کتاب آرزوهای کوچک
معرفی کتاب آرزوهای کوچک
کتاب «آرزوهای کوچک» اثر کارن هس با ترجمۀ پروین علی پور در نشر کتاب چ منتشر شده است. رمان آرزوهای کوچک دربارۀ دختر نوجوانی به نام مگی است که با چالشهای زیادی دست و پنجه نرم میکند و زندگی سختی دارد؛ اما یک روز هنگام بازگشت از مدرسه با خواهرش هَنی تکشاخی را پیدا میکنند. خواهر مگی معتقد است این تکشاخ آرزوهایشان را برآورده میکند.
درباره کتاب آرزوهای کوچک
آرزوهای کوچک کتابی کوتاه و احساسی در مورد زندگی در فقر است. مگی شخصیت اصلی داستان سالها پیش پدرش را در یک حادثۀ رانندگی از دست میدهد، خواهری کندذهن به نام هَنی و برادری کوچک به نام موچ دارد که باید از آنها مراقبت کند. او به خاطر وضعیت خواهرش طرد میشود و نمیتواند دوست پیدا کند. مادر آنها ۲ شیفت کار میکند و بنابراین وقتی برای رسیدگی به مشکلات فرزندان نوجوانش ندارد. مگی و خواهرش هنی یک روز بعد از مدرسه تکشاخی را در مزرعه پیدا میکنند که خواهرش هَنی اصرار دارد که با خودشان به خانه ببرند چون فکر میکند که تکشاخ جادویی است و میتواند آرزوهایشان را برآورده کند. مگی اهمیتی نمیدهد تا اینکه چند آرزو پشت سر هم برآورده میشود. اما آیا تک شاخ واقعاً جادویی است یا صرفاً همزمانی اتفاق افتاده است؟
سبک نویسنده به گونهای است که خواننده با شخصیت اصلی یعنی مگی همذاتپنداری میکند و دلش میخواهد با مگی دوست شود تا او احساس تنهایی نکند. کتاب همچنین عشق به خانواده و همدلی را به کودکان یاد میدهد و مهمتر اینکه از طریق داستان این خانوادۀ فقیر یاد میگیرند آنچه را که دارند دوست داشته باشند.
کتاب آرزوهای کوچک ۲ بار نامزد دریافت جایزه شده است. یک بار برای کتاب سال لاکپشت پرنده و بار دوم هم نامزد دریافت جایزۀ کتاب سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شد. آرزوهای کوچک جایزۀ کتاب سال مهر طه را هم از آن خود کرده است.
خواندن کتاب آرزوهای کوچک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
کتاب آرزوهای کوچک مناسب کودکان و نوجوانان بهویژه در دوران متوسطه است. این کتاب به علاقهمندان رمان نوجوان و حتی بزرگسالانی که دغدغۀ تربیت و پرورش فرزندشان برای عبور از بحرانها را دارند و می خواهند فرزندانشان را با مفاهیمی چون فقر، عشق و همدلی آشنا کنند مناسب است
درباره کارن هس
کارن هس نویسندۀ آمریکایی حوزۀ کودک و نوجوان است. او کتاب آرزوهای کوچک را در سال ۱۹۹۱ نگاشته است. کارن هس واقعاً یک روز عروسک تکشاخی را در مزرعهای دیده بود و همین اتفاق الهامبخش نگارش کتاب آرزوهای کوچک شد.
بخشی از کتاب آرزوهای کوچک
«من و هَنی داشتیم از مدرسه به خانه برمیگشتیم که در مزرعهٔ نیول چشممان به یک تکشاخ افتاد. البته نه یک تکشاخ واقعی! چون تکشاخ واقعی اصلاً وجود ندارد. چیزی که ما دیدیم یک تکشاخ عروسکیِ توپُر کنارِ تیرِ حصار مزرعه بود.
هَنی به طرفِ عروسک دوید. پاها و بازوهای چاقش، موقع دویدن، تابتاب میخورد و موهای کوتاه و تیرهاش، اینور و آنور پَر میکشید. ولی من برای کشاندنِ هیکلِ لاغرمُردنیام عجلهای نداشتم. من بزرگتر از هَنی هستم. و برای همین، فکر میکنم که میدانم چهطور باید رفتار کنم، هر چند بعضی از دوروبریهایم اینطور فکر نمیکنند. خُب، بههرحال چیزهایی سرم میشود! مثلاً، پیش از رفتن به آنجا و درگیرِ ماجرا شدن، مطمئن بودم که بازهم بُرودی لاسون کلکی سوار کرده است!»
«هَنی با بچههای دیگر تفاوت دارد. ظاهرش، بهجز چشمهایش که یکی بزرگتر از دیگری است، کاملاً عادی است. اما حرف زدنش، با آنکه تقریباً هشت سالش است، عینِ بچههاست. به خاطر همین، فقط من و ماما و برادر کوچکم، موچ، از حرفهایش سر درمیآوریم. ماما میگوید علت کُندذهنیاش نرسیدنِ اکسیژن کافی موقع تولدش است.
هَنی جزء بچههای دیرآموز است. موچ حدود دو سال از او کوچکتر است، اما خیلی بیشتر از او سرش میشود. حتی بلد است کمی بخواند. هَنی نمیتواند اسم خودش را بخواند. تمام همکلاسیهایش میتوانند چیزهایی بخوانند ولی هَنی نمیتواند.
ماما میگوید من باید مواظب هَنی و موچ باشم و چیزهایی که به درد زندگیشان میخورد یادشان بدهم. اما نمیداند گاهی یاد دادن همین چیزها چهقدر سخت است. بچههای مدرسه، بهخصوص پَتیجو و آلیس، به خاطر هَنی با من حرف نمیزنند. اگرچه گاهی فکر میکنم پَتیجو بدش نمیآید با من دوست شود. حدس میزنم آنها میترسند که مبادا از هَنی مرضی بگیرند.»
«از بزرگراهِ پشتسرمان صدای قیژقیژِ ترمزِ اتومبیلها میآمد و بعضیها هم بوق میزدند. گفتم: «دارد دیر میشود، هَنی. باید برویم خانه.» و احساس کردم معدهام از وحشتِ نزدیک بودن به بزرگراه دارد منقبض میشود.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
نظرات کاربران
بسیار بسیار قشنگ حتما بخونید💛💜
موضوع داستان گرچه جدید نبود اما روند داستان و نحوه پرداخت دلنشین بود...