دانلود و خرید کتاب آسمان همیشه آبی نیست تارا خطیبی رودبارسرا
تصویر جلد کتاب آسمان همیشه آبی نیست

کتاب آسمان همیشه آبی نیست

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب آسمان همیشه آبی نیست

کتاب آسمان همیشه آبی نیست نوشتهٔ تارا خطیبی رودبارسرا است. انتشارات ماهواره این داستان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب آسمان همیشه آبی نیست

کتاب آسمان همیشه آبی نیست حاوی یک داستان معاصر و ایرانی است که یک راوی اول‌شخص دارد. این راوی پس از اشاره به وضعیت آسمان و ستاره‌ها و صدای جیرجیرک‌ها و...، می‌گوید که دختری است از جنس امید. او داشت به منظره‌ای نگاه می‌کرد که هم ساده بود و هم آرامش داشت. دختر امتحان داشت و استرس بسیار. او کیست و داستانش چیست؟ این کتاب را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب آسمان همیشه آبی نیست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آسمان همیشه آبی نیست

«یک سال بعد...

روزها از پی هم می‌گذشتند... روزی که فهمیدم برای همیشه ویلچرنشین شدم، حس آدمی را داشتم که دنیا برایش به پایان رسیده بود و من زین پس محکومم به دنیایی بدون امید، بدون انگیزه و بدون هدف...

اما این من بودم، منی که در این یک سال عزمم را جزم کرده و تلاشم را به کار گرفتم تا نادیده بگیرم وضعیت بغرنجی را که مانع پیشرفتم می‌شد... تا ادامه دهم، بجنگم و از خودم همان آدم موفقی را بسازم که دیگران انتظارش را داشتند.

پس از گذشت دو سه هفته ای که از مرخص‌شدنم می‌گذشت، پدر با هزار قرض و قوله، با یکی از بهترین دکترهای فیزیوتراپ تهران هماهنگ کرد. هفته‌ای سه جلسه برای درمان نزد او میرفتم. جلسات اول درد و خستگی‌ای که ناشی از کمارفتن و ساکن ماندنم روی تخت داشت کاسته شد و جلسات متعدد بعد، به نظرم فقط زمانی بود که بیهوده به بطالت گذشت. این پا دیگر برایم پا نمی‌شد...

خب بگذریم...

در این چند ماه اخیر، با تلاش‌های شبانه‌روزی‌ام، بالاخره موفق شدم قبولی در دانشگاه شهرمان، در همان رشته‌ای که مطلوب من بود را به دست بیاورم. این اولین گام بزرگ در مسیر موفقیتم محسوب می‌شد...

حس می‌کردم موفق شدم تا حد زیادی، دیو سیاه چهره ناامیدی را از شانه‌هایم بردارم و به زمین بزنم. مثل آدم‌های معمولی درس بخوانم، زندگی کنم و برای آینده هدفی داشته باشم...

شاید نصف مسیر موفقیتم را مدیون دایی سامان بودم که هربار طی ارتباط‌مان با کلامش، به روح و جانم امید تزریق می‌کرد و نصف دیگر مسیر را مدیون حمایت خانواده و تلاش‌های مکرر خودم بودم.

***

روز اعلام نتایج را هرگز فراموش نمی‌کنم، پدر به‌روزنامه فروشی رفته بود و من تا زمانی که به خانه برسد، چندین و چند بار با او تماس گرفتم....

چهره پدر وقتی به خانه رسید، کاملا خنثی بود و چیزی را نشان نمی‌داد و میگفت که اطلاعی از نتایج ندارد... روزنامه را از او گرفتم و اسامی را که به ترتیب حروف الفبا لیست شده بود را مرور کردم... وقتی نام خود را دیدم، شوقی وصف‌ناپذیر که تا آن لحظه نمونه‌اش را تجربه نکرده‌بودم، برای اولین بار لمس کردم... باورم نمیشد! آن لحظه اوج خوشبختی بود برای منی که همه امید و انگیزه‌ام گره خورده بود به آینده... به شغل خوبی که می‌توانستم داشته باشم... و به خود چند سال بعدم...

نمیدانم آن شب چقدر به درگاه خدا سجده کردم و از ذوق فراوان در خفا اشک ریختم. پس از جشن کوچک چهار نفره‌مان با دایی سامان تصویری تماس گرفتم. همان رفیق همیشگی... مشوق دلسوز...

دایی سامان، دایی کوچک من بود که به اقتضای اختلاف سنی پایین‌ترمان نسبت به بقیه دایی‌ها، برخورد صمیمانه‌تری داشتیم. از آنجایی‌که مهندس معدن در شرکت پیمانکاری آلمان بود، وضع مالی خوبی داشت و الحق که در این راه با کمک مالی‌اش، حمایت خوبی از من در مسیر رسیدن به خواسته‌هایم کرد، در واقع با پولی که دایی سامان فرستاده بود، من در کلاس زبان و چند کلاس تقویتی دیگر شرکت کردم و اینگونه بود که خیالم تا حد زیادی از موفقیت در کنکور راحت بود...»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

حجم

۴۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان