دانلود و خرید کتاب ماموریت مخفی مجید ملامحمدی
تصویر جلد کتاب ماموریت مخفی

کتاب ماموریت مخفی

انتشارات:نشر معارف
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب ماموریت مخفی

کتاب الکترونیکی ماموریت مخفی نوشتۀ مجید ملامحمدی در نشر بُرنا (بخش نوجوان نشر معارف) چاپ شده است. این کتاب رمان نوجوانی دربارهٔ سفر حضرت معصومه (س) از مدینه به مرو و روایت بخش‌هایی از زندگی امام رضا (ع) است.

درباره کتاب ماموریت مخفی

داستان ماموریت مخفی درباره مردی است که از سوی امیر مدینه مأمور می‌شود از کاروان حضرت معصومه (س) و همراهانشان در سفر به مرو جاسوسی کند. در طول مسیر، اتفاقات مختلفی رخ می‌دهد، از جمله حمله دشمنان به کاروان مدینه که باعث آشفتگی درونی شخصیت اصلی می‌شود. کتاب همزمان به روایت سفر حضرت معصومه (س) از مدینه به مرو می‌پردازد و در ادامه بخش‌هایی از زندگی امام رضا (ع) را برای مخاطبان روایت می‌کند. نویسنده در خلال داستان، علت سفر حضرت معصومه (س) برای دیدار با برادر را شرح می‌دهد و حکایت‌هایی از زندگی امام رضا (ع) را از زبان شخصیت‌های داستان بیان می‌کند. ماجراهای تاریخی کتاب بر اساس منابع و کتاب‌های تاریخی نوشته شده است.

کتاب ماموریت مخفی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای نوجوانان و بزرگسالانی که به داستان‌های تاریخی با محوریت زندگی امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) علاقه دارند مناسب است.

بخشی از کتاب ماموریت مخفی

«او مرا خوب می‌شناخت و مثل یک آدم چیزفهم می‌دانست که می‌خواهم کمکش کنم. تیزی خنجر را به بیخ گردن مار کشیدم. مار دهان باز کرد، شُل شد و خودش را از دور پای سیاه باز کرد. بعد روی زمین خزید و لابه‌لای بوتهٔ خار بزرگی گم شد. بدون توجه به او، دست به پای سیاه کشیدم و دیدم دارد ورم می‌کند. فوراً نوک خنجر را به نقطه‌ای که گزیده شده بود کشیدم. خون با سرعت بیرون زد. سیاه درد می‌کشید، اما تحمل کرد. با گوشهٔ دستارم خون را از جای بریدگی بیرون کشیدم. خون زیادی بیرون زد. برای این‌که اسب بیچاره از حال نرود، دستار را محکم به دور بریدگی بستم، به خیال این‌که زهر مار را بیرون کشیده‌ام. در چشم و چهرهٔ سیاه، ردی از درد و بی‌رمقی بود. فکر کردم باید هرطور شده مرکب سواری‌ام را به کوره‌دهاتی برسانم. روی سیاه پریدم و در حالی که چشم می‌چرخاندم، به این فکر کردم که اگر به خط مستقیم بروم، در همان نزدیکی‌ها به کوره‌دهاتی خواهم رسید. آفتاب از لابه‌لای ابرهای مهاجم، کم‌رمق می‌تابید و هوا سرد شده بود. سیاه لنگ‌لنگان به‌راه افتاد، درست به‌سوی مسیری که من او را هدایت می‌کردم.

حالا بعد از دقایقی راه رفتن، بدنش شل شده بود، بی‌اختیار می‌لرزید و اگر زودتر خود را از پشت او پایین نینداخته بودم، حتماً زمینم می‌زد. دوباره صدایش زدم: «سیاه! آهای، سیاهِ من! دوست همدل و هم‌زبانم! چرا جوابم را نمی‌دهی؟!»

جوابی نداد. نمی‌خواستم باور کنم که مُرده‌است، اما آن مار سبز قطور حتماً زهرِ کاری‌اش را در جسم و جان سیاه ریخته بود و تلاش من برای زنده ماندن اسب بیچاره‌ام، نتیجه‌ای نداشت. دهانهٔ فلزی اسب را به‌دست گرفتم و تکان دادم و چند بار به دو طرف صورتش سیلی سختی نواختم. حالا پلک‌های درشتش هم که پایین افتاده بود بالا نمی‌رفت. سری کج کردم و به مسیری که باید می‌رفتم، خیره شدم. هوا حسابی سرد شده بود. شکرِ خدا بالاپوش پشمی و گرمی به تن داشتم. آسمان غرق در ابرهایی بود که شانه‌به‌شانهٔ هم می‌دادند تا آسمان را کیپ‌تاکیپ بپوشانند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
۴۵,۰۰۰
۵۰%
تومان