
کتاب رقص آدمک های کاغذی
معرفی کتاب رقص آدمک های کاغذی
کتاب الکترونیکی رقص آدمکهای کاغذی نوشتهٔ سعید توکلی توسط نشر نی منتشر شده است. این کتاب داستانی دربارهٔ تقابل انسان با تقدیر و سرنوشت است.
درباره کتاب رقص آدمکهای کاغذی
رقص آدمکهای کاغذی رمانی است که به بررسی زندگی شخصیتی میپردازد که با تقدیر و سرنوشت خود درگیر است. نویسنده در این کتاب به تصویر کشیدن مبارزهٔ انسان با سرنوشت و چالشهای پیشروی او پرداخته است.
کتاب رقص آدمکهای کاغذی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای فارسی معاصر و داستانهایی با مضامین فلسفی و انسانی مناسب است.
بخشی از کتاب رقص آدمکهای کاغذی
«یعقوب پرده را کنار زد و ایستاد به تماشای پیرمرد که در حیاط، مقابل درخت سیب، دعا میخواند. حیاط پر شده بود از عطر بهار، و درخت سیب، غرق در شکوفههای تازه، روسری سپید به سر داشت. پنجره باز بود و نسیم پارههایی از بهار را به خانه میآورد. یعقوب نمیتوانست از حرفهای پیرمرد چیزی بفهمد. زیر لب زمزمه میکرد و دست میکشید روی تن درخت، انگار زیارتش میکرد. یعقوب با این مناسک آشنا بود اما از هیچکدام سر در نمیآورد. فقط دوست داشت چشمهایش را ببندد و بگذارد تا وقتی کار پیرمرد تمام میشود آن نسیم بیاید و دست به صورتش بکشد و از میان موهایش عبور کند. در آن چند سال کلمهای از دهان پیرمرد بیرون نیامده بود و هر بار هم که یعقوب خواسته بود به کنایه چیزی بپرسد طفره رفته بود. بهار زمان شیدایی جمشید بود در آن معبد تنهایی. لباس سفید میپوشید و بیشتر روز را مینشست روی نیمکت چوبی ایوان. گاهی به خلسه میرفت و از آن حالات چیزی به کسی نمیگفت.
همین که خم شد عصایش را بردارد یعقوب دوید به طرف حیاط. از پلهها پایین رفت و بازوی جمشید را گرفت. منتظر شد که پیرمرد سنگینیاش را روی دست او بیندازد و آرامآرام راه بیفتد. از گوشهٔ چشم به پیرمرد نگاه کرد و صورت خیسش را دید. ردّ اشکها را گرفت تا زیر سایهٔ ابروهای بلندش که ببیند چشمهایش از گریه دو کاسهٔ خون شده است. چند دقیقهای طول کشید تا بالا بیایند و به اتاق جمشید برسند. یعقوب در را که باز کرد بوی دود سیگار و نَم توی دماغش پیچید. پیرمرد راهی از بین کتابهای روی هم چیده شده برای خودش باز کرده بود ولی یعقوب مجبور بود طوری پاهایش را بلند کند و با احتیاط زمین بگذارد که به کتابها نخورد. دست پیرمرد را تا کنار تختش رها نکرد. همین که نشست، بدون آنکه چیزی بگوید از اتاق بیرون آمد و در را پشت سرش بست.»
حجم
۱۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۱۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه