کتاب پاییز فلوبر
معرفی کتاب پاییز فلوبر
کتاب پاییز فلوبر نوشتهٔ الکساندر پوستل و ترجمهٔ ساناز ساعی دیباور است و نشر نی آن را منتشر کرده است. پاییز فلوبر روایت برههٔ کوتاهی است از زندگی گوستاو فلوبر که یکی از بزرگترین رماننویسان قرن نوزدهم فرانسه است.
درباره کتاب پاییز فلوبر
آلکساندر پوستل نویسندهٔ فرانسوی در سال ۱۹۸۲ در کولومب فرانسه متولد شد و با نوشتن اولین رمانش جایزهٔ ادبی گنکور سال ۲۰۱۳ را به خود اختصاص داد. او با نوشتن رمان پاییز فلوبر در سال ۲۰۲۰ موفق به دریافت جایزهٔ ادبی کاز شد که برای تجلیل از نویسندگان زیر چهل سال به آنها اهدا میشود. پاییز فلوبر روایت برههٔ کوتاهی است از زندگی گوستاو فلوبر که یکی از بزرگترین رماننویسان قرن نوزدهم فرانسه است. گوستاو فلوبر در دسامبر ۱۸۲۱ در روئان فرانسه به دنیا آمد. پدرش آشیل کلئوفاس فلوبر جراح بیمارستان اوتلدیو در روئان و مادرش دختر پزشکی از اهالی پونلِوِک بود. فلوبر در بیستودوسالگی شروع به تحصیل در رشتهٔ حقوق کرد، اما در آن دوران دچار حملههای عصبی شد. مشکوک به بیماری صرع بود و همین بهانهای شد تا از ادامهٔ تحصیل در این رشته که بهشدت از آن متنفر بود صرفنظر کند و بدین ترتیب تمام وقت خود را صرف ادبیات کرد. پس از مرگ پدر و خواهرش، در کروئاسه (دهکدهای در نزدیکی شهر روئان) با مادر و خواهرزادهاش کارولین زندگی میکرد و کموبیش همهٔ عمر خود را در همانجا گذراند.
فلوبر با شاعری به نام لوئیز کوله رابطهٔ عاشقانه برقرار کرد، اما این رابطه سرانجام پس از ده سال خاتمه یافت. در نامههای مبادله شده بین فلوبر و کوله میتوان به اندیشههای فلوبر در زمینهٔ نویسندگی، ادبیات و ظرافتهای زبان فرانسه پی برد و سیر نوشتاری مشهورترین رمان فلوبر یعنی مادام بوواری را دنبال کرد، اثری که وی پنج سال از عمر خود را صرف نوشتن آن کرد. نهتنها لوئیز کوله بلکه بسیاری از شاعران، نویسندگان و فیلسوفان نامدار فرانسوی از دوستان و مخاطبان نامههای فلوبر بودند که از میان آنها میتوان به ماکسیم دوکان، ژرژ ساند، آلفرد لوپوئاتْون، مادام لورویه دوشانتوپی و امیل زولا اشاره کرد. از لابهلای همین نامهها میتوان فهمید که فلوبر سفری هم به شرق داشته و دیدهها و شنیدههایش در این سفر بنمایهٔ بسیاری از آثار او را تشکیل میدهند.
آلکساندر پوستل نیز در پاییز فلوبر از نامههای او بهره جسته است و فلوبر پنجاهوسهسالهای را نشان میدهد که در آستانهٔ ورشکستگی است. خواهرزادهٔ فلوبر در پی مشکلات مالی شوهرش قصد دارد مزرعهاش را در کروئاسه بفروشد و فلوبر با شنیدن این خبر از شدت اندوه کار خود را تمام شده میپندارد و دیگر قادر به نوشتن نیست. فلوبر حس شکست میکند، شبها بیشتر از پنج ساعت نمیتواند بخوابد و هنگام بیداری به عقربههای ساعت خیره میشود و انتظار فرا رسیدن روزهای بعد را میکشد. در نامههایش مدام به کارولین میگوید که همواره زندگی سخت و پرمشقتی داشته و دیگر نمیتواند ادامه دهد و تصور میکند به پایان خط رسیده است:
این تصور که دیگر سقفی بالای سرم نیست و خانهای ندارم برایم غیرقابل تحمل است. اکنون کروئاسه را با چشم مادری میبینم که فرزندش دچار بیماری سل است و با خودش میگوید "چقدر دیگر طول خواهد کشید؟" من نمیتوانم با فرض این جدایی مسلم کنار بیایم.
این تغییر و تحولات چنان بر زندگی ادبی او تأثیر گذاشت که در نامهای به ژرژ شارپانتیه۱۵ نوشت:
ادبیات هم از این ماجرا در عذاب است، چون سه ماه است که هیچ کاری نکردهام. خوب نوشتن میل و رغبت خاصی میطلبد که من ندارم.»
در همین احوال است که فلوبر تصمیم میگیرد به کونکارنو برود و پاییز را کنار دوست دانشمندش ژرژ پوشه بگذراند. تمام مدتی که آنجاست آبتنی میکند، کنار دریا قدم میزند و پوشه را هنگام تشریح ماهیها و نرمتنان تماشا میکند. میخواهد به خود بقبولاند که از شرّ ادبیات خلاص شده و زندگی بدون نویسندگی و ادبیات آسانتر و خوشایندتر است، اما نمیتواند افکاری را که به کابوس زندگیاش بدل شدهاند از ذهن خود دور کند. بار دیگر در نامهای به مادام روژه د ژونت مینویسد:
برای خلق هنر باید آسودهخاطر بود، من دیگر آسودهخاطر نیستم. نه مسیحیام، نه رواقی. بهزودی پنجاهوچهارساله میشوم. در این سن زندگیمان را از نو نمیسازیم، عادتهایمان را تغییر نمیدهیم.
روزی در اتاقش در مسافرخانهای در کونکارنو شروع میکند به نوشتن افسانهٔ سن ژولین غریبنواز، داستانی قرونوسطایی که قریب به بیست سال است ذهنش را مشغول کرده و اکنون زمان نوشتنش فرا رسیده است. فلوبر با این اثر میخواهد ببیند آیا هنوز میتواند چند خطی بنویسد یا نه. پوستل اینچنین تصویر خودمانیتری از این نویسندهٔ بزرگ که دچار خلأ وجودی شده پیش چشم خواننده میگذارد و ما را در روند درمانی فلوبر، در این مراسم تدفین و احیای نبوغ، با خود همراه میکند. شرکت در جلسههای تشریح دوستش پوشه ناخودآگاه به سرچشمهٔ الهام فلوبر تبدیل میشود و او را به سمت نوشتن خلاقانه سوق میدهد. فلوبر کمکم غول افسردگی و اندوه را کنار میزند، نیروی از دست رفتهٔ خود را بازمییابد و نویسندگی را از سر میگیرد.
خواندن کتاب پاییز فلوبر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر میخواهید دربارهٔ گوستاو فلوبر، خالق مادام بواری، بیشتر بدانید این کتاب را حتما بخوانید.
بخشی از کتاب پاییز فلوبر
«آن چند ساعتی که معطل مانده، خواب و بیدار، یاد سفر قبلیاش به روسپوردَن میافتد، حدود سی سال پیشتر. آن زمان هنوز قطاری از آن حوالی نمیگذشت. او و دوکان اغلب در امتداد رود و پرچینها قدمزنان میرفتند و در کلیساها و مهمانخانهها اتراق میکردند. با دیدن آدمها شاد میشدند، در برابر آرامگاهها به فکر فرو میرفتند و شقایقها، سنگهای قدیمی پوشیده از پیچک، و تپههای دوردست و مهگرفته را تماشا میکردند. روسپوردَن دهکدهای معمولی را برایشان تداعی میکرد که در آن حتی در دلِ بازار هم هیچ صدای خنده و فریادی به گوش نمیرسید: سکوت بر کاروبار کوچکشان سایه افکنده بود، و همهچیز، حتی موهای بلندی که از زیر کلاههای نمدی بیرون میزد، غم عجیبی داشت. گداها با دعایی که زیر لب زمزمه میکردند مسافران را به ستوه میآوردند. منارهٔ سنگی کلیسا سر به سوی آسمان ابری برافراشته بود.
فلوبر آن موقع بیستوپنج ساله بود. یک سال قبل از آن، به فاصلهٔ چند هفته، اول پدرش را از دست داد و بعد خواهر کوچکش از تب زایمان مرد. نفس کشیدن تنها چیزی بود که میخواست با پرسه زدن در مراتع و سواحل نصیبش شود. میخواست هوای تازهتری را با تمام وجود استشمام کند و چندهفتهای خود را از غصهٔ مادر و تصویر غمانگیز خواهرزادهاش، بچهیتیم کوچکی که فلوبرها سرپرستیاش را به عهده گرفته بودند، رها کند.
زندگی جدیدی در پیش گرفته بود و خود را با صدای امواج دریا و همنوایی بوتههای اعماق جنگل تسکین میداد. اما با مرور خاطراتش در روسپوردَن میبیند که آن زندگی هم از دست رفته است. پنجاهوسه سالش است: نیمهٔ دوم زندگیاش هم به اندازهٔ همان بیست و چند سال نیمهٔ اول بسر شد. هنوز همان رنجها پابرجا ماندهاند. حالا زندگی جدیدی آغاز میشود، یا بهتر بگوییم زندهماندنی جدید ــ در انتظار پایانی که خیلی زود از راه خواهد رسید.»
حجم
۱۲۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۲۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
نظرات کاربران
تا پایان مطالعه کنید ترجمه عالی