کتاب بابا لنگ دراز
معرفی کتاب بابا لنگ دراز
کتاب بابا لنگ دراز نوشتهٔٔ جین وبستر با ترجمهٔ زهره زاهدی در کارگاه فیلم و گرافیگ سپاس منتشر شده است. بابا لنگدراز مشهورترین اثر جین وبستر، از همان آغاز با استقبال خوانندگان، بهخصوص جوانان روبهرو شد. بسیاری از وقایع تلخ و شیرین این رمان براساس تجربههای نویسندهاش در دبیرستان شبانهروزی و دانشکده شکلگرفتهاند.
درباره کتاب بابا لنگ دراز
رمان بابا لنگ دراز در زمانی نوشته شد که نهتنها کتابی بهشدت فمینیستی بهحساب میآمد، بلکه از نظر فرم نیز پیشتاز و نو محسوب میشد. بابا لنگدراز حکایت دختری یتیم است و همین انتخاب شخصیت در زمانهای که نوشته شده، آن را شاخص کرده است. زیرا علاوهبر آنکه قهرمان داستان یک دختر است، انتخاب او از طبقهٔ فرودست، نوعی تابوشکنی بهحساب میآمده است. جین وبستر از طرفداران جنبش فمینیست بود و ردپای این تفکر را میتوان در آثارش و بهویژه بابا لنگدراز یافت. بابا لنگدراز در زمانهای نوشته شده که قهرمانان کتابها همچنان از طبقهٔ مرفه انتخاب میشدند، زیرا قصهٔ زندگی این قشر اهمیت داشته و میتوانسته تخیل خوانندگان را با اتصال به رؤیاهای باشکوه طبقهٔ مرفه، تحتتأثیر قرار دهد؛ بنابراین جودی ابوت بهعنوان دختری فقیر، تفاوتی بزرگ با قهرمانان همنسلش دارد.
جین وبستر چنان شجاعانه در این مسیر قدم برداشته که قهرمانش نهتنها فقیر است، بلکه جودی ابوتِ او، دختر بیخانواده پرورشگاهی است که حتی اسمش را از روی سنگ قبر برایش انتخاب کردهاند. دختری که چندان زیبا و دلربا نیست و با آداب و رفتارهای یک خانم متشخص در جامعهای که بهتازگی به مدرنیته گام نهاده، ناآشناست و علایق بهظاهر سبکسرانه، اما طبیعی و واقعی و بدون پردهپوشی دارد. جامعهای که همچنان درگیر القاب و عناوین و نژاد و شجرهنامچه خاندانهای بزرگ و معروف و مرفه است.
قائم به ذات بودن شخصیت جودی ابوت، بدون داشتن شجرهنامهٔ بلندبالا، نوعی تعلیم زنان و دختران است که بتوانند به «خود» متکی باشند و با همین «خود» واقعی و بدون پیشوند و پسوند، جایگاهشان را در جامعه تعیین و تثبیت کنند. جودی ابوت دختر کامل و رؤیاییای نیست، بلکه خطاها و اشتباهات فراوانی دارد و جین وبستر تلاش کرده که همهٔ وجوه شخصیت زنانه را طبیعی و بدون شرم از بروزشان، معرفی کند. اما بههرحال نویسنده برای جودیِ داستانش یک منجی به اسم بابا لنگدراز در نظر گرفته که او را از پرورشگاه بیرون میکشد و به دانشگاه میفرستد. کسی که چندان میانهٔ خوبی با دختران نداشته و پیش از آن فقط پسران پرورشگاه را به دانشگاه میفرستاده که این خود نوعی نقد نویسنده به تبعیض میان زنان و مردان است.
کتاب بابا لنگ دراز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهایی با شیوهٔ روایت نامهنگاری پیشنهاد میشود.
درباره جین وبستر
آلیس جین چندلر وبستر (Alice Jane Chandler Webster) معروف به جین وبستر در ۲۴ ژوئیهٔ ۱۸۷۶ به دنیا آمد. او رماننویس و نمایشنامهنویسی آمریکایی بود که آثار برجستهای همچون «بابا لنگدراز»، «تنها پَتی» و «دشمن عزیز» را به رشتهٔ تحریر درآورد. جین وبستر سبکی ساده و روان داشت و دیدگاههای اجتماعی و سیاسی خود را در نوشتههایش مطرح میکرد. آثار او اغلب با شخصیتهای اصلی زن جوان قدرتمند و دوستداشتنی مشخص میشوند که از نظر اخلاقی و اجتماعی بلوغ و بلوغ فکری را تجربه میکنند. آثار او حاوی طنز، دیالوگهای صریح و دارای قابلیت تفسیرهای اجتماعی است. یکی دیگر از خصوصیات سبک او این است که مخاطبانش در محدودهٔ سنی خاصی قرار نمیگیرند. از این دیدگاه شیوهٔ نگارش او بسیار شبیه به «مارک تواین» است. یکی از دلایل این تأثیرپذیری خویشاوندی مادر جین با مارک تواین و علاقهمندی و مطالعهٔ بسیار آثار او در نوجوانی دانسته شده است. کتاب «راز مزرعه چهار آبگیر» نیز از آثار داستانی این نویسندهٔ آمریکایی است. جین وبستر در ۱۱ ژوئن ۱۹۱۶ درگذشت.
بخشی از کتاب بابا لنگ دراز
«یازدهم ژانویه
قصد داشتم از نیویورک برایتان نامه بنویسم، اما بابا، نیویورک مکان جذابی است.
من اوقات جالب و روشنگری داشتم، اما خوشحالم که به چنین خانوادهای تعلق ندارم! واقعاً ترجیح میدهم سابقهام با خانهٔ جان گریر باشد تا این خانواده. پرورش من هر عیبی داشت، حداقل تظاهری در کار نبود. حالا میفهمم وقتی مردم میگویند چیزها مثل وزنه بر آنها سنگینی میکنند، منظورشان چیست. جو مادی آن خانه آدم را داغون میکند. فقط وقتی سوار بر قطار سریعالسیر در راه برگشت به کالج بودم توانستم نفسی بهراحتی بکشم. همهٔ اثاثیهٔ خانه کندهکاریشده و رویهدوزیشده و باشکوه بودند. کسانی که با آنها آشنا شدم لباسهای بسیار زیبایی پوشیده بودند، با صدای آهسته صحبت میکردند و مؤدب و باتربیت بودند ولی بابا واقعیت را بگویم، از وقتی وارد شدم تا وقتی آنجا را ترک کردم، حتی یک صحبت واقعی از کسی نشنیدم. فکر نمیکنم هرگز یک فکر بکر از در این خانه وارد شده باشد.
خانم پندلتون به هیچچیز جز جواهرات و تولیدکنندگان لباس و مشغلههای اجتماعی فکر نمیکند. او مادری کاملاً متفاوت با خانم مکبراید است! اگر روزی ازدواج کنم و برای خودم خانوادهای داشته باشم، تا آنجا که بتوانم سعی میکنم آنها را دقیقاً مثل خانم مکبراید تربیت کنم. اگر همهٔ ثروت دنیا را هم به من بدهند، اجازه نمیدهم هیچکدام از فرزندانم شبیه پندلتونها بشود. شاید انتقاد از کسانی که به خانهشان رفتهام کار مؤدبانهای نباشد. اگر نیست، لطفاً مرا ببخشید. این مسئله کاملاً محرمانه بین من و شماست.
ارباب جروی را فقط یک بار آن هم وقتی که برای صرف چای صدایشان کردند، دیدم. بعد از آن هم هیچ فرصتی پیش نیامد که تنها با او صحبت کنم. بعد از اوقات خوشی که در تابستان گذشته با هم داشتیم، واقعاً ناامیدکننده بود. من فکر نمیکنم او اهمیت چندانی به خویشاوندانش بدهد و من مطمئنم که آنها هم اهمیتی به او نمیدهند. مادر جولیا میگوید او نامتعادل است. او یک سوسیالیست است و خدا را شکر که موهایش را بلند نمیکند و کراوات قرمز نمیزند. خانم پندلتون هیچ نمیداند که او عقاید عجیب و غریبش را از کجا آورده است. این خانواده نسلهاست که کلیسای انگلستان محسوب میشوند. او پولش را بهجای هزینههای معقول مثل خرید کشتی تفریحی و اتومبیل و اسب چوگانبازی، خرج همهجور اصلاحات دیوانهوار میکند و هدر میدهد. البته او با پولش آبنبات هم میخرد! او برای من و جولیا هر کدام یک جعبه آبنبات به عنوان هدیهٔ کریسمس خرید.
