کتاب سرو استوار
معرفی کتاب سرو استوار
کتاب سرو استوار به قلم محمدتقی انصاریان خوانساری را انتشارات انصاریان منتشر کرده است. این کتاب، یادنامهای است شامل خاطرات نویسنده از همکاری و همیاری با استاد سیدغلامرضا سعیدی بیرجندی و خاطرات دیگران از ایشان.
درباره کتاب سرو استوار
در تاریخ معاصر جنبشهای مدنی ایران بهویژه آن جنبشهایی که با هدایت و همراهی روحانیون یا اشخاص مطلع و آگاه از حقایق و معارف اسلام رخ داده است، نام بعضی افراد بیشتر میدرخشد و نیاز است تا ضمن این درخشش و اثرگذاری با زندگی و آثار ایشان نیز آشنا شده و تا حد توان از سیره و روشومنش این بزرگان آموخت. یکی از این اشخاص اثرگذار، سید غلامرضا بیرجندی است. مردی بیباک و صاحبقلم که در جریان مبارزات انقلاب اسلامی نیز نقشی شایانتوجه ایفا کرده است. کتاب سرو استوار بهقلم محمدتقی انصاریان خوانساری، مجموعهای است از خاطرات نویسنده از همنشینی و همصحبتی با این مرد بزرگ و نیز خاطرات دیگران دربارهٔ ایشان.
خواندن کتاب سرو استوار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به مطالعهٔ زندگینامهٔ شخصیتهای مذهبی و اثرگذار در تاریخ انقلاب از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.
درباره محمدتقی انصاریان خوانساری
محمدتقی انصاریان از پیشکسوتان حوزه نشر و مدیر انتشارات انصاریان، بزرگترین مجموعه انتشاراتی کتب شیعه به زبانهای خارجی بود که در دههٔ هشتاد شمسی به عنوان خادم برجستهٔ قرآن کریم و ناشر برتر کشور معرفی و از ایشان تجلیل به عمل آمد. او بیش از نیم قرن در عرصهٔ نشر، ترجمه و گسترش کتابهای ارزشمند شیعه فعالیت داشته و بیش از ۱۲۰۰ عنوان کتاب به زبانهای فارسی، عربی، انگلیسی، اردو، فرانسه، ترکی استانبولی، ترکی آذری، روسی، اسپانیولی، چینی، ژاپنی و آفریقایی چاپ و منتشر کرده است که بسیاری از آنان در کتابخانه های جهان اسلام مورد استفاده شیعیان قرار گرفته است. این فعال فرهنگی طی چند سال گذشته، کتب ارزشمندی در خصوص زندگی علمای بزرگ شیعه جمع آوری و منتشر کرده است.
بخشی از کتاب سرو استوار
«جف القلم
ساعات اول صبح در اتاق کوچک و با صفای محل کارش به حضورش رسیدم با قیافهای همیشه بشاش و خندان از جای برخاست و مرا در آغوش گرفت. بعد از تعارفات مختصر شروع به سخن نمود. از کار و فعالیتهای گذشته از روزگار و ایام تلخ و پرمشقتی که با آنها مواجه بود و صبورانه و شاکرانه آنها را پشت سر گذاشته گاهی اشک از دیدگانش سرازیر شد و بر گونههایش میریخت و در افشانی میکرد. دقایقی بعد شخصی اجازه گرفت و وارد شد. جناب سعیدی با صدای رسا و جاذبش قلم بر زمین گذارد و به رسم شوخی و مزاحی که همیشه بر لب داشت گفت: «جف القلم». ساعاتی با او گرم صحبت بود و مذاکرات مفصلی راجع به بیرجند و مرحوم آیتالله تهامی داشت مدتی بعد آقای محترم اجازه گرفت تا برود و جناب آقای سعیدی با آداب هر چه تمامتر او را بدرقه کرد. برگشت و دوباره به کارش مشغول شد. لحظاتی بعد فرمود: «یا الله، جل الله جل الخالق» و این کلمات تکلیهکلامش بود. عرض کردم: «حضرت آقا دوباره چه خبر است؟» فرمود: «چه بگویم انصاریان تقی جان امان از قلب و دل پاک خودم و پناه بر خدا میبرم از خلقت و اعجازش. عرض کردم: «مگر چه شده جناب آقای سعیدی؟» گفتند: «من دو سال قبل این آقای محترم را که اکنون آمد و با من ملاقات کرد دیده بودم اما از یادم رفته بود تا دو ساعت قبل از ورودش حدود دو ساعت پیش ناگهان فکر و یاد او در خاطر من زنده شد و از این باب تعجب کردم بحمد الله بر ذهن پاک وصاف خودم می بالم از این حالات بسیار دارم و این نیست جز در پیروی از رسول الله و ائمه هداه معصومين عليهم صلوات الله.»
خودنویس یادگاری
روزها همچنان سپری میشد. هر روز نامههای زیادی را دریافت میکرد و به همهٔ آنها جواب میداد. مجلات و روزنامههای بسیاری از خارج و داخل برایش میآمد و همهٔ آنها را میخواند بعضی را ترجمه میکرد و اگر برخی از آنها قابلنشر بود به صورتی منتشر مینمود و اگر بعضی ایراد و انتقادی بر آنها وارد بود فوراً جوابیهای مینوشت و برایشان میفرستاد و این را وظیفه و تکلیف خود میدانست. یکی از روزها نامههای فراوانی را از پست برایش آوردند. روی یکی از آنها به حروف انگلیسی نوشته شده بود «سید غلامرضا سعیدی» ولی ادارهٔ پست قم به فارسی ترجمه کرده بود «غلامرضا سعیدی» و کلمه «سید» را یا فراموش کرده و یا به عمد ننوشته بودند. به هر حال حضرت آقای سعیدی با ناراحتی شدید از جای برخاست و فرمود: «برویم اداره پست.» من هر چه اصرار کردم که آقا صبر کنید تا تحقیق کنیم و نتیجه را به جنابعالی بگوییم و مسئله نیست، فرمود: «نه، زودباش.» من هم اتومبیلی تهیه کردم و به ادارهٔ پست رفتیم. مستقیماً سراغ رئیس اداره پست را گرفت و وارد اتاق شد و بعد از سلام و تعارف مرسوم روی پاکت را نشانش داد و گفت: «من تمام افتخارم به سیادتم است و تمام مباهاتم به این است که نوهٔ آقا رسول الله هستم. با چنین افتخاری بر خود میبالم و شما اهمیت نمیدهید.» رئیس اداره با تمام وجود عذرخواهی کرد و گفت: «از این پس تکرار نمیشود گویا خودش ترجمه کرده بود.» آقای سعیدی گفت: «چگونه اطمینان کنم؟» و بعد فرمود:«
آن خودنویس قشنگت را به یادبود و یادگار به من بده تا همیشه به یادت بماند. آن بیچاره هم که با آن قیافه جدی و جالب مواجه شده بود و نمی دانست چه کند، به هر حال خودنویس را داد. بالاخره خدا حافظی کردیم و برگشتیم.»
حجم
۱۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
حجم
۱۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه