و سرگرمکننده نشان میدهند. تصویرگریهای جذاب و زبان داستانها، فضای قصهگویی سنتی را زنده میکند و مخاطب را به دنیای خیال و خاطرات کودکی میبرد. مطالعهٔ این مجموعه، نهتنها سرگرمکننده است، بلکه به تقویت هویت فرهنگی و آشنایی با ادبیات شفاهی ایران کمک میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای کودکان و نوجوانانی مناسب است که به داستانهای عامیانه و افسانههای ایرانی علاقه دارند. همچنین والدین و مربیانی که بهدنبال قصههایی آموزنده و سرگرمکننده برای جمعهای خانوادگی یا کلاسهای قصهگویی هستند، میتوانند از این مجموعه بهره ببرند. «سه افسانهٔ شیرین از روزگار دیرین» برای کسانی که دوست دارند با فرهنگ و ادبیات شفاهی ایران آشنا شوند، انتخابی مناسب است.
بخشی از کتاب سه افسانه شیرین از روزگار دیرین
«یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. پیرزنی بود که در یک روستای باصفا و خوش آب و هوا زندگی میکرد. او تنها بود. پسرش به دنبال زندگی رویایی به شهر رفته بود و دخترش را هم به یکی از روستاهای نزدیک شوهر داده بود. پیرزن چند تا مرغ و خروس داشت که با آنها مشغول بود و از جوجه و تخممرغ آنهاء زندگی خودش را تأمین میکرد. او شبهای خود را با بافتن جوراب و دستکش و شال گردن میگذراند و مردم ده هم از او خرید میکردند. خلاصه روز گار می گذشت. یکی از روزهای پاییزی که کار کشاورزی به پایان رسیده و مردم فراغتی یافته بودند. پیرزن با خود گفت: «حالا که کارهای کشاورزی همسایه تمام شده, مرغ و خروسهایم را به او بسپرم و قبل از برف و باران و سرماء چند روزی به دیدن دخترم بروم.» پیرزن به دنبال همین نیت آماده شد برای سفر. تا دخترش را ببیند. وسایل سفر و سوغاتی دختر را تهیه کرد. به حمام رفت و لباس نو بر تن کرد. به خانهی همسایه که از قبل هماهنگ کرده بود. رفت و سفارش خانه و مرغ و خروسهایش را به خانم همسایه کرد. یک کلید هم به او داد تا روزها به مرغ و خروسها سر بزند و به آنها آب و دانه بدهد. همسایه هم گفت: «برو خدا به همراهت. خیالت راحت. خودم مواظب همه چیز هستم.» و پیرزن را چند قدم بدرقه کرد. پیرزن هم بقچه بندیلش را روی سرش گذاشت و به راه افتاد.»
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه