کتاب افیرا
معرفی کتاب افیرا
کتاب افیرا نوشتهٔ زینب کثیری است. نشر خسرو خوبان این رمان معاصر، ایرانی و تاریخی را منتشر کرده است.
درباره کتاب افیرا
کتاب افیرا [بخوانید «اَفیرا»] برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است و یک رمان تاریخی محسوب میشود. این کتاب را رمانی متفاوت در بستر تاریخ و با درونمایهٔ مذهبی دانستهاند که خواننده را با خود همگام و در لایههای تاریخ غرق میکند. نویسندهٔ رمان سعی کرده است نگاهی متفاوت و جذاب به یک رویداد تاریخی داشته باشد و زندگی شخصیت اصلی را با گرهزدن به آن واقعهٔ تاریخی، دستخوش تغییرات اساسی کند. شاید بتوان اینگونه گفت که داستان «افیرا»، داستان زندگی هر کدام از ما است که هر روز با دنیایی از انتخابها و سرگشتگیها روبهرو هستیم؛ مایی که همچون اَفیرا بهدنبال روزنههایی امیدبخش میگردیم تا دلهایمان به آنچه برمیگزینیم، گرم شود.
در جایی از این اثر، شخصیت اصلی خودش را زنی شبیه همهٔ زنهایی که میشناسیم، معرفی کرده است. «افیرا» گفته است که نوعروسی بوده؛ غرق در شادیها و خیالات دلانگیز و دلخوش به آرامش جاری زندگی و بیخبر از ناملایمات روزگار؛ تا اینکه نامهای همچون پارهای آتش میان خانه و زندگیاش میافتد. اینجاست که او ناباورانه دیده است که همهچیزش سوخته و در چشم بر هم زدنی، تبدیل به خاکستر شده است. افیرا میگوید پس از آن، دیگر شبیه هیچ زنی نبوده است.
خواندن کتاب افیرا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان تاریخی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب افیرا
«پدر پیالهای را که در دست داشت روی زمین گذاشت و پیالهٔ افیرا را گرفت و گفت: رنگ سیاه، پدریست که همه رنگها را پناه میدهد؛ فقط باید بدانی چطور از آن استفاده کنی. افیرا سرش را چرخاند و نگاهی به سرداب کرد و گفت: عجیب است که امروز همهچیز به راز و پدر ختم میشود. پدر چشمهایش را تنگ کرد و با تعجب به افیرا نگاه کرد و گفت: راز را فهمیدم اما منظورت از پدر چیست؟ افیرا بلند شد؛ چرخی زد که چینهای دامنش باز شود؛ به سمت کوزههای تهِ سرداب رفت و همانطور که به آنها سرک میکشید گفت: آخرْ امروز پدربزرگ هم قطعهای از کتاب جامعه را به من آموخت که در آن نوشته بود: خداوند انسان را به حال خود رها نکرده و همیشه سرپرستی مانند پدر برایش فرستاده است. در انجیل هم آمده که مسیح برای پیروانش مانند پدری مهربان است... پدر که با نگاهش افیرا را دنبال میکرد، دستش را به طرف او دراز کرد و گفت:بیا اینجا! به آنها کاری نداشته باش... با چیزی که امروز آموختی، میتوان گفت که اگر روزی من نباشم تو مسیح را داری که برایت همچون پدری مهربان خواهد بود. افیرا اخم کرد و با دلخوری به سمت پدر برگشت. دوباره چینهای دامنش را جمع کرد و با حرص روی زمین نشست و گفت: اینطور نگویید پدر؛ من شما را میخواهم نه مسیح را...»
حجم
۱۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه