کتاب قلعه کوچک
معرفی کتاب قلعه کوچک
کتاب قلعه کوچک بهقلم شوئه تائو و ترجمهٔ کامبیز منوچهریان را انتشارات گونیا منتشر کرده است. این کتاب داستان دختری به نام شالو است که به طبیعت پناه میبرد و ارتباطش با دنیا از طریق نامههایی است که برای دوستش میفرستد.
درباره کتاب قلعه کوچک
کتاب قلعهٔ کوچک روایت نامهنگاری دو دختر نوجوان است. یکی از آن دخترها شالو نام دارد و دیگری راهبهٔ کوچک. ماجرا از این قرار است که شالو در شهری زندگی میکند که به سرعت توسعه مییابد و برای این رشد و توسعه تمام درختان توس را از بین میبرند. شالو غمگین از این تغییر ناخوشایند به به میان باقیماندهٔ درختان توس در جنگل پناه میبرد و ارتباطش با دنیا از طریق همان نامههایی است که برای دوستش مینویسد. او بهغیراز این مشکل زیستمحیطی با بحران طلاق پدر و مادرش هم روبهٰروست و تلاش میکند تا بهنحوی این چالشها را مدیریت کند. داستانی لطیف و قابلتأمل که نوع نگاه و برخورد نوجوانان با طبیعت و جهان را به مخاطب نشان میدهد.
خواندن کتاب قلعه کوچک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای خارجی و بهخصوص داستانهایی از کشور چین از خواندن این کتاب لذت میبرند.
دربارهٔ شوئه تائو
شوئه تائو متولد سال ۱۹۷۱ در شهرستان چانگتو (استان لیائونینگ، چین) است. او دانش آموختۀ دانشکدهٔ فنی شهر تیلینگ و گروه چینی کالج تربیت معلم شنیانگ است. در سال ۲۰۱۰ یکی از ده نویسندۀ برتر طلایی در ادبیات کودکان چین و در سال ۲۰۱۷ نیز بهعنوان دهمین نایب ِرئیس انجمن نویسندگان استان لیائونینگ برگزیده شد.
بخشی از کتاب قلعه کوچک
«پوست درخت و راهبهی کوچک
شالو به احتمال زیاد آخرین کسی بود که نامه هایش را روی پوست درخت می نوشت همه ی نامه هایش هم برای شخصی به اسم راهبه ی کوچک ارسال شده بودند. راهبه ی کوچک از آن راهبه هایی نبود که در معبد کتاب مقدس و سرودهای مذهبی میخوانند بلکه دختری معمولی بود که در مدرسه ای در شهری بزرگ درس میخواند. محل زندگی راهبه ی کوچک حدود بیست کیلومتر با شالو فاصله داشت و سه روز طول می کشید تا نامه ی او به دست راهبه برسد. محتوای نامه هایی که بین آنها رد و بدل میشد اغلب خیلی مختصر و کوتاه بود. شبیه پیامک بود ولی به خاطر همین چند خط پستچی مرتب در رفت و آمد بود. مثلاً یک بار شالو نوشت خورشید امروز ساعت پنج و سیزده دقیقه ی بعد از ظهر در افق دریا غرق شد.» و راهبه ی کوچک پاسخ داد متوجه شدم حالا خط افق در شهر پیدا نیست.» و شالو دوباره نوشت: من هم اینجا خوب نیستم برجهای سربه فلک کشیده ی تازه احداث شده خط افق را بلعیده اند.» پستچی باید دائم به مدرسه رفت و آمد میکرد روزی راهبه ی کوچک به شالو تلفن زد تا در این مورد با او صحبت کند.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۹ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۹ صفحه