کتاب جانا
معرفی کتاب جانا
کتاب جانا نوشتۀ حامد منصوری کیوج در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است.
درباره کتاب جانا
شعر یکی از گونههای کهن ادبی و شاخهای از هنر است. کلامی موزون که برای به اشتراک گذاشتن ایدهها، بیان احساسات و خلق تصویر، هنرمندانه به کار گرفته میشود و قوۀ تخیل خواننده را برمیانگیزد. لغات، اصطلاحات، حسن ترکیب، وزن، قافیه و قواعد همگی در ساخت شعر مؤثر هستند؛ اما موضوع اصلی به ذوق و طبع شاعری و خلاق شاعر برمیگردد. درواقع، شعر وقتی به غایت خود میرسد که توانسته باشد اذهان را تصرف کند و عاطفه و خیال را منتقل کند. شاعر، نقاشی زبردست است که خوبیها و بدیها را مجسم میکند و جامعۀ خود را به بهترین بیان توصیف میکند. او با الهام غیبی و سیر در آفاق و توجه به حقایق شعر میسراید.در کتاب جانا، مجموعه اشعار حامد منصوری کیوج را میخوانیم.
خواندن کتاب جانا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران شعر فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جانا
«فانوس چشمت
خوابم ولی با چشمِ باز، دور از تو با یک کهنه راز
سخت است ولی با من بساز، من بی تو آشوبم شبا
رنجاندی و خندیدهام، زخم از خودیها دیدهام
جز اسم تو نشنیدهام، من از تمامِ قصهها
فانوسِ چشمت را بگو، من دل بِدادم دست او
تا کِی به گریه جستجو، از شب طلب دارم تو را!؟
قند است لبت کامت شکر، آن بوسهات شهدی دگر
خون آمده چون بر جگر، طعمت اثر دارد مرا!؟
نامهربانی کار تو، با اینهمه من یار تو
آثارِ این آزارِ تو، در من به تکرار است چرا!؟
دستت بلند در آسمان، همسفرهای با اختران
بیش و کمت چون و چنان، این تو کجا این من کجا!؟
پاییزِ دلانگیزِ من، پرسه در آزادی بزن
روحی شو در این جان و تن، همچون نفس از من به جا
شهر چشمات
منو پشت شهر چشمات با خودم تنها نذاری
تو که بینیازِ مهتاب، توو نگات ستاره داری
مهربونتر از همیشه، منو بیهوا بغل کن
تو که از تبارِ بارون، تو که نمنمِ بهاری
واسه خواب قاصدکها، نفست امین و امنه
تو شکوهِ کوهِ دوری، که زمین و اعتباری
نفسی به سینهی من، که همیشه در حضوری
تو طلوعِ بینهایت، که غمِ غروب نداری
تهِ این سفر کنارت، پُرِ از امیدِ وقتی...
روی ریلِ این رفاقت، تو همیشه همقطاری
تبِ این گلایهها رو، میشه پشت شب رها کرد
اگه توو مسیر چشمات، گل اطلسی بکاری
به تو با ترانه گفتم، گلِ واژهی منی تو...
هنوزم توو خستگیهام، منو یاد منمیاری
تکیه گاه
من گذشتم از تو اما، دل که دستبردار نیست!
تو گذشتی از دلِ ما، جز تو من را یار نیست!
بینِ این دیوانگیها، کز من و تو مانده است...
هیچکدام عینِ نبودت، بر سرم آوار نیست!
هم تو بودی امنِ جانم، هم که جان بر لب کُنی
تکیهگاه از من گرفتی، تکیهگاه «دیوار» نیست!
بیوفاییها شنیدم، گفتهای از کارِ من...
جانِ جانا، بیوفایی با حبیبان «کار» نیست!
من بهشتم دشتِ مویت بود و کوتَه داشتی...
رسمِ دنیا جز عذاب و حسرت و آزار نیست!
بار دیگر در شب آوازم، بیا و خنده کن...
آتشی دارم که در نایِ نِی و هم «تار» نیست!
در شلوغِ شهرم و دنبالِ ردّی از جنون...
ای دریغ از اینهمه شهر، یک نفر «بیدار» نیست»
حجم
۷۸۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه
حجم
۷۸۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه