
کتاب همزاد
معرفی کتاب همزاد
کتاب همزاد نوشتهٔ علیرضا کوشک جلالی توسط نشر قطره منتشر شده است. این نمایشنامه در هشت صحنه با الهام از داستان «هروسترات» اثر ژان پل ساتر، نگاشته شده است. با توجه به فضای فلسفی و روانشناختی و همچنین اقتباس از اثر ژان پل سارتر، این نمایشنامه میتواند برای علاقهمندان به تئاتر معناگرا، فلسفه اگزیستانسیالیسم و آثار سارتر جذاب باشد. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب همزاد
نمایشنامه همزاد تنها دو شخصیت دارد: «مرد» و «مرد جوان». داستان در اتاقی دو طبقه رخ میدهد که طبقه پایین آن خاموش است و طبقه دوم شامل اتاقی دلباز با وسایلی مانند صندلی چرخدار، میز، عروسکهای خیمهشببازی، پنجره، یخچال کوچک و تخت است. در وسط کف اتاق دریچهای وجود دارد که میتوان آن را حرکت داد و شعلههای آتش از پایین آن زبانه میکشد. نمایشنامه به بررسی درونیات، ترسها، و مواجهه شخصیتها با واقعیت و توهم میپردازد. دیالوگها عمیق و پرچالش هستند و به موضوعاتی نظیر تنهایی، دیگری، جامعه، حقیقت، و پیامدهای انتخابها اشاره دارند. فضای کلی نمایشنامه وهمآلود و روانشناسانه است و خواننده را به تفکر درباره چیستی انسان و ارتباط او با دنیای اطراف وامیدارد.
خلاصه کتاب همزاد
نمایشنامه با ورود «مرد» به اتاق «مرد جوان» که یک پا ندارد و روی صندلی چرخدار نشسته است، آغاز میشود. مرد یک تپانچه همراه دارد و با آن مرد جوان را تهدید میکند. این دو شخصیت درگیر گفتگوهای طولانی و پرتنشی میشوند که به تدریج ابعاد پیچیدهای از رابطه و هویت آنها را آشکار میکند. بخشی از نمایشنامه به روایتها و نمایشهایی میپردازد که توسط «مرد جوان» با استفاده از عروسکها اجرا میشود. این نمایشها اغلب بازتابی از وقایع دردناک، جنگ، شکنجه و فساد جامعه هستند. «مرد» اصرار زیادی بر دیدن این نمایشها دارد، هرچند که دیدن آنها او را آزار میدهد. در طول نمایشنامه، مفاهیمی مانند واقعیت و دروغ، آزادی و اسارت، و تأثیر گذشته بر حال مطرح میشوند. شخصیتها با خاطرات تلخ خود از زندان و شکنجه دست و پنجه نرم میکنند و مرز بین واقعیت و خیال برای آنها مبهم میشود. استفاده از نمادهایی مانند آتش زیر دریچه ، عروسکهای یک شکل و ادرار کردن در گودال آتش به لایههای معنایی نمایشنامه عمق میبخشد. پایان نمایشنامه باز است و سرنوشت شخصیتها به طور قطعی مشخص نمیشود. «مرد جوان» به داخل گودال پرتاب میشود و «مرد» درنهایت تنها میماند. نمایشنامه با سیگار کشیدن مرد و باز گذاشتن در به پایان میرسد.
چرا باید کتاب همزاد را بخوانیم؟
متن نمایشی همزاد نمایشنامهای تفکربرانگیز و چالشبرانگیز است که با فضاسازی وهمآلود و شخصیتهای پیچیده، خواننده را به سفری در اعماق روان انسان میبرد. این اثر با الهام از اندیشههای اگزیستانسیالیستی سارتر، به مسائلی همچون هویت، واقعیت، خشونت و تأثیر گذشته بر حال میپردازد و با زبانی شاعرانه و دیالوگهایی عمیق، تجربهای منحصر به فرد از تئاتر فلسفی را ارائه میدهد.
خواندن کتاب همزاد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این نمایشنامه به علاقهمندان به تئاتر فلسفی، ادبیات روانشناختی و آثار اقتباسی از نویسندگان بزرگ جهان پیشنهاد میشود. همچنین، دانشجویان رشتههای ادبیات نمایشی، فلسفه و روانشناسی میتوانند از این اثر برای درک بهتر مفاهیم اگزیستانسیالیسم و تحلیل شخصیتهای پیچیده بهره ببرند.
درباره علیرضا کوشک جلالی
بخشی از کتاب همزاد
«مرد جوان: (با صندلی چرخدار به طرف میز میرود. چند عروسک روی میز است. عروسکها شبیه به هم هستند. در حین تعریف کردن عروسکها را حرکت میدهد ــ نمایش عروسکی) در روزگاران قدیم در کشوری باستانی پادشاهی زندگی میکرد، مهربان و صلحجو. مردم علاقهٔ زیادی به این پادشاه داشتند. روزی پادشاه به مناسبت آزاد شدن کشورش که چندی پیش در چنگال دیوی بود، جشن و سروری برپا کرد. هفت شب و هفت روز. بزرگان هر ایالت میبایستی در روز مشخصی به پایتخت بیایند و در جشن اصلی شرکت کنند. پس از پایان یافتن اولین روز جشن، پادشاه مهربان و صلحجو به جلّادانش دستور داد تا به چادر مهمانان بروند و سر از تن تکتک مهمانها جدا کنند و لاشهها را جلوی سگهای شکاری بیندازند. جلادان متحیر گشتند اما جرئت سرپیچی از دستور را نداشتند و اصولاً آن را ضد اصول فکریشان میدانستند. حرف پادشاه مانند آیهٔ آسمانی مورد قبول بود. هیچکس جرئت نداشت بیندیشد که ممکن است پادشاه هم اشتباه کند. صبح روز بعد سرهای بیشماری با چشمان وق زده در باغ سلطنتی گرداگرد حوض قابل رؤیت بود. سگهای شکاری نیز مشغول سورچرانی بودند و بهراستی شادی و سرورشان در این جشن بزرگ و باشکوه همپای پادشاه مهربان و صلحجو بود. در این اثنا پیکها خبر آوردند که مهمانان جدید در راهند. کلهها را با نیزه به انبار منتقل کردند و با رویی گشاده و لبهایی خندان به پیشواز مهمانان جدید رفتند.
مرد: (که به خواب رفته بود، ناگهان از خواب میپرد.) دوباره صورتشو دیدم. چشماش پس از اینکه تپانچه رو دید گرد شد. وحشت کرد. شکم چاقش موقع راه رفتن تلوتلو میخورد... من چقدر احمقم... میبایستی شکمشو سوراخ سوراخ میکردم... هفتتا سوراخ کوچیک قرمز به صورت دایره دور نافش...»
حجم
۳۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۶۶ صفحه
حجم
۳۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۶۶ صفحه