دانلود و خرید کتاب در پس سایه ها فاطمه اعتمادی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب در پس سایه ها اثر فاطمه اعتمادی

کتاب در پس سایه ها

انتشارات:انتشارات مرسل
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب در پس سایه ها

کتاب در پس سایه ها نوشتهٔ فاطمه اعتمادی است. انتشارات مرسل این داستان بلند، معاصر و ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب در پس سایه ها

کتاب در پس سایه ها حاوی یک داستان بلند و معاصر و ایرانی است که روایت سرگذشت دختری مهربان و ساده است؛ فردی که با وجود داشتن یک زندگی مرفه و خانواده‌ای ثروتمند، از ابتدای جوانی حوادثی پرمخاطره را تحمل می‌کند. او دختری دردانه و نازنین است که در پستی و بلندی‌های زندگی و در کشاکش بی‌وقفهٔ غم و شادی و عشق و نفرت، سرانجام عشق، امید، مهربانی، صبر و شکیبایی را برمی‌گزیند. این داستان بلند روایت رازهای زیبا و فریبنده‌ای است که ردپای هیجان‌انگیز عشق و دلباختگی در آن نمایان است و قهرمان داستان با وفاداری، گذشت و ایثاری مثال‌زدنی، داستان پرماجرایش را جذاب و گیرا کرده است.

خواندن کتاب در پس سایه ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب در پس سایه ها

«بعدها علی برایم کل ماجرا را تعریف کرد. گویا قبل از ازدواج ما، حاج شافعی همه‌چیز را درمورد علی به خودش می‌گوید. حاجی اعتقاد داشته که زمان خواستگاری باید خانوادهٔ عروس بدانند که تو پسر واقعی من نیستی و همه‌چیز شفاف باشد، بنابراین قبل از اقدام به خواستگاری موضوع را به علی می‌گوید. حاجی و همسرش مریم خانم آن‌قدر به علی محبت می‌کردند که او هرگز باورش نمی‌شده پسر آنها نباشد. و موضوع دیگری که علی آن‌زمان فهمیده این است که او در سن نوجوانی با مادر من تصادف کرده است. البته علی وقتی خبردار می‌شود که هنوز به خواستگاری من نیامده بود و فقط در شرکت پدرم کار می‌کرد. چه سرنوشت عجیبی داشته این پسر؛ آن از زمان کودکی‌اش، آن‌هم که نوجوانی و تصادف و بعد هم شغلش در شرکتی که به ازدواجش منجر می‌شود. وقتی خوب فکر می‌کنم، می‌بینم زندگی علی از همان نوزادی پرتنش بوده است، اما او مرد روزهای سخت بوده که تا این زمان از پا ننشسته و خانواده‌اش را با وجود این‌همه ابهام و با دست خالی از مدرک پیدا می‌کند.

زمانی که حاجی می‌خواسته موضوع زلزله و پیدا کردن نوزاد را برای علی تعریف کند، سراغ صندوقچه می‌رود و انگشتر را هم به او نشان می‌دهد. تا اینجای ماجرا علی چیز بیشتری نمی‌داند و درمورد خانواده‌اش هیچ اطلاعاتی ندارد، اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود. بعد از اینکه حسین سراغ دوست پدربزرگش در خانهٔ سالمندان می‌رود و با او گپ‌وگفت می‌کند، تازه پیرمرد یادش می‌آید که باید چیزهایی را به علی بگوید. او یک روز به حسین می‌گوید که می‌خواهد قبل از مرگش حتماً علی را ببیند؛ کار مهمی با او دارد. علی هم به‌محض شنیدن این خبر، به ملاقات او می‌رود. پیرمرد برای علی تعریف می‌کند که حاج شافعی قبل از مرگش پیگیر پیدا کردن خانوادهٔ واقعی او بوده است. حاجی در آخرین سفر با دوستش تماس می‌گیرد و از اینکه توانسته سرنخ‌هایی از خانوادهٔ علی پیدا کند، اظهار خشنودی می‌کند. علی که صبر و حوصله‌اش تمام شده، با کنجکاوی می‌پرسد: چه سرنخی؟ چیز دیگه‌ای نگفت؟

- نه، فقط خوشحال بود و گفت وقتی برگرده همه‌چی رو تعریف می‌کنه که دیگه برنگشت، اما می‌دونم که یکی از این سرنخا در نیشابور بود.

- نیشابور؟ چه عجیب! پس چرا منو توی اون روستای مرزی پیدا کرده‌ن؟

- من درست نمی‌دونم، اما حاجی می‌گفت که یه روز انگشتر فیروزه رو به تو نشون داده، درسته؟

- بله و همون روزم همه‌چی رو به من گفت.

- خب پسرم، در همین روز و هنگامی که حاجی می‌خواد انگشتر رو سر جاش بذاره، از دستش می‌افته و کنار نگین تَرَک کوچیکی می‌خوره، حتماً افتادن انگشتر حکمتی داشته. حاجی که به امانت بسیار اهمیت می‌داد، انگشتر رو برای چسبوندن ترک نزد سنگ‌تراش پیر بازار می‌بره که مردی سالخورده و بسیار قدیمی و خبره بوده. وقتی سنگ‌تراش نگین رو از جاش بیرون می‌آره، اسمی رو پشت سنگ می‌بینه که تراشیده شده و البته نام براش آشنا بوده. سنگ‌تراش می‌پرسه این انگشتر کجا بوده؟ از کی گرفتی؟ و حاجی جواب می‌ده که توی وسایل قدیمیش بوده. سنگ‌تراش پیر نگاهی به انگشتر و نام پشتش می‌ندازه و نگاهی هم به حاجی و می‌گه این تراش پشت سنگ رو می‌بینی؟ نام همکار منه که سال‌ها پیش در بازار نیشابور با هم کار می‌کردیم. او خبرهٔ این کار بود. سنگ‌های خوب می‌تراشید و این نام رو پشت هر سنگ حک می‌کرد. حاجی که بسیار هاج‌وواج شده بوده، بعد از چند ثانیه سکوت می‌پرسه یعنی شما اونو می‌شناسید؟

- بله، حتماً کار خودشه.

- اسمش چیه؟ کجاس؟

- انگشتر فیروزه پیش شماس، پس چطور صاحبش رو نمی‌شناسی؟ راستش به قیافه‌ت می‌آد که مرد درستی باشی. اول بگو ببینم این انگشتر از کجا به شما رسیده؟

- ماجراش مفصله. همین‌قدر بدون که می‌خوام صاحبش رو پیدا کنم و این امانت رو به او پس بدم.

- اسمش امیره، امیر نامی. و این که اینجا و زیر سنگ تراشیده شده، امیره. او عادت داشت زیر هر سنگ فیروزه این تراش رو می‌زد.

- شاید امیر دیگه‌ای باشه. از کجا این‌قدر مطمئنید؟

- سال‌ها با او کار کرده‌م. خط و هنرش رو خوب می‌شناسم و اشتباه نمی‌کنم. البته این دوران جوونی ما بود، ولی بعد از ازدواج هرکدوم به شهری رفتیم و مشغول کار و زندگی و اولاد شدیم و کمتر از حال یکدیگه باخبر می‌شدیم. تا اینکه من شنیدم امیر و خونواده‌ش توی تصادف کشته شده‌ن. راست و دروغش رو نمی‌دونم. راستش دیگه هیچ خبری از اونا ندارم تا حالا که شما رو با این انگشتر دیدم، یادش افتادم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

حجم

۷۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
تومان