کتاب سارا
معرفی کتاب سارا
کتاب سارا نوشتهٔ مونیکا السادات دانشور است. انتشارات طلایه این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب سارا
کتاب سارا (اگر عاشق هستید این داستان را بخوانید) حاوی یک رمان معاصر و ایرانی و داستان عشق پسر و دختری است که در برههای از رابطهشان دچار موانع و مشکلاتی میشوند و باید بر دشواریهای راه عشق، غلبه کنند. «سارا» دختری دبیرستانی است که عاشق «سبحان»، پسر همسایهٔ دوستش میشود؛ سبحان هم به سارا علاقهمند شده است. آن دو بالاخره با هم ارتباط میگیرند و برای مدتی طولانی در کنار هم زندگی میکنند. پس از مدتی سبحان تصمیم میگیرد مادرش را به خواستگاری سارا بفرستد، اما خانوادهاش بهخاطر کمسنبودن پسرشان، با این تصمیم مخالفت میکنند. روزی پدر سبحان، پسرش را با سارا در خیابان میبیند و پس از آن، سبحان را در محدودیت قرار میدهد. این محدودیتِ ارتباطی یک سال ادامه پیدا میکند؛ تا اینکه دوباره سارا و سبحان تلاش میکنند ارتباطشان را از سر بگیرند و برای رسیدن به عشقی که نسبت به هم در دل دارند، مقابل موانع بایستند. گفته شده است که سبک نگارش مونیکا السادات دانشور، نسبتاً واقعگرایانه است؛ جز در برخی موارد که نویسنده درمورد بعضی از وقایع بیش از حد اغراق میکند. کتاب «سارا» توصیفات جزئی و پیچیده ندارد و به سادهترین صورت ممکن جلو میرود. راوی، سومشخص است و بر تمام وقایع داستان اشراف کامل دارد و صرفاً وقایع را بر اساس سیر زمانی خطی برای خوانندگان تعریف میکند. این رمان علاوهبر عشق و روابط عاشقانه، مسائلی مانند سنتهای اشتباه جامعه، رفتارهای درست و غلط والدین با فرزندان و دغدغههای جوانان در جامعهٔ ایران را در بر دارد.
خواندن کتاب سارا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سارا
«روزها همین طور میگذشت و از سبحان هیچ خبری نبود. هر روز هم حال سارا بدتر از روز گذشته میشد، حتی درس خواندن را هم کنار گذاشته بود. مثل اینکه عشق سبحان از این چیزها قویتر بود. خانوادهاش هم نگران حال او بودند. سارا روزها را در پی فکر چارهای میگذراند. مثل دیوانهها شده بود، با هیچ کس صحبت نمیکرد. دیگر او سارای یک سال پیش نبود، زندگی در نگاهش تیره و تار شده بود. تمام روز را به دنبال شعرها و مطالب عاشقانه بود. هیچ کس اجازۀ ورود به اتاقش را نداشت، حتی بارها تصمیم به خودکشی گرفته بود ولی خانوادهاش زود متوجه میشدند و بعد از آن هم دیگر او را به هیچ وجه تنها نمیگذاشتند. سارا مرگ را به زندگی کردن در این جهان و بدون سبحان ترجیح میداد.
یکی از روزهای سرد زمستان بود. باران شدیدی آمده بود و فضای گرم خانه بهترین پناهگاه بود. ابرها در آسمان جنگ میکردند. سارا عاشق باران و روزهای سرد زمستان بود. زمستان همیشه سارا را به یاد سبحان میانداخت. آن روز سارا تصمیم خودش را گرفته بود، میخواست دوباره با سبحان صحبت کند و از او دلیل کارهایش را بپرسد. سارا هیچ وقت در فکر انتقامجویی از سبحان نبود، زیرا حاضر نبود زجر کشیدن معشوقش را ببیند.
سارا دستش را با لرز نزدیک به در خانۀ آنها کرد امّا زنگ را فشار نداد. نمیدانست کارش درست است یا نه. قلبش انگار داشت از توی سینهاش به بیرون پرتاب میشد ولی سارا باید در این عشق برنده میشد. چند بار خواست برگردد و این کار را نکند ولی هر بار پشیمان میشد. به هر حال با آن دلهرۀ عجیبی که داشت زنگ را فشرد. پس از گذشتن چند دقیقه صدای پسری از پشت آیفون به گوش رسید:
ـ کیه؟
ـ ببخشید، خانم مطیعی تشریف دارن؟
ـ شما؟
ـ با خودشون کار داشتم.
ـ چند لحظه صبر کنید.»
حجم
۹۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
حجم
۹۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه