تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب مغناطیس سیاه (کتاب سوم؛ تارهای باستانی، بخش دوم)
معرفی کتاب مغناطیس سیاه (کتاب سوم؛ تارهای باستانی، بخش دوم)
معرفی کتاب مغناطیس سیاه (کتاب سوم؛ تارهای باستانی، بخش دوم)
کتاب الکترونیکی «مغناطیس سیاه» نوشتهٔ «محمدرضا شهبازی» و با همکاری نشر «کتابستان معرفت» اثری در ژانر فانتزی و ماجراجویی است که داستانی پرکشش و پرحادثه را روایت میکند. این کتاب با محوریت شخصیتهایی نوجوان و جوان، ماجرای تلاش گروهی از قهرمانان برای نجات یک شهر و مقابله با موجودات مرموز را به تصویر میکشد. فضای داستان، ترکیبی از عناصر اسطورهای، جادو و دغدغههای انسانی است. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب مغناطیس سیاه (کتاب سوم؛ تارهای باستانی، بخش دوم)
«مغناطیس سیاه» در بستری فانتزی و پرتعلیق، داستان شهری به نام سهیرا را روایت میکند که ساکنانش با تهدیدی مرگبار از سوی موجوداتی عظیمالجثه به نام دراتارها روبهرو هستند. کتاب در دورهای روایت میشود که مراسمی هفتگی برای تقدیم قربانی به این موجودات برگزار میشود تا شهر از خطر حمله در امان بماند. در این میان، گروهی از جوانان و مبارزان با انگیزههای شخصی و جمعی، تصمیم میگیرند این چرخهٔ وحشت را بشکنند و راهی برای نجات شهر بیابند. روایت کتاب، میان دغدغههای فلسفی دربارهٔ سرنوشت، ایمان، و معنای زندگی و همچنین ماجراهای پرحادثه و اکشن در نوسان است. شخصیتها هرکدام با گذشته و انگیزههای خاص خود، درگیر تصمیمهایی میشوند که سرنوشت شهر و عزیزانشان را رقم میزند. فضای داستان، تلفیقی از اسطوره، جادو، و واقعیتهای تلخ انسانی است و در کنار ماجراهای پرتنش، به موضوعاتی چون دوستی، خیانت، مسئولیت و امید نیز میپردازد.
خلاصه کتاب مغناطیس سیاه (کتاب سوم؛ تارهای باستانی، بخش دوم)
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!داستان «مغناطیس سیاه» با نزدیکشدن به مراسم قربانی آغاز میشود؛ شبی که ساکنان سهیرا در اضطراب و ترس به سر میبرند و گروهی از قهرمانان جوان، هرکدام با دغدغهها و نگرانیهای خود، آماده میشوند تا نقشهای برای نجات «تاسینو» و مقابله با دراتارها اجرا کنند. فضای مخفیگاه، پر از نگرانی و امید است و شخصیتهایی چون پارتاس، آتاسا، کوهیار، برزو و دیگران هرکدام نقش ویژهای در این ماجرا دارند. با آغاز مراسم، تاسینو به عنوان یکی از قربانیان در قفس بسته شده و جمعیت شهر با نگاههایی متفاوت، شاهد این رویداد هولناک هستند. همزمان، گروه نجات با نقشهای پیچیده و تقسیم وظایف، سعی میکند تاسینو را آزاد کند و با ملکهٔ دراتارها روبهرو شود. در این میان، خیانت، تردید و اختلافنظر میان اعضا، ماجرا را پیچیدهتر میکند. حملهٔ ناگهانی دراتارها و آشوب در شهر، همه را به سمت تصمیمهای سرنوشتساز میکشاند. داستان با تعقیب و گریز، فداکاری و لحظاتی از شوخطبعی و تلخی پیش میرود و شخصیتها در مواجهه با خطر، معنای واقعی شجاعت، دوستی و مسئولیت را تجربه میکنند. پایان این بخش از داستان، با گرههایی بازنشده و سرنوشت نامعلوم برخی شخصیتها، مخاطب را برای ادامهٔ ماجرا مشتاق نگه میدارد.
چرا باید کتاب مغناطیس سیاه (کتاب سوم؛ تارهای باستانی، بخش دوم) را خواند؟
این کتاب با روایت ماجرایی پرحادثه و شخصیتهایی چندلایه، مخاطب را به دنیایی متفاوت میبرد که در آن مرز میان خیر و شر، ایمان و تردید، و شجاعت و ترس بارها به چالش کشیده میشود. «مغناطیس سیاه» علاوه بر خلق فضایی فانتزی و پرتعلیق، به دغدغههای انسانی و فلسفی نیز میپردازد و مخاطب را با پرسشهایی دربارهٔ سرنوشت، مسئولیت و معنای زندگی روبهرو میکند. روایت داستان، سرشار از لحظات هیجانانگیز، شوخطبعی و موقعیتهای احساسی است که باعث میشود خواننده تا پایان همراه شخصیتها بماند.
خواندن کتاب مغناطیس سیاه (کتاب سوم؛ تارهای باستانی، بخش دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای فانتزی، ماجراجویی و نوجوانانه مناسب است. کسانی که به روایتهای پرحادثه، شخصیتپردازی قوی و دغدغههای فلسفی علاقه دارند، از خواندن این اثر لذت خواهند برد. همچنین برای نوجوانان و جوانانی که به دنبال داستانهایی با محوریت دوستی، شجاعت و مبارزه با ترس هستند، گزینهٔ مناسبی است.
بخشی از کتاب مغناطیس سیاه (کتاب سوم؛ تارهای باستانی، بخش دوم)
«ساعتهای باقیمانده تا مراسم مثل باد میگذشتند و عقربهها بیرحمانه همه را به سوی روز قربانی هل میدادند. تمام شب خواب به چشم کسی نیامده بود. سکوت غریبی بر مخفیگاه حاکم بود و به جز همهمههایی خاموش، صدایی از کسی بلند نمیشد. اندک اندک سپیده صبح هم سر میزد و چیزی به طلوع خورشید دوشنبه باقی نمانده بود. دوشنبهٔ عجیبی که خیلی چیزها قرار بود در آن مشخص شود. اینکه آیا موفق به نجات تاسینو میشوند یا نه؛ اینکه آیا حادثهٔ المُر واقعاً به خاطر کار آنها رخ داده یا نه؛ اینکه آیا موفق به کشتن آن جانور خواهند شد یا نه و حتی اینکه آیا چشمهایشان دیگر فرصتی برای دیدن خورشید روز سهشنبه پیدا خواهد کرد یا نه! هرکسی در حال و هوای خودش بود. کیمیاگر برخلاف همیشه از اتاقش بیرون آمده بود و برای صدمین بار کیسههای سفیدگرد را به هم میریخت و دوباره مرتب میکرد. انگار که فقط دنبال بهانهای میگشت تا بیشتر در کنار بقیه اعضا باشد. برزو یک گوشه روی زمین نشسته بود و در حالی که به شمشیرش تکیه زده بود، چشم به روبهرو دوخته بود. یکدل داشت میل کوبها را سمباده میزد؛ او با آهسته شعرهایش را میخواند و حیسام کنج اتاق زانو زده بود و چیزهایی را زیر لب زمزمه میکرد. درست آن سوی اتاق هم آتاسا کنار پارتاس نشسته بود و با خنجر چیزی شبیه یک شهر را روی میز چوبی مقابلش میخراشید. پارتاس که انتظار و اضطراب کلافهاش کرده بود؛ مدتی میشد که نشسته بود و بقیه را تماشا میکرد. صدای زمزمههای اوبا حالا اندکی بلندتر شده بود و پارتاس میتوانست آن را بشنود: - زیندیگی، مارگ یا شیرافات! زیندیگی، مارگ یا شیرافات! کودام اینتیخاب؟! کودام سارنیویشت؟!...»
حجم
۱۴٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
حجم
۱۴٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
نظرات کاربران
بی صبرانه منتظرم نسخه چاپیش بیاد 😍 بهترین بینظیر ترین کتابیه که خوندم ممنون آقای نویسنده 💚🌌