میدانید، فکر میکنم من هم سوسیالیست بشوم. بابا از نظر شما که اشکالی ندارد، دارد؟ آنها کاملاً با آنارشیستها فرق میکنند. آنها اعتقادی به عصبانی کردن مردم ندارند. احتمالاً من هم یک حق رأی دارم و متعلق به طبقهٔ کارگر هستم. البته هنوز تصمیم نگرفتم کدام نوعش خواهم بود. روز یکشنبه دربارهٔ این موضوع مطالعه خواهم کرد و در نامهٔ بعدی اصول مورد قبولم را اعلام خواهم کرد.
من یک عالمه تئاتر و هتل و خانههای زیبا دیدهام. ذهنم تلنباری درهم و برهم از سنگ عقیق و طلاکاری و کفهای موزاییک و درختهای نخل است. هنوز نفسم جا نیامده است اما از برگشتن به کالج و کتابهایم خوشحالم. اعتقاد دارم که من واقعاً یک دانشجو هستم. این جو آرام دانشگاهی را فرحبخشتر از نیویورک میدانم. زندگی در کالج خیلی برایم ارضاکننده است. کتابها و درس خواندن و کلاسهای منظم و مقرر، از نظر ذهنی مرا زنده نگه میدارند. هر وقت هم ذهنم خسته شود، سالن ورزش و ورزشهای در فضای باز را دارم. همیشه هم یک عده دوست همفکر و همسلیقه دارم که به همان چیزهایی فکر میکنند که من فکر میکنم. گاهی همهٔ ساعت عصر را کاری نداریم جز حرف زدن و حرف زدن. بعد هم با سرزندگی به رختخواب میرویم، ضمن اینکه بسیاری از مشکلات دنیا را هم برای همیشه حل کردهایم و برای آنکه چیزی را ناگفته نگذاشته باشم، همیشه هم کلی چرت و پرت و لطیفه و شوخی راجع به هر چه که پیش میآید، برای گفتن داریم، که خیلی ارضایمان میکند. ما بذلهگوییهای خودمان را دوست داریم!
لذتهای بزرگ و مفصل نیستند که به حساب میآیند، لذت زیاد بردن از کمترین چیزها هنر است. بابا من راز حقیقی خوشبختی را کشف کردهام. این راز، زندگی کردن در لحظه است. اینکه تا ابد حسرت گذشته را نخوریم یا آینده را حدس نزنیم، بلکه از همین لحظهای که در آن هستیم، حداکثر استفاده را ببریم. مثل مزرعهداری است. آدم میتواند در وسعت زیاد کشت کند، یا با شدت زیاد. من قصد دارم از این به بعد با شدت زیاد زندگی کنم. قصد دارم از هر لحظه از زندگی، آگاهانه لذت ببرم. خیلی از آدمها زندگی نمیکنند، آنها فقط مسابقه میدهند. آنها میخواهند به هدفهای دوری که در افق پیداست برسند و ضمن دویدن به دنبال آن هدفها، چنان از نفس میافتند که دیگر روستای زیبا و آرامی را که در حال گذر از آن هستند، نمیبینند و تازه آنوقت است که میفهمند پیر و خسته شدهاند و دیگر فرقی نمیکند که به آن هدف رسیده باشند یا نه. ضمناً تصمیم گرفتهام حتی اگر نویسندهٔ بزرگی نشوم، بنشینم و یک عالمه خوشبختی برای خودم انبار کنم. شما میدانستید که قصد دارم فیلسوف بشوم؟
همیشه جودی شما»
حجم
۳۵۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۳۵۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه